ناچاریم امیدوار باشیم
افشین داورپناه- انسانشناس
یکی از سختترین کارها در شرایط امروز جامعه ما، پمپاژ امید و امیدواری به جامعه ایرانی و توصیه مردم به امیدواری است! با اینحال، برای امیدبخشیدن به جامعه باید بهخود مردم امیدوار بود تا نهادها و ساختارهای سیاسی و اقتصادی.
واقعیت این است که آمارها در جامعه ایرانی خیلی امیدوارکننده نیست و این فقط نتایج مطالعات اجتماعی درباره ایران نیست که نگرانکننده است، وضعیت در سایر حوزهها، بهویژه سیاست و اقتصاد هم، اگر نگرانکنندهتر نباشد، بهتر از وضعیت اجتماعی هم نیست؛ حتی اگر به آمار و نتایج مطالعات اجتماعی هم دسترسی نداشته باشید، در تجربه زیستهتان حس خواهید کرد که جامعه بهطور جدی با مسئله ناامیدی دست و پنجه نرم میکند. اما از ناامیدی نگرانکنندهتر، احساس ناامیدی است؛ بسیاری جوامع بهطور جدی و در عمل در پی از بین بردن ناامیدی و احساس ناامیدی هستند و دائم در حال بهروزرسانی رویکردها و شیوههایی هستند که به ارتقای سطح امیدواری و «امیدبخشی» کمک کند؛ آنها دائم رویکردها و سازوکارهای سیاسی و اقتصادشان را دستکاری میکنند، رویههایشان را عوض میکنند و حتی قوانین را تغییر میدهند تا، نه در شعار و بهصورت تجویزی بلکه عملاً زمینههای امید و امیدواری در جامعه فراهم شود.
تزریق امید و امیدواری به جامعه ایرانی کار بسیار دشواری است (برای روشنشدن وضعیتمان در اینجا فقط بهعنوان نمونه به این آمار اشاره میکنم که پیش از سال1384، رتبه ایران در شاخص نیکبختی جهانی54 بود. درواقع در بین 178کشور، ایران در رتبه96 قرار داشت. در سالهای 2013 تا 2015 وضعیت از این هم بدتر شد و ایران در رتبه105 قرار گرفت و در سال2017 نیز جایگاه ایران بدتر شد! سالهای بعد...).
1- اگر همیشه چیزها (عوامل یا بهانهها)یی برای ناامیدی وجود دارد، همیشه چیزهایی هم برای امید و امیدواری وجود دارد؛ امید و امیدواری یک مفهوم نسبی است. آدمیزاد ممکن است از چیزی کاملاً ناامید شود ولی در عین حال در بسیاری از چیزها امیدوار باشد. یعنی نسبت به هر چیزی ممکن است سطح امیدواری متفاوتی وجود داشته باشد. حتی کسی که دست به انتحار میزند، امیدوار است با این کار رنجی یا رنجهایی آزاردهنده در او به پایان برسد. بنابراین ناامیدی هیچوقت مفهومی مطلق نیست؛ در واقعیت، هیچ جامعهای را نمیتوان یافت که بهطور کامل تهی از امید و امیدواری باشد (چراکه در این صورت جامعه و اجتماعی شکل نخواهد گرفت).
2- بخش قابل توجهی از جامعه ایرانی چند سالی است که تا حدود زیادی ناامید از میدانهای سیاست و اقتصاد، خودش چه بهصورت خودانگیخته و چه بهصورت برنامهریزی شده، مکانیسمهای امیدبخشی خودش را خلق یا فعال کرده است. کافی است سری به شبکههای مجازی بزنید؛ فضاهایی مثل اینستاگرام که لااقل بازنمایی خواستها، علایق و اندیشههای بخشی جدی از جامعه ایرانی است؛ کافی است به تیراژ کتابهایی دقت کنید که در سالهای اخیر انتشار آنها بیش از پیش رونق گرفته؛ کتابهایی با موضوعات روانشناسی موفقیت، کامیابی، انگیزهبخشی، مثبتاندیشی، انوع یوگا، ذن و... تا حتی کتابهایی در حوزه کارآفرینی؛ افراد به این نتیجه رسیدهاند که بهصورت فردی و گروهی و براساس اهداف مشترک و در دسترس، امید و امیدواری را بهصورت فردی یا در قالب گروههای کوچک در خودشان تقویت کنند. درواقع جامعه به چنین راهکاری رسیده است: شخصاً امید بیافریند و شخصا امیدوار باشد، اگرچه امید به چیزهای بسیار دمدستی و (به قول فروغ) «بهانههای کوچک خوشبختی» باشد.
3- جامعه بهصورت طبیعی به این نتیجه خواهد رسید که وقتی عملکرد نظامهای سیاسی و اقتصادی، نمیتواند امیدوارکننده باشد، برای خودتان امیدواریهای کوچک خلق کنید؛ امیدواریها و بهانههای کوچک خوشبختی. گروههای همسنخی تشکیل دهید و امیدهای کوچکتان را دنبال کنید؛ بهانههایی که حس امید را در شما تقویت میکند (گروههای دوستی، گشتوگذار، کوهنوردی، کتابخوانی، گروههای خیریه، محیطزیستی و...). شاید بتوان چنین رویکردی را تلاش برای «مردمیکردن امید» نامید؛ چیزی که فعلاً مورد توجه سیاستگذاران فرهنگی کشور نیست.
4- اما «بهانههای کوچک خوشبختی» به همان اندازه که میتواند در مقاطعی از زمان و بهطور حاشیهای و ضمنی در زندگی هر فرد، مثبت باشد (آرامشبخش، روحیهبخش وامیدآفرین باشد) میتواند در ابعاد اجتماعی و بهیژه در بلندمدت و گاه حتی در میانمدت (بسته به شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) تأثیراتی منفی داشته باشد. شما شاید در بُعد شخصی بتوانید با پناهبردن به بهانههای کوچک خوشبختی، چراغ آرامش یا نشاط و امیدواری را در زندگی شخصیتان روشن نگهدارید اما این بهانههای کوچک امیدواری، میتواند روزبهروز بیشتر و بیشتر زندگی شما را اتمیزه کند، منزوی کند و بدینترتیب بسیاری از ارتباطات ارگانیک و حمایتبخش شما با اجتماع یا جامعه را قطع یا کمرنگ و کمرنگتر کند. «شخصیکردن امید» بدین معنا که هر شخص صرفا بهدنبال امیدبخشی بهخودش و زندگی خوش باشد، از این جهت که میتواند تهدیدکننده سازوکارهای اجتماع باشد، خطرناک خواهد بود و کارکردهای منفی بهدنبال خواهد داشت؛
5- ناامیدی، رویکرد و حسی است که میتواند «آموخته» شود؛ یعنی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود، به سنت تبدیل شود و در جامعه امتداد پیدا کند (در تاریخ شاهد شکلگیری جوامعی بودهایم که در یک سنت تاریخی، به محتوم بودن سرنوشت و تقدیرشان ایمان پیدا کردهاند و این موضوع به انگارهای پذیرفتهشده در فرهنگ عمومیشان تبدیل شده؛ اینکه «سرنوشت ما چنین است»، «ما نمیتوانیم»، «به عمر ما قد نمیدهد» و از این دست تصورات.
6- «شنیدهشدن»، امیدبخش است؛ کم نیستند صداهایی که در جامعه ایرانی شنیده نمیشوند؛ ناشنیده گرفتن چنین صداهایی (با هر قصد و نیتی که باشد) تزریق، بازتولید و تشدید «حس محرومیت» در جامعه است؛ چیزی که به واگرایی و ناامیدی بیشتر تبدیل میشود. شنیدن صداهای مختلف و پاسخگویی به این صداها، تقویتکننده امید و امیدواری در جامعه است و البته؛
7- امید و امیدواری همیشه «دگرگونکننده» است و تغییرات به همراه خواهد داشت.
8- محافظهکاری، امیدواری را ذلیل میکند؛ جامعه محافظهکار (گریزان از تغییر) هرگز چنانکه لازم است از موهبت امید و امیداوری برخوردار نخواهد شد.
9- جامعه ایرانی بیش از آنکه ناامید باشد، تشنه امیدواری است؛ آن را میجوید! و در این جستوجو ممکن است به هر ریسمانی چنگ بزند (و این از نظر اجتماعی میتواند مخاطرهآمیز یا خطرناک باشد). برای جامعه ایرانی آنچه بیشتر نگرانکننده است، ناامیدی نیست بلکه اشاعه حس ناامیدی است!