• پنج شنبه 3 خرداد 1403
  • الْخَمِيس 15 ذی القعده 1445
  • 2024 May 23
چهار شنبه 20 اسفند 1399
کد مطلب : 126461
+
-

زندگی پدیا/ تماشاگران بسیاری که از یاد رفته‌اند

زندگی پدیا/ تماشاگران بسیاری که از یاد رفته‌اند

مریم ساحلی

مرد همه خستگی‌اش را کشانده پای دیوار. در قوطی کوچک وازلین را باز کرده تا از خشکی ترک‌های دستش کم کند. استکان چای و قندان را گذاشته کنار تشکچه‌ای که رویش نشسته است. چشمش به جعبه جادوست و فکرش پی دو،‌دوتا چهارتای اجاره‌خانه‌ای که عقب افتاده. آن سوی صفحه شیشه‌ای، در پیام بازرگانی یکی لباسش پاره می‌شود و نمی‌داند چکار باید کند. جوری نگاه می‌کند که انگار پول دوا و درمان بچه مریضش را ندارد. در ذهن مرد خسته یک قرقره نخ با سوزنی که تنگ‌آن جا خوش کرده، لبخند می‌زند. بعد سرش خم می‌شود و نگاهش می‌ماند به لبه آستین سوخته‌اش. ‌درون جعبه جادو اما کسی آمده به کمک آنکه از شکافتن درز لباسش حیران مانده است. چاره کار در تلفن همراهشان منتظر یک اشاره است تا در طرفه‌العینی رخت نو بر تن‌شان بپوشاند، یخچال‌‌شان را بی‌خیال قیمت مرغ و گوشت و میوه پر کند و اگر یک وقت زبانم لال لک و پیس به مبل و فرش خانه‌شان افتاد، پاکش کنند.‌ آدم‌هایی که مرد خسته به تماشایشان نشسته، نه پیر و سر‌شلوغ و گرفتارهستند و نه بی‌پول؛ آنها سالم و سرحالند و فقط سخت‌شان است بروند تا سرخیابان و خرید کنند.
 آتش در قلب مردی که ترک‌های دستش دهان باز کرده‌اند، شعله می‌کشد؛ همان آتشی که میان پیت حلبی در گرگ و میش صبحی سرد هم دستانش را گرم کرده و هم آستینش را سوزانده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید