علیرضا محمودی _دبیر گروه ادب و هنر
شهر خانه ما نیست، غربت ماست. ما بیگانه و ناآشنا برای شهر با نیازهایمان تعریف میشویم. شهر میخواهد ما مسافران نشسته یک مقصد باشیم یا خواهان ایستاده در صف یک خدمت. نه اقوام مقاوم یک قوم یا فامیل مفصل یک ایل. شهر ما را برابر میخواهد. شهر ما را شهروند میخواهد. نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر.
از چشم شهر آن شب که در خانه نیستیم در شهریم. آن روز که با خانواده نباشیم، شهروندیم، وراتر از عنوان کارگر و کارفرما مطابق دستمزدها و فراتر از حاشیه و متن طبق نقشهها. نه نشانهای از نشانی و نه نامی از همنامی. ما در شهریم و شهر در ما. در تن شهر، شهروندان برای شهر نه شهرتی دارند شهیر و نه چهرهای عزیز. شهر، شهروندان را مانند دندانههای شانه میخواند.شأن و شخص برای شهر دردسر است. تجمع و تقدم و تأخیر برای شهر گره و گیر و گرفت است. منع و مانع و ممنوع در شهر برای آن است که جسم انبوه شهر روند درونی راه بیندازند بیدرنگ و بیجنگ. تا شریانهایش جاری و جانش باقی بماند. این قانون شهر است.
شهروندان در شهرهای بزرگ، غریبان غربت پیادهروها و عابران معبر پیادهروها. هیچکس با هیچکس راز و رمزی ندارد. در ایستگاهها در میدانها در فروشگاهها در صفها در پلها در تونلها در پایانهها و در سامانهها در هر جایی که به هم میخوریم، هر لحظه تعامل و تقابل و تعارف و تناظری موضوع اعتراض شهروندان دیگر است. در تن شهر باید گذشت، حتی نیمکت سایهبان پارکها هم جای تنهایی نیست. هر آن ممکن است هبوط جابهجایی از جا به در کند، آدمی که فراموش کرده شهر چگونه جایی است. در چنین انبوه غریبانهای که میلیون میلیون غریبه، از غربتی به غربتی دیگر در شهر میروند و میآیند، تنها چیزی که برای همدلی و همراهی و همزیستی میماند، همان چیزی است که انسانهای پیش از شهر را گرد آتشهای نخستین در غربت غارها دور هم جمع میکرد. انسانهایی هراسان از زدگی و خوردگی و ماندگی وقتی کنار هم مینشستند، یا چشم به نقش غارها میدوختند یا گوش به نوای آدمها میسپردند. هنر از همان روزهای بیشهری و بیشهروندی تنها مرهم زخم عمیق تنهایی آدم بود. انسان شهرها را ساخت و تنها شد و باز هنر بود که همچون کنج غارها تنهاییاش را فراری داد. هنر در شهر برای آشنایی روحهای شهروندان است. برای نزدیک کردن بیگانگانی که با رنگ و طرح و صدا با هم قوم و فامیل میشوند. در هر خیابان و پیادهرویی، در هر راه و بزرگراهی، شهروندان غریب با هنر به هم نزدیک میشوند. وقتی نوای موسیقی همه را به ترنم جان و رنگ تابلوها همه را به ترقص روح میکشاند، همه همدیگر را دوباره میشناسند. همه به هم راه میدهند. همه به هم سلام میدهند. همه به هم میرسند. همه یک خانواده میشوند. این قانون شهر است. با هنر شهر ما خانه ماست و گرنه شهر بیهنران غربت است و غریب. ما در غربت خانه نداریم.
یکشنبه 17 اسفند 1399
کد مطلب :
126161
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/DkA86
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved