• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
یکشنبه 12 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 129709
+
-

شهر مکتوب/ عاشقانه‌های آشغالی ۱

میثم قاسمی

 به خاطر دارم در ابتدای دهه۷۰ دوسالی را ساکن یک خانه در انتهای کوچه بن‌بستی شدیم که به‌شدت طولانی بود. کوچه آن‌قدر دراز بود که اگر یک‌بار سر تا ته آن را می‌رفتی، کمتر موضوعی یافت می‌شد که راضی‌ات کند راه رفته را بازگردی. همان‌سال‌ها مصادف بود با تغییر سیستم حمل زباله‌های شهری در پایتخت. تازه ماشین‌های حمل زباله که قطعه‌ای عاشقانه از بتهوون پخش می‌کردند به سطح شهر آمده بودند و مردم آنها را «آشغالانس» می‌خواندند. موضوع تغییر سیستم جمع‌آوری زباله آن‌قدر برای مردم جالب بود که پایش به سریال معروف و پربیننده آن روزها هم باز شد. سریال «همسران» ساخته بیژن بیرنگ و مسعود رسام، بخش جذابی داشت به نام «قرار آشغالی» که هر شب ساعت۹ میان مردهای دو خانواده همسایه، برگزار می‌شد.
اما کوچه قدیمی بن‌بست ما واقعا آن‌قدر دراز بود که کمتر شهروندی حاضر بود با کیسه زباله تا ابتدای آن برود. از آن‌طرف عرض کوچه به‌گونه‌ای نبود که ماشین حمل زباله بتواند به‌راحتی وارد و خارج شود. ساکنان قدیمی کوچه، راه‌حلی برای این مشکل پیدا کرده بودند که ما هم به‌زودی با آن آشنا شدیم. پیرمردی که اهل دود ودم هم بود، هرشب نیم ساعت مانده به ۹ در کوچه می‌چرخید و صدا می‌زد: «آشغالاتونُ بیارین». پیرمرد، خانه نداشت. شب‌ها، جایی در همان کوچه، جل و پلاسش را پهن می‌کرد و می‌خوابید و روزها هم آنها را در گوشه‌ای می‌گذاشت. درعوض، اهالی کوچه هم وظیفه خود می‌دانستند زندگی کم‌خرجش را تامین کنند. تصویر زیبایی نبود اما راه‌حل میانه‌ای بود برای حل مشکل زباله‌ها.
به یاد دارم آخرین زمستانی که در آن کوچه ساکن بودیم، پیرمرد از دنیا رفت. یک روز صبح، بدن بی‌جانش را در میان همان رختخواب کثیف یافتند و داستانش به انتها رسید؛ اما مشکل اهل محل با کوچه طولانی و زباله‌ها و ساعت۹ همچنان پابرجا بود. این شد که بعد از چند روز، صدای جوانی در کوچه پیچید که «آشغالاتونُ بیارین بابا». صدا دیگر گرم و قدیمی نبود. حتی دوستانه هم نبود. جوانی که نمی‌دانستیم از کجا سروکله‌اش پیدا شده، جایگزین مناسبی برای آن پیرمرد نبود؛ اما چاره‌ای هم نبود. برخی اهالی تصمیم گرفتند خودشان زباله‌هایشان را به سر کوچه ببرند و عده‌ای دیگر هم حضور جوان را پذیرفتند.
تابستان که شد ما از آن خانه و کوچه رفتیم و نمی‌دانم این روزها اهالی کوچه با زباله‌هایشان چه می‌کنند. حالا که نه از «قرار آشغالی» ساعت۹ شب خبری است و نه ماشین حمل زباله و موسیقی عاشقانه‌اش.
همه این داستان طولانی را گفتم که ذهن شما را به جوان‌هایی که این روزها سر در سطل‌های زباله دارند، برسانم که در یادداشت بعدی درباره آن خواهم نوشت.

این خبر را به اشتراک بگذارید