آزاده بهشتی
اولین بار که در بخش مرکزی تهران دویدم 2سال و نیم پیش بود، تازه دویدن را شروع کرده بودم و با 8کیلو اضافه وزن آن موقع، پشت سر آنهایی که دویدن سالها رکن زندگیشان بود به هن و هن میافتادم.
هفته اول مهرماه بود ردپای پاییز در آسمان پیدا نبود. هنوز هوای 6صبح مهرماه، گرمای شهریور را داشت. روبهروی کوچه مروی جمع شدیم. قرار بود بدویم سمت کوچه پسکوچههای بازار بزرگ، به سمت جنوب برویم، بعد همان مسیر را ادامه بدهیم تا غرب و از خیابان ولیعصر(عج) بیاییم بالا و بپیچیم توی خیابان جمهوری. از جلوی ساختمان علاءالدین رد شویم جای خالی ساختمان پلاسکو را ببینیم و به سمت شرق تا چهارراه سعدی برویم بعد مسیر را ادامه بدهیم به سمت بالا و بپیچیم داخل خیابان هدایت تا دم خانه پرچم که آن هم دیگر نبود. بعد برگردیم به سمت بهارستان و در نقطه شروع بایستیم و عکس دستهجمعی بندازیم.
خیابان ولیعصر را که به ته رساندم، نفسم به شماره افتاد؛ سطح صاف خیابان جمهوری حالم را جا آورد. خیابان سعدی را به سمت بالا پیچیدم و دوباره سربالایی کندم کرد. خودم را در خلوتی صبح روز تعطیل خیابانها و فضای درهم و برهم خیابان مرکزی رها کردم تا حواس ذهنم را از ناتوانی پاهایم پرت کنم سمت و سویی دیگر. از چهارراه مخبرالدوله که بعد از برداشتن پل هوایی چهارگوشش کاملا رها و بیدروپیکر بود؛ پیچیدم سمت خیابان سعدی. ذهنم در سربالایی بازی همیشگی خودش را شروع کرد، ساز ندویدن و راه رفتن را کوک کرد. میل به راه رفتن درونم بیشتر و بیشتر میشد در این مواقع به پاهایم وعده چند قدم جلوتر را میدهم مثلا میگویم بدو تا آن سوپری، بدو تا آن سطل زباله؛ قواعد بازی ذهن را اینطوری بههم میریزم. تقاطع خیابان سعدی و هدایت شیرینیفروشی مینیون بود. به خودم گفتم «بدو تا مینیون بدو» و بعد غرق شدم در ظهر تابستان سال79 که جلوی شیرینیفروشی با پدرم قرار داشتم تا باهم برویم خانه. دانشجوی سال اول روزنامهنگاری بودم. زود رسیدم، بعد از چندبار بالاپایین کردن خیابان رفتم توی شیرینیفروشی.
شنیده بودم قنادی مینیون به شکلاتهای دست سازش معروف است. وارد که شدم یخچال مغازه پر بود از ترافلهای شکلاتی، شکلاتهای ویفری و فندقی. فاز روشنفکری برداشتم و رولت و قهوه فرانسه سفارش دادم اما چشمام تا وقتی از مغازه بیرون بیایم، ترافلهای شکلاتی را دنبال میکرد.
در یک گزارش خوانده بودم شکلات و شیرینی سرای ۹۰ساله مینیون را یک مهاجر اوکراینی در تقاطع خیابان سعدی و هدایت راهاندازی کرده؛ تربوغوسیان خانوادهاش را به ایران میفرستد و خودش هم پس از مدتی به ایران مهاجرت میکند. اعضای خانواده پایشان که به تهران میرسد، دست بهدست هم میدهند و باهم یک نانوایی باز میکنند، مواد غذایی که سهمیهبندی میشود تربوغوسیانها آرد دولتی را میگیرند و کار نانوایی را با سبک و سیاق خود ادامه میدهند و نانی شبیه به نان بولکی و باگت درست میکند. بعد از جنگ، نانوایی تبدیل به شیرینیپزی میشود و کمکم پای شکلات هم به میان میآید. بعد از مدتی پدر خانواده که قبلا شکلاتساز قهاری بود، یک دستگاه ساخت شکلات از خارج وارد میکند و از آن به بعد شکلاتهای قنادی مینیون مشهور میشود.
آن روز تنها بازمانده خانواده، آقای روبن، توی قنادی مینیون نبود. موقع حساب کردن سفارشم از کارگر پشت دخل پرسیدم: «مینیون یعنی چی» گفت: «ظریف و مامانی» حسی که موقع عبور از جلوی مغازه معروف تقاطع سعدی هدایت کاملا به چشم میآمد. این خاطره که از سرم گذشت، سربالایی تمامشده بود، رسیده بودم روبهروی قنادی مینیون، پیچیدم توی خیابان هدایت و سطح صاف خیابان نفسم را جا آورد، باقی مسیر سرپایینی بود و سختی چندانی نداشت.
سه شنبه 21 اردیبهشت 1400
کد مطلب :
130428
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/R6JKw
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved