زنان رنج بیشتری کشیدند
صدایش میزنند «خواهر عارفزاده». نامش اما برای ما «سیدهکبری عارفزاده» است. از خرمشهر و عملیات بیتالمقدس که حرف میزند، انگار همین دیروز اتفاق افتاده باشد. هیجان صدایش شبیه همان دختر 17سالهای است که از دبیرستان راهی استادیوم «جهانآرا» شد. آنموقع استادیوم البته نام جهانآرا را نداشت. وقتی امام خمینی (ره) دستور تشکیل ارتش 20میلیون نفری را داد، دختران دبیرستانی انجمن اسلامی هم به این فرمان عمل کردند؛ 80نفری میشدند، دختران 15، 16و 17ساله که در استادیوم خرمشهر آموزش دیدند و بعد چند نفرشان راهی پادگان شدند؛ پادگان این روزها به نام اردوگاه شهید باکری شناخته میشود که در 5کیلومتری خرمشهر است. عارفزاده و بقیه خواهران همه آموزشهایی چون استفاده از اسلحه، تخریب و تاکتیک و پاسدارذخیره را دیده بودند و در پادگان پست میدادند؛ حتی شبانه.
این اتفاقات مربوط به شهریور سال59 است و چند روز بعد نیروهای عراقی پا به خرمشهر گذاشتند؛ بمباران هوایی را که شروع کردند در یک روز شاید بیش از 400نفر به شهادت رسیدند. شهریور بود و فصل خرید مدارس. همه در بازار بودند؛ از زن باردار تا پیرزن و پیرمرد و نوزاد شهید شدند. بعد از این اتفاقات بود که دختران آموزشدیده با اسلحه ژ3، کار مهماترسانی به نیروهای ایرانی را بر عهده گرفتند. کار سختی بود. مهمات از لشکر92زرهی اهواز به خرمشهر میآمد و دختران کم سنوسال با جثههای کوچکشان جعبههای 90کیلوگرمی را جابهجا میکردند. «سیده کبری عارفزاده» البته توضیح میدهد که دختران این کار را کم میدانستند و به شهید جهانآرا میگفتند تمایل دارند کار بزرگتری انجام دهند. شهید جهانآرا اما به آنها تأکید میکرده است که «بعدها میفهمید چقدر کارتان بزرگ است». بعدتر که نیرو و مهمات به قدر کافی رسید، خواهران در بیمارستان صدوقی اصفهان آموزش دیدند و در بیمارستان طالقانی مشغول بهکار شدند؛ این بیمارستان جایی بود بین آبادان و خرمشهر و در زمان عملیات بیتالمقدس همه بدون استراحت و شیفت در آنجا مشغول بودند. عارفزاده توضیح میدهد که این روزها برای همه یک کلاس درس بوده است: «شرایط عادی نبود. اوایل جنگ در منطقه حضور داشتیم و شانه به شانه مردان فعالیت میکردیم. مقام اضطرار بود. نه نیرویی میآمد و نه مهمات داشتیم. وقتی نیرو و مهمات آمد، ما هم به بیمارستان رفتیم. گاهی به دوستان آن زمانم میگویم که دلم برای یک لحظه آن موقع پر میزند. انگار یک دانشگاه بود؛ از نماز جماعت و سرودهای دستهجمعی گرفته تا تجربههایی که برایمان به همراه داشت.» او معتقد است مردان در جنگ و جبهه یک مسئولیت داشتند؛ بجنگند. اما زنان علاوه بر کمک و فعالیت شانه به شانه مردان، خواهر، مادر، دختر یا همسر شهید، رزمنده یا جانبازی بودند و با تحمل همه دردها و رنجهای جنگ، با تمام توان در جبههها هم حضور داشتند.