پشت چراغ قرمز ترس
گپ و گفت با مردم درباره ترس از آینده، نشان میدهد جامعه از دو گروه تشکیل شده؛ آنهایی که میترسند و توقف میکنند و آنهایی که نمیترسند یا اگر میترسند از آن عبور میکنند
فتانه احدی ـ روزنامهنگار
بعضی از آدمها ترسی موهوم در دل دارند. این ترس شبیه سایه موجودی ترسناک است که شنکش بهدست، سایه به سایه میآید تا در زمان مناسب ضربهای وارد کند. «از نبود خانوادهام میترسم»، «میترسم کارم را از دست بدهم»، «از کرونا میترسم»، «از اینکه از عزیزانم دور بمانم میترسم»، «از بیپولی میترسم» و «از آینده میترسم» همه اینها را بارها و بارها با خود تکرار میکنند و از موضع خود کنار هم نمیروند و اگر بخواهی آنها را از این حالت بیرون بکشی میگویند که فعلا اینجوری است. اینها آینده را نامشخص، گنگ، پر از هرج و مرج و متزلزل میبینند و معتقدند که تاریخ نشان داده هرچه میگذرد سختتر و سختتر میشود. در مقابل این افراد، افرادی هم هستند که میگویند بالاخره چراغ سبز میشود و آن وقت است که میتوان سریع و پرقدرت پا روی پدال زندگی گذاشت و پیش رفت. این گروه معتقدند با وجود این، ترس حسی پنهان در وجود همه ماست که در موقعیتهای مختلف با عناوین مختلف خود را نشان میدهد و هیولایی میشود که از درون، روان آدمها را نشانه میرود. مهم این است که با این هیولای درون چگونه میشود سازش کرد. آیا باید وا داد و اسیرش شد یا راهی برای نجات یافت؟ مواجهشدن با ترس اثراتی مخرب و در پارهای مواقع اثراتی غیرقابل جبران با خود دارد که هر طوری که میشود باید تحت کنترل درآید تا سد و مانعی برای زندگیکردن و جلورفتن نشود؛ ترس شوکه میکند، ایست میدهد و متوقف میکند. باید از پشت چراغ قرمز ترس عبور کرد، باید چراغ را سبز کرد و گذشت.
یک قدم از جلوتر خودم سیاهی است
فاطمه مجرد است و با کارکردن، زندگی خود و پدر و مادرش را میچرخاند. او میگوید: اساسا آدم امیدواری هستم، همیشه منتظرم بازی دو صفر باخته را سهبردو ببرم، موقعیت اجتماعی بدی هم ندارم اما این روزها ناامیدم. بهتر است بگویم یک قدم جلوتر از خودم سیاهی مطلق است. خیلی سعی کردم با این حس مبارزه کنم اما تمام واقعیتهای بیرونی، این حس ناامیدی من را تقویت میکنند. کرونا هر روز آدمحسابیهای بیشتری را قربانی میکند و هر لحظه باید منتظر شنیدن از دست دادن عزیزی از اطرافیانمان باشیم. آینده شغلی روی هواست و نمیتوانی امیدوار باشی. معلوم نیست دوماه دیگر سر کارت هستی یا تعدیل میشوی، با این همه قسط و قرضی که برای خودت ساختهای! برای نسل ما که دهه شصتی محسوب میشویم، دستیابی به چیزهای عادی مانند ازدواج، مادرشدن، زندگی مستقل داشتن و چنین چیزهایی دشوار و در برخی موارد نزدیک به محال شده است و انگار تا همیشه باید بار تنهاییمان را به دوش بکشیم و به تنهاماندن عادت کنیم. همه اینها دستبهدست هم میدهند تا یک قدم جلوتر از خودم سیاهی مطلق باشد؛ حتی اگر خیلی خیلی با آن مبارزه کنم.
نمی دانم چطور میتوانم امیدوار باشم
الهام مجرد و شاغل است و میگوید: من بهشدت از آینده میترسم، البته نه فقط آینده خودم بلکه برای تمام جهان. در این مدت اپیدمی کرونا متوجه شدیم که زندگی هرکدام از ما در گرو دیگران است. همین کرونا به ما یاد داد اگر یک نفر از ما به این بیماری مبتلا شود ممکن است به زندگی اطرافیان آسیب بزند. ترس از آینده بهشدت در تکتک ما موج میزند. فردا زندهام؟ پدر و مادرم، نزدیکانم و جامعه چه میشوند؟ بهنظرم این دلنگرانی موجب رنجهای زیادی هم شده است. خود من هر روز که از خواب بیدار میشوم از خودم میپرسم یعنی فردا زندهام؟ فردای من و دیگران چه میشود؟ چه سرنوشتی در انتظارمان است. اگر جغرافیای خودم را ترسیم کنم شبیه تکههای پازل نابسامان و بیهویت شده، شناختش سخت، لمس نشدنی و بهنوعی فرارکردنی است. جغرافیایی که من در آن زندگی میکنم ترسم را از آینده بیشتر و بیشتر کرده است چون نمیدانم چطور میتوانم امید داشته باشم. هر طور که حساب میکنم نمیتوانم.
از جهان کرونایی میترسم
فریبا کارمند و متاهل است و خود را یک فروردینی میخواند که از هر طرفی سقوط کند چهاردست و پا پایین میآید و میگوید: از زندگی در شرایط دشوار هم نمیترسم چون که بچه ندارم، اگر بچه داشتم نگرانیها و ترسهایی داشتم که به او مربوط میشد. بهنظرم ما بلدیم چطور زندگی کنیم چون همه عمر چریکی زندگی کردیم، ولی در بحث کرونا با توجه به مقالات علمی که خواندم و بحثهای پزشکی که در محیط کارم وجود دارد، از این اتفاق میترسم که میگویند کرونا برای همیشه جزو بیماریهای روتین جامعه بشری خواهد شد و تا هفتسال دیگر هم جهان ایمنی پیدا نمیکند. مثل آنفولوآنزا که سالانه کشتههای زیادی میگیرد، هر سال باید واکسینه شویم و این واکسن معلوم نیست همیشه به دستمان برسد یا نه. کرونا عوارض سنگینی دارد. دور ماندن از عزیزان و اینکه نتوانیم عزیزانمان را در آغوش بکشیم و نتوانیم مهمانی بگیریم. اینها ترسهایی است که نمیتوان بهراحتی از آنها گذشت. گاهی فکر میکنم این فاصلههای اجتماعی ممکن است فاصلههای فرهنگی به جود آورد و افسردگی ایجاد کند. ما، مردمی بودیم که به با هم بودن خو داشتیم، اکنون کرونا آمده و میگوید کنار هم نباشیم. تا چه اندازه میتوانیم تحمل کنیم دور باشیم و همدیگر را در آغوش نگیریم؟ اگر این فاصله ادامه داشته باشد شکافی بین نسل جدید و نسل گذشته پیش میآید. از جهان کرونایی باید ترسید؛ مخصوصا در جایی که هیچ برنامهای برای آینده در این زمینه ندارد.
آینده را رو به پیشرفت میبینم
رضا کارمند است و دو پسر دارد و آینده کرونایی را خیلی مبهم میداند و با نگرانی میگوید: امروز خبری شنیدم که نگرانکننده بود. اینکه هر ششماه یکبار باید واکسن بزنیم. از آینده کرونایی نگرانم و اینکه اگر زندگی اینگونه باشد آزاردهنده است. تصور اینکه با ماسک زندگی کنیم سخت است. این شرایط، زندگی، روابط اجتماعی و خانوادگی را تحتالشعاع خود قرار داده است. امیدوارم این خبر دروغ باشد. درباره آینده ایران معتقدم هر آدمی متفاوت است. من آدمی نیستم که خارج از کشور زندگی کنم. شرایطش هم بود اما خودم نخواستم بروم چون نمیتوانم در جایی دور و غریب زندگی کنم. هر قدر هم در کشورم سخت بگذرد ترجیح میدهم همین جا بمانم. معتقدم آینده کشور رو به جلو خواهد بود. شاید عمر من قد ندهد اما آینده رو به پیشرفتی خواهیم داشت.
نظر مثبتی به آینده ندارم
شیما دختر خانه است. کارهای هنری و فعالیتهای اجتماعی انجام میدهد اما از زندگی وحشت دارد و میگوید: شرایط بهگونهای است که افراد ترس زیادی از آینده خود دارند. در زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... بهقدری مشکلات داریم که واقعا نمیدانم به کدامش فکر کنم. فکرکردن به همه اینها مرا میترساند. نمیتوانم آینده را ترسیم کنم. چه آیندهای پیش روی همه ما مردم ایران است؟ آیا اوضاع خوب میشود و دیگر نیازی نیست برای داشتن کوچکترین امکانات بجنگیم و قرار است در آرامش زندگی کنیم یا نه بدتر از این خواهد شد؟ مردم از نظر روانی در شرایط خوبی نیستند و هر روز ترس بهخطرافتادن زندگیشان را دارند. من بهعنوان یک شهروند و انسانی که دوست دارم از حداقل ایدهآلهای موجود در جهان برخوردار باشم و علاقه زیادی به کشورم دارم، آینده مثبت و خوبی را نمیبینم.
باید انرژی زندگی خود را مثبت کنیم
ملیحه یک پسر دارد و بعد از بازنشستگی زودهنگام، کار و کاسبی خودش را راه انداخته و مثبتاندیش است. او میگوید: آدمها با توجه به جایگاه مادی و اجتماعی و مهارتهایی که دارند پاسخهای مختلفی به این موضوع میدهند. مثلا کسی که خانه، ماشین، شغل و پولی در بانک بهعنوان پشتوانه دارد حتما ترس و نگرانی از آینده ندارد. وضعیت امروز ما حاصل تلاشهای سالهای گذشته است. درباره کرونا هم نگران نیستم. هرکسی پزشک خود و درمانگر خودش است. اگر قرار باشد با همه تذکراتی که درباره همهگیری کرونا میدهند بازهم مهمانی بگیریم و بدون ماسک باشیم و در محیط دربسته با تعدادی افراد قرار بگیریم حتما در معرض خطر خواهیم بود. بهنظرم حتی با وجود مشکلات زیاد باید دید مثبتی داشت و تلاش کرد. در همین اوضاع بد آدمهای بسیاری هستند که با تلاش زیاد راه خود را پیدا کرده و پیش میروند. باید انرژی زندگی خود را مثبت کنیم.