خروج کارگران از سینما
سینمای ایران در طول 3دهه گذشته چه تصویری از کارگران ارائه داده است؟
یاور یگانه- روزنامهنگار
سینما و کارگران خیلی زود با هم آشنا شدند؛ نخستین تصویر متحرک تاریخ سینما به خروج تعدادی از کارگران از کارخانه تعلق دارد که لویی لومیر در سال 1895از این صحنه فیلمبرداری کرد. این فیلم 46ثانیهای صامتِ سیاه و سفید معمولا به نام «خروج کارگران از کارخانه» شناخته میشود. سینما به سرعت فراگیر شد و تولیدکنندگان فیلمها که به قابلیتهای سرگرمی و آموزشی این مدیوم جدید پی برده بودند، سود را در این دیدند که تمرکزشان را بگذارند روی گروههای بزرگ تماشاگر که همان مردم طبقه کارگر بودند. داستانهای کارگران و مصائب و رنجهای کارگری خیلی زود به موضوع فیلمها بدل شد، اما هنوز ناگفتههای زیادی درباره سختیها و بیعدالتیهای زندگی کارگری وجود دارد که راهی به پرده سینما پیدا نکرده اند. مسائل و مشکلات کارگران در سراسر دنیا آنقدر زیاد و گوناگون است که اگر در هر جامعهای فیلمسازی با نگاهی دغدغهمند سراغ زندگی این قشر بزرگ برود، دستمایههای انسانی، ملموس و بکری برای کار خواهد یافت. برای نمونه، کن لوچ، کارگردان انگلیسی، در چند سال اخیر با 2 فیلم «من، دَنیل بِلیک» (2016) و «آمدیم، نبودید» (2019) تصویری همدلیبرانگیز از زندگی خانوادگی و حرفهای کارگران انگلیسی ارائه داده است. در سینمای ایران نیز، کارگران و زندگی هایشان بارها موضوع فیلمهای مختلف قرار گرفتهاند، اما فقط معدودی از آنها ماندگار شده و در یادها ماندهاند. دیروز روز جهانی «کار و کارگر» بود و به همین مناسبت، برخی از تصاویر ماندگار کارگران در سینمای ایران را مرور کردهایم.
نیاز (علیرضا داوودنژاد، 1370)
«نیاز» داستان نوجوانی به نام علی است که پس از مرگ پدرش تصمیم میگیرد نانآور خانه شود. علی پس از چند روز در چاپخانهای کار پیدا میکند. همزمان نوجوان دیگری به نام رضا نیز برای همان کار وارد چاپخانه میشود. بین علی و رضا برای بهدست آوردن این کار رقابتی درمیگیرد، اما در نهایت درگیریهای اولیه بین آن دو جای خود را به مفاهمهای میدهد که از درک وضعیت طرف مقابل ناشی میشود. «نیاز» آنتیتز این باور است که سرمایهداری منفعتطلب رابطه میان انسانها را به ارجحیت نفع شخصی و بهدست آوردن سنگدلانه پول فروکاسته است. هم برای علی و هم برای رضا که در هفت آسمان یک ستاره ندارند تا زندگیشان را به قضا و قدر بسپارند و جز دستهای پینهبسته ابزار دیگری برای کار نمیشناسند، استخدام در چاپخانه میتواند تمام زندگیشان را دگرگون کند، اما در نهایت چیزی که از رقابتشان عایدشان میشود بسیار بزرگتر از استخدام یکی از آن دو در چاپخانه است.
روسری آبی (رخشان بنیاعتماد، 1373)
رسول رحمانی (عزتالله انتظامی) مالک یک مزرعه گوجهفرنگی است و کارخانهای هم در کنار آن دارد. او که چند سال پیش همسرش را از دست داده، تنها زندگی میکند. نوبر کردانی (فاطمه معتمدآریا) زنی است که سرپرستی خانوادهاش را بر عهده دارد، در مزرعه کار میکند. رسول دلباخته نوبر میشود، اما فرزندانش با این ازدواج مخالفاند. فیلم روی فاصله طبقاتی که حتی میتواند مفاهیمی مثل عشق را ممنوع کند، دست میگذارد. رسول به طبقه ثروتمند تعلق دارد و نوبر،کارگری از طبقه فرودست است. فرزندان رحمان ازدواج پدرشان با زنی روستایی و کارگر را کسر شأن میدانند و میخواهند او را سر عقل بیاورند. اما در واقع تلاش آنها نه برای محافظت از پدر که برای مهار میل غیرعادی او برای آمیختن با طبقهای است که از آنها فاصله دارد. در کنار داستان تاملبرانگیز فیلم، بازیهای بازیگران نیز ازجمله مواردی است که باعث ماندگاری فیلم شده است.
جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی، 1389)
با اینکه به اعتقاد اغلب منتقدان «جدایی نادر از سیمین» فیلمی است که به مطالعه در آرمانها و زندگی طبقه متوسط جامعه ایرانی میپردازد، اما یکی از ماندگارترین تصاویر کارگران در سینمای ایران به این فیلم تعلق دارد. راضیه (ساره بیات) زن کارگری است که برای نگهداری از پدر پیر نادر به خانه نادر (پیمان معادی) میرود. نادر در حال جدایی از همسرش سیمین (لیلا حاتمی) است که میخواهد از ایران برود. بین نادر و راضیه دعوایی درمیگیرد که به سقط جنین راضیه منجر میشود. شوهر راضیه، حجت (شهاب حسینی) کارگری است که مدتهاست بیکار است و از تنگی معاش به ستوه آمده. او از کار کردن همسرش در خانه نادر بیخبر است. راضیه و حجت علت سقط جنین را هول دادن نادر میدانند و از او شکایت میکنند. رویارویی طبقه متوسط و طبقه کارگر در این فیلم از رنگ باختن آرمانهایی خبر میدهد که به بسط و گسترش برابری، امید داشتند. طبقه متوسط با اینکه خود با مشکلات متفاوتی دست به گریبان است و زندگی آنچنان مرفهی هم ندارد، اما مورد نفرت طبقه کارگری است که وقتی سر بالا میآورد، این طبقه را بالاتر از خود میبیند و تصورش بر این است که در نظر طبقه متوسط ارزشی ندارد.
سد معبر (محسن قرایی، 1395)
قاسم (حامد بهداد) مأمور سد معبر شهرداری است و حرفهاش اقتضا میکند که بساط دستفروشان را جمع کند و به آنها اجازه کار ندهد؛ اما همسرش (باران کوثری) به نوع رفتار شوهرش معترض است. با اینکه قاسم نمادی از قانون و در واقع مجری قانون است، اما با کارگران دستفروش سروکار دارد و نوع رفتار او با آنها را میتوان به نحوه برخورد با این قشر تعبیر کرد. از سوی دیگر، خود قاسم هم کارگری است که وضع زندگیاش فقط کمی بهتر از کارگرانی است که با آنها برخورد میکند. بهعبارت دیگر، چه بسا بتوان گفت؛ «سدمعبر» روایتی است از کارگرانی که برای بهتر شدن زندگیشان باید رو در روی هم قرار بگیرند.