دو روی سکه پایتخت برای مازندران
«پایتخت» تا امروز به شکل حداکثری خط قرمزهای فرهنگ و بوم مازندران را رعایت کرده است
افشین رشیدی | منتقد سینما و تئاتر:
سریال «پایتخت5» تمام شد، اما هنوز در شبکههای مجازی و حتی تلویزیونی رد پای این سریال دیده میشود. این رد پا در مازندران پررنگتر است. همین پنجشنبه گذشته در ساری نشست نقد و بررسی سریال پایتخت ازدیدگاه نظریه بازنمایی با حضور برخی کارشناسان و فعالان فرهنگی برگزار شد. موافقان و مخالفان مضمون ماهوی «پایتخت5» به ویژه در این معنا که آیا به مازندرانیها توهین میشود یا نه، طی هفتههایی که گذشت از تمام ابزار، واژهها، تصاویر و تذکر بهره بردند و آن که با حوصله در میان این همه اظهار نظرهای متضاد بیندیشد در مییابد که «پایتخت5» نه چنان اساطیری و عالی و هدیهای به مازندران است و نه آن طور که مخالفان میگویند توهین به مازندرانیهاست.
در این یادداشت تلاش میشود ضمن برشمردن دلایل موافقان و مخالفان دو گونه شرح بر ماجرا تقدیم شود. نخست با در نظر گرفتن ساختار اجتماعی و حقوق شهروندی مازندرانیها مواردی چند مطرح میشود و سپس چند سطری مشخصا به فیلمنامه و کارگردانی و بازیگریها پرداخته خواهد شد.
الف: تأثیر پایتخت بر ساختار اجتماعی، فرهنگی و گردشگری مازندران
تقریباً از همان سری نخست که خانواده معمولی برای جابهجایی مکان زندگی به پایتخت میروند -انتخاب اسم پایتخت تنها به همین دلیل بود و نه الهاماتی دیگر- و به ویژه پس از سری دوم و خیلی کمتر در مجموعه سوم نوعی طرز تلقی وجود داشت که استفاده از لهجه و گویش مازندرانی و خرابکاریهایی که اشخاص فیلمنامه در جایجای سریال دارند، توهین به ساختار اجتماعی مازندرانیهاست. این نگرش زمانی درست است که فیلمنامه و سرنوشتی که قهرمانهایش دارند ضد نگاه عمومی مخاطب در سراسر کشور و نه فقط مازندران باشد.
در تمام پایتختها به ویژه در مجموعه اول و چهارم و حتی مجموعه سوم چینش داستان به گونهای است که لهجه ذیل داستان خوب حل میشود و اتفاقات و رویدادها به ویژه در مجموعه چهارم که سوژهاش مسابقات کشتی پیشکسوتان جهان بود چنان در هم تنیده و منطقی بود که حتی مازندرانیهای زیادی را به وجد آورد. به ویژه وقتی دست نقی به عنوان قهرمان جهان بالا میرود. آن لحظه دست همه مازندرانیها با افتخار بالا رفت.
روی خط تعادل
استفاده از لهجه و حتی نشان دادن دردسرها و شیطنتها و حتی کلک بازیهای افراد فیلمنامه به ویژه در آثار کمدی به معنای توهین به هیچ فرد یا قومیتی نیست. اینها میتوانند در هر استان با هر لهجهای باشند. اشخاص فیلمنامهها در تمام دنیا همینها هستند. عدهای خوب در کنار عدهای بد و در بینشان آدمهای خاکستری. کمدی راه جداگانهای برای ارسال پیام یا القای یک رویداد در باور عمومی دارد. اتفاقا با وجود تصورات غالب، راه کمدی بسیار دشوارتر است. کوچکترین اشتباه و رهاسازی بازیگران در بیان و عملکرد، قصه را به هجو میکشاند و کمترین ازدیاد غیرمعمول انرژی و برجستهسازی آن را به ورطه اغراق میکشاند.
پایتخت به ویژه در سریهای 1 و 4 از این دو خطر جسته است و در مجموعه اخیر هم جز در مواردی که در ادامه به آن اشاره میشود این مرز را حفظ کرده است. لذا میتوان به این نگاه انتقادی خاص که پایتختها را در مجموع مضر بر احوال عمومی مازندران میداند توجه خاصی نکرد. اما با قاطعیت میتوان گفت که پایتختها -به جز در «پایتخت4» که مشخصا با موضوع کشتی بود و مازندران خود مهد و دروازه کشتی کشور است- دستاورد یا الگوسازی خاصی از فرهنگ و سنت و رسم و آیینهای کهن در این 5 مجموعه ارائه نکردهاند؛ دستاوردهایی که مختص مازندران باشد و بتوان آن را مانند ورزش کشتی به سایر مردم کشور نشان داد. نبود همین دستاوردهاست که موجب میشود بخش لهجه بیش از دیگر سکنات یا رفتار مازندرانیها به چشم بیاید و از این رواست که تصور توهین به لهجه پدید میآید، به ویژه وقتی کمی فحش یا لفظ خاص را هم چاشنی آن کرده باشند.
خوب، بد، زشت
در پایتخت 5 هر چند توهینهای لفظی متعددی نسبت به ساختار جسمی یا فیزیکی افراد صورت میگیرد، ولی این توهینها هم صرفا خطاب به مازندرانیها نیست. اصولا درست نیست که در رسانهای فراگیر با جمعیت مخاطب میلیونی ساختارهای فیزیکی اشخاص مورد توهین، حمله یا کنایه صورت بگیرد. مجموعههای کمدی زیادی از «مهران مدیری»، «مجید صالحی»، «رضا عطاران»، «سعید آقاخانی» و دیگران تاکنون تولید شدهاند که حتی یک مورد دیده نمیشود فردی به فرض به یک شخص چاق بگوید «گامبو»!
در «پایتخت5» اینطور توهینها خطاب به افراد قد بلند یا کسانی که مدل مویشان خاص است به وفور دیده میشود. تمام افراد قد بلند یا دارای مدل موی «رحمان» و «رحیم» در سراسر کشور مخاطب این دست شوخیهای عتاب آلودند و باز هم فقط مختص مازندرانیها نیست؛ اما اطلاق لفظ «دارغاز» برای فرد قد بلند موضوع را کمی اختصاصی و مازندرانی میکند. مردم هوشمند مازندران معمولا از بهکارگیری این الفاظ میپرهیزند. لذا تکرار مکرر آن در پایتخت بارور کردن تخم گیاهی است که در حال ریشهکن شدن بود.
این که فردی در یک مجموعه تلویزیونی با لهجه مازندرانی بگوید من روی سنگهای تخت جمشید یادگاری نوشتم هم بدین معنا نیست که فقط مازندرانیها چنین کار ناشایستی با آثار باستانی و تاریخی میکنند. هر فرد در هر استانی ممکن است این کار را انجام دهد. یا اگر شخصی در یک سریال با جغرافیای محیطی مازندران، تاریخ زیست نقاش معروف ایرانی، کمالالملک را 800 هزار سال قبل معرفی کند به این معنا نیست که مازندرانیها نمیدانند کمالالملک در عهد قاجار میزیست. دادن این اطلاعات مخدوش به مخاطب در مجموع درست نیست، نه اینکه چون مازندرانیها این را گفتند درست نیست. اما فیلمنامههای کمدی از این دست شوخیها و طنازیها زیاد دارند.
اغراق در تشویق و تحریم
عدهای از موافقان نیز تمجیدهایی از اثر ارائه دادهاند. به طور مثال، احترام گذاشتن افراد به «پنجعلی» یا سرپرستی «فهیمه» توسط «نقی» را جزو محاسن قصه میدانند و میگویند این مختص مازندرانیهاست.
حال آن که در تمام استانها چنین افرادی وجود دارند و شاید از نوع بهترآن هم باشند. یا برخی معتقدند شخصیتهای فیلم تهِ دعواها باز با هم متحدند که باید گفت در همه جای ایران چنین امری را میتوان دید. بعضی هم میگویند پایتخت، طبیعت مازندران را به همه نشان داد؛ در حالی که این اتفاق همیشه در تلویزیون و رسانههای داخلی میافتد و اصولا کیست که مازندران را نشناسد؟
یا در مقام مقایسه بر میآیند که مگر در شبکه تبرستان چه الگوهایی به جز فلانی و فلانی معرفی کردید که نگران توهین به فرهنگ مازندران هستید که باید گفت البته آنها خوب نیستند حتی اگر مثل پایتخت تماشاگر داشته باشند، ولی سطح مقایسه هم مناسب نیست. تولیدیهای دقیقهای 10 تا 15 هزار تومانی اینجا را که نمیشود با بودجه ساخت شبکه سراسری مقایسه کرد. مردم و مخاطبان در دو سوی جریان تشویق و تحریم تصمیم به اغراقسازی و شعاردادن میگیرند. کاش سیمای تبرستان در شکوه واقعیاش ظاهر میشد تا همگان بدانند معرفی الگوها و دستاوردهای مازندران در قالب فیلم و سریال طنز هم ممکن است.
فدایی داری!
نمیشود گفت پایتختیها در حال تخریب باورهای مازندران هستند. این برچسب هرگز به این مجموعه پرطرفدار حتی میان مازندرانیها هم نمیچسبد، اما به همان نسبت هم میتوان قاطعانه گفت پایتخت هر چه هست به نفع استان هم نیست و قرار هم نیست برای مازندران و مازندرانیها سودی جز همین حرف و حدیثهای تکراری داشته باشد. گروهی هستند که هر سال دور هم جمع میشوند و چند قسمتی میسازند و میروند. این وسط لبخندی به لب مردم هم مینشانند. کسی هم از این مجموعه انتظار شقالقمر ندارد. توان و ظرفیت مجموعه همین است. همین قدر که خط قرمزهای فرهنگ و بوم مازندران را رعایت کنند کافی است و خوشبختانه تا امروز به شکل حداکثری این موضوع رعایت شده است. این که مازندران و گیلان پس از دههها در ذهن مردم ایران تفکیک شد، یک رویکرد آموزشی در این مجموعه است. پیش از این مازندرانیها معمولا منتسب به گیلان شناخته میشدند و زبانشان زبان مردم گیلان تلقی میشد. برای همین اگر مخاطبی غیر مازندرانی به یک مازندرانی میرسید از اصطلاحات گیلانی مانند «تی بِلا میسر» استفاده میکرد. اما امروز وقتی شخصی میگوید مازندرانی است، مخاطب با لهجه شیرین مازندرانی میگوید: فدایی داری!
ب: نقد موضوعی و فنی
داستان در ایجاد خط و ربط و رفتن از یک چالش به چالش بعدی سر در گم است و تنها زمانی که افراد وارد گفتوگوهای تک ضرب و چکشی میشوند و در این رهگذر شوخیهایی هم رخ میدهد شاهد دیالوگهای خوب هستیم. اما در واقعیتسازی و ایجاد بحرانهای تازه و گرهگشایی از ابهامات ضعیف است.
به طور مثال، در آوردن تروکاژ تصادف خاص اتومبیل ارسطو فدای اصل این موضوع شده است که در چنین تصادفاتی و با آن پلان پایانی که در سکانس تصادف ارائه شده حتی اگر در یک اثر کمدی باشد، میزان خسارت جسمی فراتر از کج شدن دهان «ارسطو» یا پریدن پلک چشم راست «نقی» و وابسته به دارو شدن «هما سعادت» است. ضمن اینکه هر سه نقیصه به ویژه پس از ورود به ترکیه و اتفاقات بعدی کمرنگتر میشود. به همان نسبت موضوع بمبگذاری در فرودگاه استانبول و پیاده کردن مسافران در آدنا و قول پرواز برای 24 ساعت بعد نیز غیر منطقی است.
بیخیالها
«بهتاش»، «رحمان» و «رحیم» از علیآباد خود را آماده رفتن به استانبول و ورود غیرقانونی به مقصد ثالث کردهاند. فیلمنامه چندان به چرایی انگیزهها نمیپردازد. آیا بهتاش انگیزههایی بیشتر از داشتن مدل مو یا خالکوبی مورد علاقهاش دارد؟ دستکم با توجه به خواننده بودن «رحمان» و «رحیم» میشد رنگ و لعابی به انگیزههای مهاجرت آنها داد، اما در این مورد هم هیچ تحلیل و انگیزهای روایت نمیشود. زورگیری از آنها نیز نقطه ضعف دیگر فیلمنامه است. در چنین رخدادی حتی داخل کشور هم که باشد فرد دچار افسردگی میشود، به ویژه اگر پول یک همشهری، فدای خواستههای شخصی شده باشد، اما فردای همان روز «رحمان» و «رحیم» با لبخند نقاط دیدنی شهر را به هم نشان میدهند.
همین طور گیر افتادن بالن در طوفان و ماجرای زنده ماندن تمامی آنها صرفا به دلیل داشتن جلیقه نجات یا رها کردن اشخاص فیلمنامه از جمله «رحمان» و «رحیم» و «مهمت» در ترکیه و دیده نشدن هرگونه واکنشی از سوی آنها. از این سهل انگاریها در فیلمنامه زیاد است؛ از جمله در لحظه دویدن رحمت به دنبال مرغ و انفجار مین!
قوت و ضعفهای فیلمنامهای
وارد کردن اشخاص فیلمنامه به سوریه و مواجه شدن آنان با گروههای تکفیری، البته ایده خوب و جذابی است و اتفاقا منهای آن آتش بازی آخرش که اغراقآمیز ساخته شد، خیلی تاثیرگذار است. روند خوبی در بخشهای گفتوگویی یا پنهان و مراقبت کاری اشخاص در فیلمنامه حین ورود به کارخانه وجود دارد و هدف مجموعه که تلنگر زدن به مردم برای دانستن خطر بزرگ گروههای تکفیری است برآورده میشود. اظهار نظر متفاوت کاربران فضای مجازی به طرز اظهارنظر عضو گروهک تکفیری به ویژه حوری خواندن «سارا» و «نیکا» نشان دهنده موفقیت مجموعه در رساندن پیامشان به مردم است، اما ایراد اصلی فیلمنامه اتفاقا نحوه کشانده شدن خانواده به سوریه است. چه میشد اگر به جای این که بالن در طوفان به آن شدیدی گرفتار شود، توسط طوفان به خاک سوریه برود؟ به نظر سینماییتر هم هست.
فیلمنامه همچنین در صحنههای جنگیدن با تکفیریها دچار اغراق میشود. منطقیتر این بود که تمام لحظات جنگی از تیراندازیهای درست گرفته تا آر.پی.جی زدنها توسط شخصیت زن متحول شده داعشی انجام میگرفت و مابقی هم به کمک او تک مضرابهایی از شجاعت و هوش و دقت نشان میدادند و به فرض یکی، دو نفر را هم اینها میزدند. فیلمنامه همچنین در پایان دچار شتابزدگی مرسوم سریالهای آسانگیر میشود. منظور از آسانگیر آن دست مجموعههاییاند که هر چه بخواهند جمع و جور کنند را نه در تصویر، بلکه در چند خط دیالوگ پایانی خلاصه میکنند.
به طور مثال، «بهتاش» خیلی سریع بلهاش را در هلیکوپتر به «رحمت» میگوید و حتی متحول میشود. مسلمان باز هم زنگ میزند که خیال «فهیمه» از ماجرای پلاسکو راحت شود. یکی از امتیازات فیلمنامه اما حفظ شخصیت «بهبود» از طریق همراه داشتن عکس او توسط خانواده است. «بهبود» در سراسر این مجموعه حضور داشت و فیلمنامه در حفظ این حضور موفق بود. در فیلمنامه همچنین موضوع مواجهه «نقی» با سیگار کشیدن «بهتاش» به ویژه آنجا که درباره ویزور تیربار تانک اش حرف میزند خوب در آمده است.
همچنین در این مجموعه از پایتخت، تک جمله و تکواژههای خوبی برای «پنجعلی» طراحی شده است. از جمله میتوان اشاره او به «مقلب القلوب» پس از شنیدن صدای مین انفجاری یا اطلاق لفظ صدام برای موضوع جنگ را نام برد. لجبازیهای همیشگی «نقی» و «ارسطو» و این بار «بهتاش» هم مانند پایتختهای قبلی خوب بود. به ویژه لجبازی بر سر این موضوع که تفنگ باید دست چه کسانی باشد.
تک سکانسهای موفق
اما در کارگردانی «سیروس مقدم» از مجموعههای قبل بهتر نبود. به جز چند سکانس محدود از جمله سکانس گرفتار شدن بالن در طوفان -صرفنظر از درست و نادرستی در فیلمنامه- یا سکانس مربوط به آماده شدن «نقی» و «ارسطو» و «بهتاش» برای مبارزه با تکفیریها یا سکانس مربوط به دیدار «نقی» و کشتیگیر ترک در خیابان و سکانس نخستین درگیری نفسگیر «نقی» و «ارسطو» با گشتیهای داعش که منجر به زخمی شدن «هما» و کم شنوا شدن «پنجعلی» میشود، به ندرت میتوان سکانسهایی پیدا کرد که در شأن سالها کسوت و تخصص این کارگردان نام آشنای تلویزیون و سینمای ایران باشد.
نقطه قوت دیگر سریال بازیهای آن است. بازیها همگی خوب بود. همه اشخاص اصلی سالهاست در نقشهایشان زندگی میکنند و طبیعی است که عالی باشند و هستند. حتی «سارا» و «نیکا» نیز براساس آنچه برایشان تعریف شده خوب بازی کردند. «علیرضا خمسه» واقعا در صدر است و مابقی هم در پارهای لحظات خوشتر از بیشتر لحظات درخشیدند.
از جمله بازی «ریما رامینفر» حین مواجهه با زن تک تیرانداز در خاک سوریه. یا بازی «محسن تنابنده» در لحظهای که مرد تکفیری را زیر ضربههای مکررش گرفت و بازی «مهران احمدی» در سکانس درگیری با «نقی» در کابین «هواپیما» و چند سکانس دیگر. خوب است پایتختیها اگر میخواهند سراغ سری ششم بروند از همین حالا موضوع دستاوردها و الزامات فرهنگی و اجتماعی را در دستور کار داشته باشند تا هم این مجموعه پرطرفدار ادامه یابد و هم مازندرانیها با آرامش بیشتری شاهد تماشای آن باشند.