مکانی در آفتاب / گزارش یک قتل در منیریه
سعید مروتی
پاییز ۶۶ است و پرسپولیس بدون حمید درخشان و ناصر محمد خانی (که رفتهاند قطر) و شاهرخ بیانی (که برگشته استقلال) همچنان قهرمان است. سرخی پیراهن پرسپولیسی که یک سال پیش برایم خریدهاند کمرنگ شده و برای نخستین بار میخواهم بروم منیریه تا یکدست کامل لباس سرخپوشان پایتخت را بخرم. پیراهن و شورت و جوراب و مچبند و ساقبند و گرمکن که پولم فقط به پیراهن سرخ و یک جفت مچبند میرسد. از فروشگاه لباس ورزشی که در ویترینش فقط پرسپولیس و لیورپول به رسمیت شناخته شدهاند بیرون میزنم. پیراهن پرسپولیس در یک دستم است و کیف مدرسه در دست دیگرم. چند قدم پایینتر با سینما ستاره مواجه میشوم که فیلم «گزارش یک قتل» را اکران کرده. عکسهای داخل ویترین را نگاه میکنم. اکبر زنجانپور و هما روستا و قطب الدین صادقی و مهناز افضلی در کنار کلاه مخملیهایی که تداعیکننده فیلمهای جاهلی قبل از انقلابند. کیف مدرسه را باز میکنم تا پیراهن و مچبند را داخلش بگذارم و نتیجه کشف اسکناسی بیست تومانی است. برگردم و ساقبند بخرم یا بروم سینما؟ پنج دقیقه بعد نشستهام در سالن بزرگ سینما ستاره و هاج و واج خیره شدهام به روایت محمدعلی نجفی از تودهایهای دهه 30. از آن فیلمهایی است که مجله فیلم حتما به آن خواهد پرداخت. فیلم راه خودش را میرود و جماعت داخل سالن هم راه خودشان را. قصه سیاسی و تودهای بازی و حزب رستاخیز و کارگران ذوبآهن خیلی به دل تماشاگر نمینشیند تا اینکه نوبت سکانس حمله اوباش میرسد. شورش کلاه مخملیها که دوبلورها هم برایش سنگ تمام گذاشتهاند. فضای مفرح این سکانس تماشاگران را هم سر ذوق میآورد. ضیافت لمپنها که تمام میشود فیلم برمیگردد به روال سابقش که یک فیلم سیاسی دهه شصتی است، با داستانی که سرراست تعریف نمیشود. دیدار اکبر زنجانپور با هما روستا و مهناز افضلی قرار است حس بسازد که با وجود تلاش بازیگران نمیسازد. تماشاگران سینما ستاره در پاییز دلگیر ۶۶ از سالن خارج میشوند. پشت سریام به رفیقش میگوید: «فقط همون یه صحنهش خوب بود.» نرسیده به ایستگاه اتوبوس با تتمه موجودیام پوستر علی پروین را از یک دکه روزنامهفروشی میخرم. دیدار بعدی با سینما ستاره دو سال بعد است که برای خریدن کاپ و مدال به منیریه میآیم. «کانی مانگا» را نشان میدهد و این بار هم سالن کاملا پر است و هم بساط سوت و کف برقرار. قصه سینما ستاره هم مثل اغلب سینماهای قدیمی در دهه 80 تمام میشود. سینمایی که سالهاست تخریب شده و جایش پاساژی سبز شده که بیشتر مغازههایش لباس و کفش و تجهیزات ورزشی میفروشند. دیگر هیچکس دلتنگ سینما ستاره و دمغ از روایت غیرخطی گزارش یک قتل نیست.