سمیه جاهدعطاییان
نام خیابان ولیعصر که به گوش میرسد، اول رد پای درختهای چنار سر به فلک کشیدهاش ذهن را نوازش میکند. انگار هر کداممان به اندازه شاخ و برگهای هر درخت از این خیابان خاطره داریم. هر چنار هم اندازه کلی حادثه حرف دارد. شاهد جانداری برای کلی اتفاق تلخ یا شیرین است. همین درختهای پیرسال در مقابل آلودگی هوا که مثل سنجاقی به سینه تهران متصل شده، قد علم میکنند و بیسرو صدا تمام زورشان را برای ما میزنند... چقدر مقدمهچینی لازم است که بگوییم هر درخت چنار حکم یک فرشته نجات را دارد؛ یکی از همینها 2روزی میشود که از بُن و ریشه افتاده و زمین را با احتیاط کامل بوسه زده است. شاید افتادنش با آن قد رعنا و شاخ و برگهای بهاریاش میتوانست جان یک عابر را به خطر بیندازد اما جز خسارت به چند خودرو، رد پای دیگری از خود به یادگار نگذاشته است. شاید از دعای مادران، همسران یا عزیزانِ عابر پیاده موقع بدرقه و خداحافظی هر روزهشان با خبر بوده که آبستن هیچ حادثه تلخی نشده. یا شاید کمر درخت هم از ناملایماتیهای این روزهایمان خسته و شکسته شده که رفتن را به ماندن ترجیح داده... کسی نمیداند همان لحظه آخر که قامتش خم شد و جان داد، چه خاطرات ریز و درشتی را به چشم دید، لحظه تحمل دردناک کشیده شدن چاقو بر تنه، کملطفیهای بعضی عابرانِ از خدا بیخبر یا حتی تحمل درد درختهای دیگری که از حماقت یا بیقانونی جانشان را گرفتند...! وقتی درخت با آن قامت رعنا خم شد، گوشی به دستها بیکار نماندند و صحنه مرگ را روی گوشیها ثبت کردند. کسی از حرف دل موبایل به دستهای همیشه در صحنه خبر ندارد که زمان لمس صفحه گوشی برای ثبت یک تصویر به چه میاندیشند اما چهرههای ماسک زدهشان ماتم داشت. مثل اینکه سوگوار یک انسان وارسته و اسم و رسمداری هستند... حالا وقتی تصاویر دست بهدست چرخید از پوسیدگی و بیماری درخت خبر دادند که کاش زودتر برای درمان بیماریهای قارچیاش کاری میکردند که جلوی چشم عابران یا مسافران نشسته در اتوبوسها جان ندهد... خاک و زمین که خانه درخت بودند چه سوگواری و خلأ بزرگی دارند این روزها... .
درخت رعنا جان داد
در همینه زمینه :