زنده و برپادارنده...
«بازمانده» سیفالله داد و سکانس آیتالکرسی
پویان عسگری ـ روزنامهنگار
مرحوم سیفالله داد به عنوان انسانی صاحب فضل و فیلمسازی خوشقریحه، منظری باز در نگاه به سینما داشت؛ هم در زمان مدیریتش بر سینمای ایران که دورانی طلایی را سبب شد و هم در شیوه فیلمسازیاش و نگاه به انسان که حساسیتهای طبیعی زیستی را برجسته میکرد. فیلمهای اندکی ساخت و این بدون شک از نگاه ایدهآلیستی و جاهطلبانهاش به مدیوم سینما میآمد. مرد وارستهای که عاشق منش فیلمسازی دیوید لین بود و در بهترین فیلمش «بازمانده» از تمهیدها و استعارههای جهان فیلمسازی لین در راستای رسیدن به جهانی بزرگ (هم به جهت مناسبات تولید و هم از نظر ابعاد استتیک) اما شخصی بهره برد. یکی از بهترین فیلمهای کلاسیک در تاریخ سینمای ایران (در کنار «ناخدا خورشید» تقوایی) که شبیه به یک رمان قطور، ماجرای یک مملکت (فلسطین) را در خطیرترین بزنگاهش روایت میکند. یک ملودرام اپیک تاریخی همچون «بربادرفته» سلزنیک و «دکتر ژیواگو» دیوید لین که داستان واقعی یک ملت را به مناسبات عاطفی شخصیتهای غیرواقعی پیوند میزند و از خلال موقعیتها و بزنگاههای داستانی، داستان خانوادگی خود را به استعارهای بزرگتر از زیست ملتهب مردمان یک کشور بدل میکند؛ آکنده از احساس و بغض و تعلقخاطر به خاک. به گذشته از دست رفته و عزتنفس باشکوه غصب شده.
و در این فیلم ماندگار، سکانس نهایی همچون الماس میدرخشد؛ جایی که بعد از گذر از آتش و خون و تمام فرازوفرودهای دراماتیک، با مادربزرگ و طفل به سکوت موقت در قطار میرسیم و بدرقه عاشقانه مادربزرگ با کودک؛ وداع گذشته با آینده یا به عبارت بهتر شرافت و اصالتی که با ستاندهشدن جان مادربزرگ به طفل نهاده میشود تا نگهدار و پشتیبان آن در آینده باشد. بهعبارت سادهتر پیرزن باید بمیرد تا آخرین بازمانده زنده بماند؛ زیبا، رمانتیک، توام با مسئولیتپذیری سیاسی/تاریخی در مواجهه با استعمار برآمده از غرب و البته آگاهیبخش در برخورد با هر شکل از استبداد. با همراهی نجوای آیتالکرسی از سوی مادربزرگ (مادران) تا اینگونه کودک (کودکان فردا) را از گزند حوادث و خطرات پیشرو مصون بدارد.