نویسنده هممحلهای از تصویر شهر و محله در داستانهایش میگوید
تهران مهربان و مهمانپذیر
راحله عبدالحسینی
میگویند شهر به آدمهایش زنده است و آدمها به داستان. شهری که داستان ندارد شهری سوت و کور است. «حمید کاظمزاده» یکی از هممحله ایهای ماست که داستان این شهر را مینویسد و با نوشتن داستانهای شهر، به کوچه و پسکوچههایش رنگ میدهد و شهر و آدمهایش را از نو میسازد. کاظمزاده در چهارمین دوره جشنواره داستان تهران که زمستان گذشته برگزار شد رتبه سوم را از آنِ خود کرد. او که خواندن کتاب را به حضور در ضیافتی تمامنشدنی تشبیه میکند، فعالیت اصلیاش را برنامهنویسی کامپیوتر میداند و علاقهاش را داستاننویسی. با او درباره تهران که پلاکش داستانی منحصربهفرد دارد گپ زدیم.
آغاز دور جدید قرنطینه، تعطیلی مشاغل در تهران، روزهای نگرانکننده خانهنشینی اجباری آغاز گفتوگوی ماست. کاظمزاده حال و هوای خودش در این روزها را با اشاره به اتفاقی که 8 سال پیش برایش رخ داد توصیف میکند: «حادثه رانندگی باعث شد ویلچرنشین شوم و از همان روزها، دورکاری یا خانهنشینی را تجربه میکنم.» علاقه به کتابخوانی و بعدها نویسندگی از همان دوران نوجوانی و حضور در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در او شکل گرفت. میگوید: «همیشه به نویسندگی علاقه داشتم و داستانهای کوتاه مینوشتم. اما به علت مشغلهکاری در حوزه برنامهنویسی فرصتی برای ورود به دنیای حرفهای نویسندگی نداشتم. تا اینکه بیماری کرونا شیوع پیدا کرد و سبک زندگی همه ما را تغییر داد. مجبورمان کرد جور دیگری زندگی را پیش ببریم و برنامهریزی جدیدی در پیش بگیریم. روزهای سختی که اگر کمی با دقت و حوصله و خلاقانه به آن نگاه کنیم در خلالش فرصتی هم برای پرداختن به علاقه خودمان پیدا میکنیم.» همین نگاه خلاقانه باعث شد تا او با کلاسهای داستاننویسی آشنا شود. کاظمزاده که همیشه دستی به قلم داشته، حالا با تسلط بر تکنیکهای داستاننویسی توانست در و جشنواره جایزه داستان تهران خوش بدرخشد و رتبه سوم را بهدست بیاورد.
همسایههای قدیمی
این روزهای خانهنشینی و دورکاری برای نویسنده هممحلهای ما با تکمیل نخستین مجموعه داستانهای او همراه است: «با کمک استادانم در حوزه داستاننویسی روی نخستین کتاب داستانیام کار میکنم. داستانهایی که در طول این سالها و بهویژه یکسال گذشته نوشتهام را انتخاب کردم تا با کار کردن روی آنها و ویرایش داستانها بتوانم مجموعه داستان خوبی را منتشر کنم. محور اصلی این داستانها هم توسعه فردی است.» کاظمزاده تأکید میکند که تهران و محلههایش هم در داستانهای او نقش پررنگی دارند. میگوید: «در محله افسریه تهران به دنیا آمدم و زندگی در محلههای مختلف را تجربه کردم. به همین دلیل هم در داستانهایم ردی از تهران و محلههایش دیده میشود. چند سالی در نارمک زندگی کردم و بخشی از خاطراتم به آن محله مربوط میشود. معمولاً شخصیتهایی که در داستانهایم حضور دارند، همسایهها و هممحله ایهایی هستند که سالها با آنها در یک محله زندگی کردم و در سبک زندگی و نوع نگاهشان خوب دقت کردم. به همین علت باورپذیر و آشنا هستند و مخاطب با آنها همدل و همسو میشود.» او درباره مناسبسازی محلههای تهران برای افراد دارای معلولیت میگوید: «شهر را با جمعیت زیاد و خیابانهای پر از خودرو میشناسیم. این دو ویژگی، رفتوآمد را برای افراد دارای معلولیت دشوار میکند. محلههایی که کوچههای باریک دارند، تردد را برای افراد ویلچرنشین سختتر هم میکند. در محلههای شمالی و غربی تهران که خیابانها عریضتر و فضاهای عمومی گستردهتر است، افراد ویلچرنشین راحتتر میتوانند تردد کنند.»
تصویر مهربان شهر تهران در داستان
فضای روستا چه در اشعار و چه در داستانها، تصویری رؤیایی و دوستداشتنی است. اما شهر این تصویر رنگی و زیبا را ندارد. اما کاظمزاده معتقد است که نمیتواند به جز مهربانی تهران را ببیند: «با همه شلوغی و ترافیک و هر سختی و نازیبایی که از تهران میگویند، من علاقه خاصی به زادگاهم، تهران دارم. فکر نمیکنم غیر از تهران بتوانم جای دیگری زندگی کنم. تهران را یک شهر پذیرنده میدانم. پذیرندگی تهران را در قصهها و روایتهای زندگی اطرافیانم هم شنیدهام. هر آدمی با هر شرایطی که به تهران آمد، تهران را مأمن خودش دید، تهران برایش شغلی دست و پا کرد و سرپناهش شد. تصویر تهران برای من دوستداشتنی است.» او آرزویش برای تهران را اینطور مطرح میکند: «مثل پدر و مادری که دوست دارند فرزندشان در همان سنین کودکی و شیرین زبانی بماند، من هم دوست دارم تهران بیشتر از این بزرگ نشود. البته منظورم توسعهیافتگی تهران نیست. دوست دارم تهران همیشه ویژگیهای خوب خود را حفظ کند و با بزرگ شدنش، از دست نرود.»
حضور در مهمانی
«داستان خواندن برای من مثل مهمانی رفتن است.» تعبیر کاظمزاده از کتابخوانی اینطور است. ادامه میدهد: «این اتفاق در روزهای کرونا که دورهمی ممنوع است برای ما غنیمتی است. حالا این دریچههای ارتباطی را کتاب و سینما به ما میدهد. ادبیات داستانی در روزهای کرونایی دست ما را میگیرد و از تنهایی رهایی میبخشد. ضمن اینکه کمک میکند تا حس در آغوش کشیدن عزیزمان، همراهی دوستمان در غم فراق عزیزش و احساساتی مثل این را که در این روزها محقق نمیشود از یاد نبریم.»
چند سطر
از داستان آقای نویسنده
اگر مشتاق شدید که بدانید داستان کاظمزاده در جشنواره جایزه داستان تهران چه جور داستانی بوده این چند سطر پیش روی شماست. موضوع داستان حول محور سرگشتگی و عشق میچرخد. داستان پسری که درگیر حل مسئلهای در ارتباط با پدرش و از سوی دیگر پای عشق در میان است: «... سِودا همیشه دستم میانداخت. مثل آن دفعه که گفت برویم عراقی. از سر خواجه عبدالله هم شروع کرد به حرف زدن درباره عراقی. بیشتر از 10بار هم گفت که میداند این عراقی آن عراقی نیست. یک بیت، عراقی میخواند و بعد برمیگشت یک بیت از سعدی میخواند و... عصرش رفتم دنبال سودا. مثل همیشه، از کوچه کناری پمپ بنزین گیشا سوارش کردم و انداختم توی چمران که برویم سمت کوهها. سودا هیچوقت شمال و جنوب تهران را یاد نمیگرفت. یکبار گفتم: هر جا وایسادی برگرد سمت کوهها، شمال اونوره. دیگر این شد که شمال شد سمت کوهها. پل پارکوی را داشتیم میآمدیم پایین....»