خمره
انتشارات معین
150صفحه
کتاب خمره در سال 1368منتشر شده و داستان آن در یک روستا میگذرد. خمرهای که بچههای مدرسه روستا در آن آب مینوشیدند شکسته شده و دیگر قابل استفاده نیست. مدیر مدرسه، دانشآموزان و برخی از اهالی تلاش میکنند تا بهنحوی این مشکل را حل کنند. این داستان شرح ماجراهایی است که در این مسیر رخ میدهد. این کتاب برنده جوایز داخلی و خارجی متعددی است و تا به حال 2اقتباس سینمایی و تلویزیونی از آن انجام شده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «خمره شیر نداشت، لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچهها لیوان را پایین میفرستادند، پرآب که میشد، بالا میکشیدند و میخوردند؛ مثل چاه و سطل. بچههایی که قدشان بلندتر بود، برای بچههای کوچولو و قدکوتاه لیوان را آب میکردند. زنگهای تفریح دور خمره غوغایی بود. بچهها از سر و کول هم بالا میرفتند. جیغ و ویغ و داد و قال میکردند و میخندیدند و لیوان را از دست هم میقاپیدند...»
شما که غریبه نیستید
انتشارات معین
354صفحه
این کتاب، داستان واقعی زندگی نویسنده است و شخصیتهای داستانش واقعیاند. گرچه مرادیکرمانی وقایع تلخ زندگی خود را در این کتاب بهسختی مرور کرده اما تلاش کرده روایتی آمیخته با طنز داشته باشد. بیشتر رویدادهایی که در زندگی راوی پیش میآید سخت و تأثیرگذار است و سختتر از آنها ضربههای عاطفی است که به او وارد میشود. اما نویسنده در آن فضایی که فقر مادی و فقر فرهنگی بههم آمیخته است به روشهای گوناگون سهم خودش را از زندگی میگیرد؛ بهعبارتی، با خنده از سختیهای زندگی انتقام میگیرد و با شیطنتها و بازیها به زندگی سخت و محیط یکنواخت و خستهکننده خود تنوع میبخشد.کتاب در سال1384 برگزیده شورای کتاب کودک و در 2006 در کاتالوگ کلاغ سفید کتابخانه بینالمللی کودکان معرفی شده است. زندگینامه نویسنده در این کتاب به کودکی تا جوانی او اختصاص دارد و سالها بعد در کتاب «هوشنگ دوم»، مرادی کرمانی در قالب گفتوگو با نویسنده، به روایت رویدادهای سالهای بعد از آن میپردازد.
قاشق چایخوری
انتشارات معین
215صفحه
این کتاب در سال 1397منتشر شد و نویسنده با انتشار آن، اعلام کرد که قصد دارد از دنیای نویسندگی خداحافظی کند. قاشق چایخوری مجموعهای از 12داستان کوتاه است. داستانهای این کتاب کاملا جدی نیستند و رگههای طنز پنهان دارند و مضامینی از عشق هم در آنها دیده میشود. داستانها در زمان حال و فضای شهری اتفاق میافتند و حال و هوای اجتماعی دارند. از جذابترین داستانهای این کتاب میتوان به سومین داستان کتاب، یعنی همان داستان قاشق چایخوری اشاره کرد که بهنوعی حرفهای آخر این نویسنده در بطن داستان نهفته است. جالب است بدانید ماجرای این داستان واقعی است و نگاهی چهلساله به همراهی و همخانگی لاکپشتی با اعضای خانواده نویسنده دارد. «آنگاه که بهار آمد و من به دنیا نباشم گلها به آیین هر سال شکوفا خواهند شد/ سرسبزی درختان از بهار پیشین کمتر نخواهد بود/ پرندگان مانند هر بهار آواز خواهند خواند/ حقیقت نیازی به من ندارد.» این شعری از پسوا، شاعر پرتغالی است که نویسنده، کتاب را با آن به پایان میبرد.
پنج شنبه 14 اسفند 1399
کد مطلب :
125905
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/n5P5P
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved