به یاد ایسائو تاکاهاتا؛ خالق آن شرلی و هایدی
خداحافظ آقای صلح و کودکی!
محمد صادق شایسته:
«ایسائو تاکاهاتا در سن 83سالگی درگذشت» در دورانی که روزبهروز خشونت در دنیا بیشتر میشود و سایه جنگ و کشتار بر مناطق زیادی روی این کره خاکی افتاده خبر مرگ انسانی مثل تاکاهاتا به مثابه یک ضایعه بزرگ و جبران نشدنی برای فرهنگ و هنر و از آن مهم ترمفهوم صلح و کودکی است. احتمالا تعداد کسانی که در دنیا و یا حتی ایران خودمان تاکاهاتا را به نام بشناسند زیاد نیستند. اما قطعا ایرانیها و بهخصوص متولدان دهه شصت حتی اگر اسم او را نشنیده باشند خاطرات زیادی با آثاری که او ساخته دارند، خصوصا دو سریال انیمیشنی که او کارگردانی کرده بود و در زمان پخش از تلویزیون ایران طرفداران پر و پا قرصی داشت: «هایدی» و «آن شرلی با موهای قرمز». بله! ایسائو تاکاهاتا یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین کارگردانان تاریخ انیمیشن ژاپن و جهان و یار غار هایائو میازاکی، دیگر اسطوره بزرگ صنعت انیمیشن بود. او در کنار هایائو میازاکی و توشیو سوزوکی یکی از گوشههای مثلثی بود که استودیوی «Ghibli» را تاسیس کردند. استودیویی که تعدادی از مهمترین انیمیشنهای تاریخ سینما در آنجا ساخته شد و تأثیر مهمی بر بیشتر فعالان این عرصه تا امروز گذاشته است. به بهانه درگذشت این چهره مهم و تأثیرگذار جهان انیمیشن، این هفته نگاهی به زندگی 83ساله او و آثارش کردیم. آثاری که بعید است هرگز گرد فراموشی تاریخ روی آنها بنشیند؛ چرا که تاکاهاتا در آنها با زبانی که کودک درون هر انسانی را قلقلک میداد درباره بزرگترین و مهمترین مسائل و معضلات بشری حرف زده است.
جنگ جهانی؛ کابوس هولناک کودکی
ایسائو تاکاهاتا 29اکتبر 1935در شهر یوجیمادا که امروز به نام ایسه شناخته میشود و در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد؛ هفتمین و آخرین فرزند آساجیرو تاکاهاتا. پدرش در مدارس بهعنوان مدیر مدرسه فعالیت میکرد و بسیار به فراگیری هنر و انضباط فرزندانش اهمیت میداد. آینده ایسائو هم به نوعی تلفیق درخشانی از خواستههای پدرش بود: یک هنرمند منظم.اما ایسائو کودکی رنج آوری داشت. کمی بعد از آنکه توانست درک محدودی از دنیای اطرافش پیدا کند، سایه سنگین جنگ را بر سر دنیای کودکانهاش احساس کرد و در اوج حملات به ژاپن در طول جنگ جهانی دوم تلخترین اتفاقات زندگیاش را تجربه نمود. او از نزدیک حملات هوایی و بمباران شهرشان را میدید و شاهد افتادن خوشههای بمب بر سر همشهری هایش بود. به قول خودش از فاصلهای خیلی نزدیک بمبهایی را میدید که وقتی به نخستین مانع برخورد میکردند چگونه مشتعل میشدند و انسانهای عمودی را یک به یک افقی میکردند. در این بین بسیاری از اعضای خانواده و دوستان او نیز کشته شدند و صدمات روحی او چند برابر شد. چندماه مانده بود به تولد ده سالگیاش هم آمریکاییها نخستین بمبهای اتم تاریخ را بر سر مردم دو شهر هیروشیما و ناکازاکی ژاپن انداختد و یکی از تراژیکترین جنایات جنگی تاریخ برای مردم کشورش اتفاق افتاد. این اتفاق تأثیر هولناکی بر روح و روان ایسائوی ده ساله گذاشت و به قول خودش تبدیل به کابوس ترسناکی شد که تا آخر عمر او را رها نکرد.
پیش به سوی نقاشی متحرک
با اینکه تاکاهاتا معتقد بود خیلی خوش شانس بوده که در میان همه آن اتفاقات زنده ماند اما پس از جنگ او دیگر آدم سابق نبود و تا آخر عمر کمتر کسی شاهد خندیدن طولانی یا عمیق ایسائو بود. مدتی پس از پایان جنگ جهانی دوم که زندگی مردم ژاپن به ثباتی نسبی رسید او شروع به ادامه تحصیل کرد. زبان و ادبیات فرانسه را در دانشگاه توکیو آموزش دید و پس از فارغ التحصیلی بهدلیل همان علاقه ریشهای که از تربیت پدرش در او به جا مانده بود در سال 1959برای نخستین بار به دنیای انیمیشن وارد شد. او به استودیوی«Toei Animation» که آن زمان بزرگترین استودیوی انیمیشنسازی ژاپن بود رفت و بهعنوان انیماتور شروع بهکار کرد. با آغاز دهه شصت میلادی بهعنوان دستیار کارگردان در ساخت یک سری از فیلمهای انیمیشن ژاپنی حضور داشت و در سال 1963با ساخت اپیزودهایی از سریال انیمیشنی «Ken the Wolf Boy» برای نخستین بار وارد حیطه کارگردانی شد. او یک دهه بهصورت جسته گریخته در سریالها و فیلمهای سینمایی بهعنوان دستیار کارگردان و انیماتور مشغول فعال بود. همه کار هم میکرد، هم فیلمنامه مینوشت، هم انیماتور بود، هم دستیاری میکرد، هم تهیه میکرد و هم ایده پرداز و مشاور بود. آچار فرانسهای شده بود در استودیوی«Toei Animation»! اما در اوایل دهه هفتاد و درحالیکه به نیمههای دهه چهارم زندگیاش رسیده بود با مردی آشنا شد که بعدها بهترین همکار و دوست زندگیاش لقب گرفت: هایائو میازاکی.
رو به سوی پایان
ظاهرا همهچیز درست و مرتب در حال جلو رفتن بود که ناگهان در سال 1999تاکاهاتای 64ساله پس از ساخت فیلم «همسایه من یاماداس» به شکلی عجیب و به دلایل نگفته و شخصی دیگر فیلمی نساخت و حضورش در «Ghibli» را هم بسیار کمرنگ کرد.
انگار تاکاهاتا دوست داشت پس از سالها کار بیرقفه و نداشتن دوران کودکی آرام، در فرصت باقیماندهای که دارد بیشتر به زندگی شخصی و اجتماعیاش برسد. اما تغییر مسیر اوچندان هم به دنیایی که در آن پیشرفت کرده بود بیشباهت نبود: ادبیات. تاکاهاتا فعالیت خود را در عرصه ترجمه آثار ادبی بیشتر کرد، بهخصوص ترجمه اشعار و داستانهای فرانسوی! و آنقدر در این کار ثابت قدم بود که جایزه افتخار ملی فرانسه را به پاس همه زحماتی که برای شناساندن فرهنگ فرانسویها ایفا کرده بود دریافت کرد.
سالها با اینکه فقط میازاکی در «Ghibli» فیلم ساخته و به اعتبار خود و کارنامه درخشانش افزوده بود اما با این حال تقدیر تاکاهاتا این بود که در آخرین سالهای عمرش برگردد و فیلم آخرش را هم بسازد.
فیلمی بسیار ساده و رویاگونه به نام «داستان پرنسس کاگویا» که تاکاهاتا آن را در سن 78سالگی ساخت. فیلم از نظر فرم شباهت زیادی با فیلم قبلیاش «همسایه من یاماداس» دارد و از نظر مضمون باز هم تلفیقی از همه تیره روشنیهای آثار قبلی اوست البته با غلظتی بیشتر. فضای نقاشیها از جنس رنگ مداد رنگی و آبرنگ هستند و تصویرها شبیه سیاه قلمهایی هنری و مدرن. این فیلم به نوعی وصیت نامه به روز شده است که باز هم محور اصلی آن، خاطرات، رویاها و آرزوهای انسانی است. تاکاهاتا در آخرین فیلمش تلاش زیادی کرده که نشان دهد نزدیکترین آدمهای زندگی هر انسانی چگونه میتوانند با کلید واژه «به صلاح بودن» عناصر حیاتی یک زندگی شاد و همراه با آرامش را از بین ببرند.
جالبترین نکته اینجاست که همزمان با ساخت آخرین فیلم تاکاهاتا دو اتفاق مهم دیگر هم رخ داد. اول اینکه هایائو میازاکی هم در همان سال 2013اعلام کرد، «باد بر میخیزد»، آخرین فیلم او در مقام کارگردان است و دوم اینکه طبق اعلام مدیران «Ghibli» این استودیو برای همیشه درش بسته میشود. این سه اتفاق پشت سر هم جهان انیمیشن را با شوکی اساسی مواجه کرد. البته یک سال پیش اعلام شد میازاکی تصمیم گرفته وصیت نامهاش را در قالب انیمیشنی که برای نوهاش خواهد ساخت تبدیل به فیلم کند و استودیوی «Ghibli» هم بهطور موقت برای تهیه این فیلم راه خواهد افتاد اما دیگر همه میدانند که عصر این دو غول دنیای انیمیشن یعنی تاکاهاتا و میازاکی به پایان رسیده و حقیقتا برای جهان ما این یک ضایعه بزرگ است. دنیایی که برای بقا بیش از همیشه به تخیلهای رنگارنگ و کودکانه امثال این دو نابغه نیاز دارد.
او بهعنوان آخرین کارش همراه با چند نفر دیگر ازجمله رفیق قدیمیاش توشیو سوزوکی تهیه کنندگی فیلم «لاکپشت قرمز» را بر عهده گرفت. فیلمی بسیار خوش ساخت و درخشان به کارگردانی مایکل دودوک دی ویت هلندی که تصمیم گرفته بود فیلمی به سبک و سیاق ژاپنیها بسازد. فیلم با تحسین زیادی روبهرو شد و تا نامزدی جایزه بهترین انیمیشن در اسکار سال 2017هم پیش رفت. آن فیلم واقعا آخر کار بود. ایسائو تاکاهاتا چند روز پیش در بیمارستانی واقع در توکیو با آرامش کامل در سن 83از دنیا رفت. آرامشی که شاید بیش از 80سال بهدنبالش دویده بود!
استودیوی «Ghibli»
یک سال پس از موفقیت «نائوسیکا از دره باد» یعنی در 1985با اضافه شدن یک ادیتور حرفهای مانگا(کمیک بوکهای ژاپنی) به نام توشیو سوزوکی به جمع رفاقتی آنها، این سه نفر یک استودیوی انیمیشنسازی خصوصی راه انداختند و نام آن را گذاشتند: «Studio Ghibli». آنگاه بلافاصله و در 1986نخستین فیلم این استودیوی تازه تاسیس اکران شد: «لاپوتا: قلعهای در آسمان»! کارگردان میازاکی بود و تهیهکننده تاکاهاتا! این فیلم یکی از پرفروشترین انیمیشنهای سال شد و سیر موفقیتهای «Ghibli» فراگیر!
دو سال بعد ماجرا کمی متفاوتتر شد؛ این بار هم تاکاهاتا و هم میازاکی بهعنوان کارگردان، فیلم ساختند. فیلم تاکاهاتا شد «مدفن کرمهای شب تاب» و فیلم میازاکی شد «همسایه من توتورو». ولی باور کردنی نبود که هر دو فیلم از یک استودیو بیرون آمدهاند و باورنکردنیتر بود که کارگردانان دو فیلم رفقایی بسیار صمیمی هستند. فیلم تاکاهاتا یک تراژدی تلخ و غمگین درباره جنگ جهانی دوم بود و فیلم میازاکی یک کمدی سرخوشانه و فانتزی. با این حال هر دو فیلم پس از اکران در سال 1988با استقبال بالای مخاطبان و منتقدان مواجه شدند. حالا دیگر آن دو و استودیوشان تبدیل به عناصر مهمی در دنیای انیمیشن شده بودند.
پس از آن و تا سال 1999یکی در میان تاکاهاتا و میازاکی بهعنوان کارگردان فیلم میساختند و تقریبا در همه آنها توشیو سوزوکی تهیهکننده بود. در این دوره تاکاهاتا فیلمهای «فقط دیروز»، «پوم پوکو» و «همسایه من یاماداس» را ساخت که اصلا به تلخی کار اولش نبودند و حتی جاهایی کمدیهای بسیار بامزه و خنده داری داشتند ولی به لحاظ مضمونی ادامه همان دغدغههای قبلیاش بودند.
قل دومی به نام هایائو
میازاکی 5سال کوچکتر از تاکاهاتا بود و در سال 1963وارد «Toei Animation» شده بود اما تقریبا یک دهه طول کشید تا این دو نفر همدیگر را ملاقات کنند. آنها نخستین بار از طریق جلساتی مربوط به فعالیتهای اتحادیه کارگری همکلام شدند و بلافاصله دوستی عمیقی بین آنها شکل گرفت. تاکاهاتا بعدها در وصف نخستین ملاقاتش با میازاکی گفته، او را جوانی پر جنب و جوش و بسیار با استعداد دیده که درک بسیار عمیقی از زندگی و دنیای انیمیشن دارد. پس از نخستین ملاقات، آنها وقت بسیار بیشتری را با هم گذراندند و ساعتهای زیادی را به حرف زدن درباره انیمیشنهایی که دوست داشتند بسازند و ذات دو گانه (جذاب و نفرت انگیز) زندگی صرف کردند. در فاصلهای بسیار کوتاه پس از آشنایی شان؛ یعنی سال 1972در فرایند ساخت سریال انیمیشنی «Lupin III» این دو نفر نخستین همکاری مشترک خود را انجام دادند و بعد از آن تقریبا در تمام پروژههای تلویزیونی در کنار یکدیگر بودند.
البته فکر نکنید این دو نفر سیب از وسط به دو نیم شدهای بودند که همیشه با هم تفاهم داشتند. اتفاقا برعکس، آنها در زمینههای بسیاری به هم انتقاد داشتند اما معتقد بودند اصل نگرشی که به زندگی، انیمیشن و جهان اطرافشان دارند کاملا با هم تطابق دارد، فقط هر کدام با روش مخصوص بهخود حرکت میکنند. البته نحوه انتقاد کردن آنها از یکدیگر هم بسیار جالب و عجیب بود. به گفته تاکاهاتا آنها هرگز صورت بهصورت از هم انتقاد نمیکردند؛ چون مطمئن بودند کار به دعوا میکشد، فقط از رفتارهای هم میفهمیدند که بهکار هم انتقاد دارند:«واقعا نمیدانم چطور انتقادهای هم را میفهمیدیم، انگاریک اتفاق درونی بود که به رابطه ما بر میگشت، به همین دلیل بود که ما از شراکت و همکاری با هم لذت میبریم چون بدون اینکه در مورد چیزی بحث و جدلی کنیم میفهمیدیم یک جای کار اشتباه کرده ایم!» در اواخر دهه هفتاد میلادی میازاکی همچون تاکاهاتا تبدیل به چهرهای سرشناس در استودیوی «Toei Animation» شده بود و خیلیها از او بهعنوان مهمترین استعداد آینده انیمیشن ژاپن یاد میکردند، او در سال 1984تصمیم گرفته بود پس از «قلعه کاگلیوسترو»دومین انیمیشن سینمایی خود را بسازد و طبیعتا تهیه کنندههای بسیار زیادی خواهان ساخت فیلمش بودند ولی میازاکی تنها حاضر بود یک نفر را بهعنوان تهیهکننده بالای سرش ببیند: ایسائو تاکاهاتا.
تاکاهاتا که تجربه زیادی در کار تهیه این دست آثار داشت و یکی از ویژگیهای بسیار مهماش دور کردن تنش از تیم تولید و کنترل دقیق کیفیت پروژه بود پیشنهاد میازاکی را قبول کرد و فیلم «نائوسیکا از دره باد» را در سال 1984تهیه کرد. اکران این فیلم با موفقیت کم سابقهای مواجه شد و تحسین جهانی را برای این دو نفر به همراه داشت. به این ترتیب آنها با خیالی جمع از اینکه میتوانند آثار موفقی بسازند تصمیم مهمی در زندگیشان گرفتند که نهتنها آینده آنها بلکه آینده صنعت انیمیشن ژاپن و جهان را تحتتأثیر خود قرار داد.
چرا فیلمساز مهمی بود؟
جدا از استعداد و توانایی فنی و تخصصی تاکاهاتا در انیمیشن، اهمیت او و آثارش بیشتر به واسطه هشدارهای تند و تیزش درباره حفظ صلح، کودکی و شادی است. او استاد به تصویر کشیدن عواقب از دست دادن روشنی و زلالی انسانها در کودکی است. تاکاهاتا دنیایی را که در آن جنگ و خشونت به راه افتاده باشد جهنمی میدانست که بهشت کودکان را میسوزاند و در فیلم «مدفن کرمهای شب تاب» این مسئله را به تلخترین شکل ممکن ارائه کرد. این فیلم برگرفته از تجربیات واقعی او در جریان بمباران شهر اوکایاما است؛ بمبهای آتشزایی که به قول خودش با نعرههای بلند از آسمان فرو میافتادند و کل شهر را میسوزاندند. او با این فیلم میخواهد بگوید که همیشه پایان هر ماجرایی خوب نیست و اگر این ماجرا داستان رابطهای شاد و خوب بین یک خواهر و برادر خردسال باشد همهچیز صد برابر بدتر و تلخ تراست. بیدلیل نیست که بسیاری «مدفن کرمهای شب تاب» را تلخترین انیمیشن تاریخ میدانند.
او در آثار بعدیاش، چه در ظاهر و چه درباطن به از دست رفتن سرخوشی و شادی کودکی اشاره میکند و گاهی اثرات آن را نیز نشان میدهد. تاکاهاتا در تمام آثاری که ساخته تأکید میکند هر انسانی که کودکی شادی نداشته باشد نمیتواند در نهایت انسان خوبی شود. به همین دلیل او تحت هر شرایطی مخالف شدید جنگ بود.
سیاست و زندگی اجتماعی او نیز با همین مسئله شکل گرفته بود؛ مثلا اعتراضات شدید او به شینزو آبه، نخستوزیر ژاپن از همین موضوع سرچشمه میگرفت. آبه تصمیم گرفته بود در قانون اساسی قدیمی ژاپن که بهشدت حافظ صلح است تغییراتی ایجاد کند و دوباره ژاپن را به سمت مسلح شدن بکشاند. این موضوع برای تاکاهاتا که جنگ را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود قابل تحمل نبود و بارها اعلام کرد یک نفر نمیتواند در مورد چنین چیز مهمی به تنهایی تصمیم بگیرد و باید رفراندوم برگزار شود تا همه مردم دربارهاش تصمیم بگیرند. او مدام تأکید میکرد:«شما نمیتوانید صلح را با جمعآوری سلاح حفظ کنید.» و حتی کمپینهایی هم در مخالفت با مسلحسازی دوباره ژاپن تشکیل داده بود.
تاکاهاتا از زمان فرو رفتن ژاپن در نابودی، حقارت و فقر تا زمان تبدیل شدن آن به یک قطب اقتصادی در ژاپن بود. او طی شدن این مسیر سخت و دشوار و قربانیان آن را به چشم دیده و تأثیر اتفاقات منفی کودکیاش در بزرگسالی را تجربه کرده بود. بنابراین تاکاها با تمام وجود خواهان صلح و آرامش و آزادی کودکانه بود و به هر زبانی که میتوانست آن را بازگو میکرد. به همین دلیل با مرگ او دنیا علاوه بر یک انیمیشن ساز بزرگ یک صلح طلب واقعی را نیز از دست داد.
فعالیتهای تلویزیونی
ایسائو تاکاهاتا تا قبل از اینکه برای نخستین بار تهیه کنندگی فیلمی از میازاکی را بر عهده بگیرد در ساخت مجموعههای انیمیشن تلویزیونی بسیار فعال بود و در تعدادی از پربینندهترینهای زمان خودش بهعنوانهای مختلف حضور داشت. برای ما ایرانیها بهخصوص کودکان دهه شصت آثاری که او ساخته یا در آنها همکاری داشته آثار بسیار نام آشنایی هستند. دو تا از سریالهایی که تاکاهاتا کارگردانی کرده شهرت بسیار زیادی در ایران دارند:«هایدی» و «آنه در گرین گیبلر» یا همان «آن شرلی با موهای قرمز». تاکاهاتا این دو اثر را برای شبکه «فوجی» ساخته بود که در زمان خودش با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان مواجه شد. او به گفته خودش هر دوی این سریالها را برای ترویج و گسترش رویاپردازی و امید برای زندگی بهتر در میان کودکان ساخته بود.
با این حال وقتی درباره شخصیتی مثل هایدی این انتقاد میشد که خیلی شبیه بچههای واقعی نیست با جدیت و خشم نهفتهای پاسخ میداد:«هایدی از نظر من تصویری ایده آل در مورد چیزی است که هر کودکی باید شبیه آن باشد، چیزی که من و خیلیها دیگر نبودیم و نمیتوانستیم باشیم. من فهمیدهام که بزرگ ترها نباید سعی کنند شخصیت کودک را تعیین کنند. بنابراین مطمئن هستم شخصیتهای من بیشتر از هر شخصیتی واقع بینانه و شبیه کودکهای واقعیاند.» البته این دو سریال تنها آثار معروف او نبودند، تاکاهاتا در ساخت مجموعههای انیمیشن مهم دیگری چون «داستان پرین» با نام ایرانی «با خانمان»، «بچههای کوه تاراک»، «مارکو» و «سگ فلندرز» نقش پررنگی داشت. دوران حضور تاکاهاتا در تلویزیون بسیار درخشان است و آثار ماندگاری که در این زمینه خلق کرده خود گواه این مدعاست.