قصه شهر/ سکوت در همسایگی دیگران
داوود پنهانی
همسایه عادت دارد وقت رفتن از خانه صدایش را بیندازد روی سرش و توی راهرو یا ایستاده به انتظار آسانسور، بلند بلند چنان حرف بزند که ما دیگر ساکنان آپارتمان همه بدانیم که او قصد کرده از خانه بیرون برود. همسایه ما عادت دارد، وقت مهمانی صدای موزیک و ارکستر خانهاش را چنان بلند کند که همه آپارتمان که هیچ، همه اهل محل بفهمند که او مهمان دارد و محض خوشی، چند نفری دور هم جمع شدهاند تا مثلا کمی گپ بزنند اما چنان بساطی راه انداختهاند که خودشان که هیچ، ما هم در این آپارتمان صدای همدیگر را نمیشنویم و محض آنکه بفهمیم چه میگوییم، باید لبخوانی کنیم. همسایه ما تازگیها سگ هم خریده، سگش صبح تا شب توی آپارتمان پارس میکند. ما نمیخواهیم صدای سگ بشنویم، اما از دست صدای سگ همسایه خلاصی نداریم. همسایه ما کفشهایش را بیرون آپارتمانش گذاشته، ماشینش را توی پارکینگ پارک نمیکند و با زنش که دعوا میکند، کل آپارتمان از طبقه اول تا طبقه پنجم خط به خط میفهمند داستان دعوا از کجا شروع شده، مادر کدامیک در کدام مهمانی متلکی نثار دیگری کرده و چرا و چطور به آن یکی فامیل روی خوش نشان داده و چرا و چگونه حواس این یکی به زندگیاش نیست و قس علی هذا.
چند بار تذکر دادهایم، دوستانه به گوشاش رساندهایم اما هر بار بعد از چند روز، آش همان آش بوده و کاسه همان کاسه. چیزی که عوض نمیشود، خودخواهی است. چیزی که تغییر نمیکند، فرهنگ است. چیزی که فایده ندارد، نصیحت است. چیزی که جدال برای رسیدن به آن ارزش ندارد، تغییر دیگران است. ما عادت کردهایم، او عادت نکرده است. او آدم شادی نیست، انسان آرامی نیست و هر کاری هم که بکند، روزگارش بهتر نمیشود. اینکه در کنار دیگران زندگی میکند، دلیلی برای اثبات همسایگیاش نیست.زیستن در یک محیط جمعی، نیازمند احترام گذاشتن به قواعد سادهای است که با رعایت آنها میتوان بدون تنش کنار هم قرار گرفت و زندگی کرد. فریادکشیدن توی آپارتمان کار سادهای است. کار دشوار سلام کردن است، لبخند زدن است، مهربان بودن و ملایم بودن است. کار دشوار، احترام گذاشتن درست به دیگران است، حفظ حریم دیگران است. وگرنه صدای موزیک را میتوان با یک فشار ساده انگشت روی دستگاه کنترل به گوش باقی همسایهها رساند. هنر این نیست. هنر، سکوت کردن است.