سیدمحمدحسین هاشمی
ای کاش از این آدمها زیاد کنارمان باشند.ای کاش هر روز، لااقل یکی از اینها کنار خودمان میداشتیم؛ حداقل میدیدیمشان؛ همکلامشان میشدیم؛ حتی برای چند دقیقه. علی آقا را میگویم. مرد مو جوگندمی، مشکی پوشی که تهریش سیاهی داشت با شقیقههای سفید شده و ابروانی بلند که توی هم گره خورده بودند. 2 تا ماسک روی هم زده بود و به هم منگنهشان کرده بود. کتاش از آن خطهای ریز داشت که اگر دقت نمیکردی متوجه وجودشان نمیشدی و دکمه سز آستین و کفشهای واکسزدهاش نشان میداد که حواسش بهخودش، لباسش و هر چیزی که توی چشم میآید هست. انگار کن که یک مرد پنجاه و یکی دو ساله که توی تمام سالهای عمرش، به فکر روزهای پیریاش بوده است. کمی بعد از اینکه توی تاکسی نشست و شیشه را با دستگیره نیمه شکسته کمی پایین داد، تلفناش زنگ خورد و قبل از اینکه جواب بدهد، اول از راننده اجازه گرفت و بعد رو به من کرد و معذرت خواست تا پاسخ تلفناش را بدهد. جوری ذوق داشتم از این اتفاق غیرقابل باور که یک لحظه فکر کردم من هر چیزی که از فرهنگ شهروندی میخواهم، دقیقاً و دقیقاً توی رفتار او تجلی دارد. پای تلفن داشت از مراسم شب قدر میگفت؛ شب شهادت. نگران کرونا بود و مردم. میگفت یا کسی نباید بیاید و کلاً مجازی برگزار کنیم، یا همه روی صندلی توی حیاط با فاصله از هم بنشینند و آن موقع باید حواسمان به صدای بلندگوها باشد که مزاحمتی برای همسایهها نداشته باشیم. من کماکان در تعجب بودم از این طرز فکرش که حرف آخر را زد: «مجازی برگزار کنیم؛ توی خانه؛ پنجرهها باز؛ نهایتاً شش هفت نفر از بچهها برای کمک باشند و تمام» فهمیدم که میخواهد مراسم آبرومندی داشته باشد اما برایش سلامتی اهمیت ویژهای دارد. همین چند دقیقه پیش، اخبار رادیو به نقل از رئیسجمهور هم همچین چیزی گفته بود. اینکه حضور در مراسم احیا مستحب و رعایت نکات بهداشتی واجب است. تلفناش که قطع شد، دوباره معذرت خواست و جوری که انگار دوست دارد اگر ناراحت شدم از دلم در بیاورد، نگاهم کرد و گفت: «مراسم شب احیا حال خودش رو داره. آدم رو سبک میکنه. انگار که بعد از افتادن توی گل بری حموم. من عاشق شب احیام؛ عاشق جوشن کبیرم. خصوصاً اونجاش که میگه یا رفیق من لا رفیق له. یعنیای رفیق کسی که هیچ رفیقی نداره.» داشتم حظ میکردم از مدل حرف زدنش. همینطور که قطرههای اشک توی چشماش جمع شده بود، گفت: «من توی تصادف همه کس و کارم رو از دست دادم. زنم، بچهام، پدرم، مادرم. خودم مدتها توی کما بودم و عمرم به دنیا بود. خدا برای هیچکسی این زندگی رو نخواد. اما بعد از رفتن اونها من هیچ رفیقی ندارم. خانوادم همه زندگی من بودن و من با رسیدن به این فراز، قشنگ میفهمم که معنیاش چیه» صداقت از کلامش سرازیر بود. دعوتم کرد که شب، توی اینستاگرام، همراهشان باشم. همراه مردی که جز خدا هیچ رفیقی نداشت و من فکر میکنم همین یک رفیق، برای دنیا و آخرت کفاف میکند.
روشنفکری در خیابان/ یا رفیق من لا رفیق له
در همینه زمینه :