جنگها، بلایای طبیعی همچون خشکسالی و درگیریهای سیاسی، بخشی مهم و درازدامن از برگهای تاریخ سرزمین ایران را به خود اختصاص دادهاند. این رخدادها و وضعیتهای ناگوار، نخستین پیامدهای خود را بر جان و زندگی بخشهایی از مردم میگذاشتند که بینواتر از دیگر بخشها بودند. ایران در روزگاران قاجار و پهلوی، چندین قحطی و خشکسالی دامنهدار و 2جنگ بزرگ جهانی را در کنار درگیریهای درونی سیاسی از سرگذراند و هر یک از این رخدادهای ناگوار، زخمی دیگر بر تن خسته و نزار جامعه و مردمان زخمدیده ایران گذاشت.
دکتر غلامعلی آذرخشی در نوشتار «تبریز قحطیزده ـ مرگ مادر ـ ناله ارواح ـ چغاله شاعر» در کتاب «خاطرات سیاسی و تاریخی» خاطرهای از روزگار کودکیاش روایت کرده است که واقعیتی را از روزگار قطحی بزرگ ایران در اواخر دوره قاجار در خود نهفته دارد؛ «به خاطر دارم که در یکی از ایام ماه رمضان، حوالی غروب، از قنادی سر کوچه مقداری نان سوخاری بینمک برای مادربزرگم که با وجود بیماری روزه میگرفت خریده بودم و با عجله برای افطار به خانه میبردم.
در سر راه طفل مریض و گرسنهای در کنار پدر و مادرش بر زمین افتاده و بیتابی میکرد.» وضعیت ناگوار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در آن زمانه، زندگی را بر مردم تلخ و دشوار کرده بود. این پدیده نخستین تاثیرات خود را بر فرهنگ جامعه میگذاشت و بنیانهای اخلاقی را سست میکرد؛ «من چند قطعه از آن سوخاریها را از پاکت درآوردم و به دامن مادر انداختم. چندقدمی دور نشده بودم که در نیمهتاریکی غروب از پشت سر صدای نفسی به گوشم رسید و از بالای شانهام پنجهای مانند چنگال عقاب فرود آمد.
پاکت را از دستم ربود و با ناخنهای تیز، کف دستم را چنان خراشید که از چند نقطه، خون راه افتاد. همین که به عقب سر نگاه کردم دیدم پدر همان طفل مریض، رباینده پاکت است که پا به فرار نهاده و بچه را در بغل گرفته، به همراه زنش در پیچ کوچه از نظر ناپدید میشود. با دست مجروح و خونآلود و خالی به خانه رفتم. مادرم که زخم دستم را میشست و با گلیسیرین آمیخته به ید، مرهم سوزانی بر آن مینهاد، میگفت پسرم گریه نکن؛ بیچارهها گرسنهاند و آدم گرسنه ایمان ندارد!»
روایتی از قحطی بزرگ ایران در تاریخ معاصر
پسرم گریه نکن؛ بیچارهها گرسنهاند!
در همینه زمینه :