مان/ کودک آپارتمانی و بالکنی که جهان امن بود
شیدا اعتماد
خانه مادربزرگ من یک بالکن خیلی خیلی کوچک داشت. دقیقا روبهرویش یک درخت بزرگ انجیر بود که دست ما به میوههایش نمیرسید. این بالکن کوچک قلب آن خانه بود. بالای سر ما ریسههای سیر و فلفل آویزان بود و انتهای بالکن هم پر بود از گلدان. مادربزرگ، کف بالکن را فرش کرده بود و یک طرفش یک نیمکت گذاشته بود. تمام تابستانهای کودکی ما در آن یک وجب جا میگذشت. همانجا بازی میکردیم. بازیمان که تمام میشد مادربزرگم میز تاشو را باز میکرد و همانجا غذا میخوردیم. اگر هم خسته میشدیم میتوانستیم روی همان نیمکت دراز بکشیم.
از همان بالکن با پسر کوچک همسایه همبازی میشدیم. مادربزرگم میان بازیهای ما همانجا رختهای شسته را آویزان میکرد. اگر خیلی سر و صدا میکردیم از یکی از همسایهها تشر میشنیدیم. اگر یک اسباببازی از دستمان میافتاد کسی دنبالش نمیرفت. در همان عالم کودکی میدانستیم که چیزی که افتاد از دستمان رفته، تمام شده. اسباببازی را مدتها از بالکن دنبال میکردیم. تا وقتی که زیر برگهای خشک درخت گم میشد و از یاد ما میرفت. من خاطرهبازی در حیاط و کوچه ندارم. تمام عمرم توی آپارتمان زندگی کردهام. آن بالکن کوچک نخستین تجربه من از فضای باز بود. از گوشه بالکن جایی پشت سقفهای شیروانی همسایه، خورشید غروب میکرد. 4فصل جهان را با تماشای درختها تجربه میکردیم. تعامل با همسایهها را داشتیم و در اوج خوشبختی بودیم: خوشبختی، کودک بودن و داشتن مادربزرگی مثل مادربزرگهای قصهها؛ مادربزرگی با حکایتهای قشنگ و غذاهای خوشمزه و دستهای زبر نوازشگر.
آن بالکن کوچک که چسبیده بود به آشپزخانه خوش آب و رنگ مادربزرگ زیباترین نقطه جهان است که تا به امروز دیدهام. حالا سالهای سال است که دیگر مادربزرگ نیست و آن خانه نیست و شاید درخت انجیر هم نباشد.کودکان دیروز، بزرگسالانی هستند که سالهاست میدانند زندگی آنقدرها هم آسان نیست.
اما هر قدر هم که روزگار سختی در راه باشد، برای من خاطره بالکن مادربزرگ میتواند نجاتبخش باشد. هنوز قلمهای از نوادگان گیاههای آن بالکن در خانه من هست. پس من هنوز میتوانم متصل باشم به کودکی، به زیبایی و به امنیتی که از کودک بودن میآمد. برای کودکان آپارتمانی، مثل من، بالکن میتواند نقطه اوج رؤیاها باشد. فضایی باشد که آنها را وصل کند به جهان، به طبیعت، به فصلها، به پرندهها و به رنگهای آسمان. یک بالکن کوچک میتواند جهان بزرگی بسازد؛ جهانی که اگر حیاطی ندارد که بشود در آن دوید اما تجربه بیواسطه نور و باران و باد را دارد.
جهانی که میتواند سالها بعد، یک روز که خسته پشت میز کار نشستهاند، کمی از اندوه بزرگسالیشان بکاهد و زندگی را برایشان کمی آسانتر کند. شاید...