• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 30 بهمن 1399
کد مطلب : 124743
+
-

ماهی قرمز کوچولو

ماهی قرمز کوچولو

  سیدسروش طباطبایی‌پور

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان، یعنی خودم ساخته شده است.
این یادداشت‌ها، روزنگاری‌های من است از ماجراهای گروه مافیا که در روزهای قرنطینه در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!


شنبه، بیست و پنجم بهمن
حوالی غروب امروز، در سایت مدرسه، بخش‌نامه‌ای از طرف وزارت آموزش و پرورش ‌‌ خواندم که مرا بسیار نگران کرد:  آموزش مجازی در ایام نوروز تعطیل!
ای وای... ای وای! از خنده مرده بودم... ئه...ببخشید... یعنی از نگرانی غم‌باد گرفته بودم! اگر این اتفاق بیفتد،‌ من چه کنم؟
ای اداره‌ی عزیز! تو نباید در حق ما دانش‌آموزان ایران‌زمین این‌قدر ظلم کنی! ما مشتاق علم‌آموزی هستیم و بخش‌نامه‌ی نامهربان تو، دو هفته ما را از چشیدن میوه‌ی آگاهی محروم می‌کند! ما عید هم کلاس مجازی می‌خواهیم، قطع و وصلی حقیقی می‌خواهیم، نگرانی رفتن یا نرفتن تکلیف می‌خواهیم!واقعاً فکر کرده‌ای که دوری دو هفته‌ای ما نوجوان‌ها از درس و مشق؛ آن هم از نوع شیرین مجازی، چه عواقب جبران ناپذیری برای آینده‌ی ما به‌بار خواهد آورد؟ 
تازه عادت کرده بودیم برای شرکت در کلاس‌های قطع و وصل آنلاین و انجام تکلیف، 24 ساعته، عین وزغ و با چشم‌های خونین، زل بزنیم به مانیتور. ‌تازه آن‌قدر روی دفتر و کتاب خم شده بودیم و قوزهایمان در آمده بود که داشتیم دیگر در زندگی به قوزهایمان تکیه می‌کردیم. تازه داشتیم به چپ‌و‌چول نشستن پشت میز کامپیوتر و لپ‌تاپ عادت می‌کردیم؛ تازه قلق این میکروفن لعنتی دستمان آمده بود که وقتی آن را از طرف چپ، توی حلقمان کنیم، صدای ما را بهتر به گوش معلم‌ها می‌رساند؛ تازه در عنفوان نوجوانی، چُرت‌زدن به‌شکل نشسته را تجربه می‌کردیم؛ تازه و تازه و تازه... تنها شادی ما در این‌روزهای پراندوه، شادشدن از برنامه‌ی شاد تو است! حالا در دو هفته‌ی تعطیلات عید نوروز، چگونه دلت می‌آید ما را از تنها شادی واقعی زندگی‌مان، محروم کنی؟! این کار را با ما نکن! ما تحملش را نداریم! نه... نه!
اصلاً یک حرف منطقی! تعطیلات امسال را تصور کن؛ خرید عید که ممنوع، ماهی و سبزه و هفت‌سین هم که مجازی؛ دید و بازدید هم که ابداً، سفر هم که اصلاً! از ترس کرونا، قدم‌زدن تا دم در هم که نُچ‌نُچ! اصلاً خرید از سوپر محل هم که وای‌وای! رستوران هم که پیف‌پیف؛ پس ما در تعطیلات عید نوروز چه غلطی کنیم؟ لااقل بگذارید در آن روزها غرق در همان عادت‌ها و استرس‌های دنیای مجازی خودمان بشویم و با درد خودمان، سال کرونا‌زده‌ی جدید را آغاز کنیم! آهان! فهمیدم، از همین‌جا و با همین دل پر اندوه، کمپین #نه_به_تعطیلی_آموزش_مجازی_در_تعطیلات_نوروز را راه‌اندازی می‌کنم و از همه‌ی نوجوانان ایران درخواست دارم به این کمپین بپیوندند و به روزگار اجازه ندهند حتی لحظه‌ی سال تحویل هم کسی ما را از فضا و معلم و مدرسه و دانش مجازی، دور کند!

یک شعر و یاد خدا
جمعه، مادربزرگ متین، به رحمت خدا رفت، بعد از حدود 105 سال عمر با عزت و البته در نهایت آرامش. با رعایت پروتکل‌های بهداشتی، دو‌سه روز بعد از خاک‌سپاری، رفتیم بهشت‌زهرا س. دستکش سه‌لایه به دست و ماسک شش‌لایه به دهان. دفترکم!  از آن‌جا که کسی، نمی‌تواند مرا یک‌جا بند کند (حتی خودم)، بعد از خواندن فاتحه، ناخودآگاه قدم زدم؛ از این مزار به آن مزار، از آن زنده‌یاد  به آن شادروان!  چیزی که خیلی توجه مرا به خود جلب کرد، سنگ‌نوشته‌های روی مزار‌ها بود: همسری فداکار، آفریده، آرمیده، غروب و طلوع، من عزتم بچه‌ی سنگلج، فرزند کامران و مهین... و کلی هم شعر که دلبری می‌کردند. یکی از سنگ‌مزارها مرا میخ‌کوب کرد. تصویر پیرمردی روی سنگ حک شده بود و داشت می‌خندید. روی سنگ مزار نوشته بودند:
پشت هر کوه بلند / سبزه‌زاری است پر از یاد خدا / و در آن باغ کسی می‌خواند / که خدا هست، دگر غصه چرا؟
هنوز خنده‌ی پیرمرد از ذهنم نرفته. پی‌گیری که کردم فهمیدم بخشی از شعر قیصر امین‌پور است و این اولین‌باری است که پس از بازگشت از بهشت‌زهرا‌س، این‌قدر آرام و مطمئن هستم.

یاور... تولدت مبارک!

امروز وسط کلاس هنر، خیلی اتفاقی جشن تولدی مجازی برای یاور گرفتیم. آقا، یک‌هو همین‌طور الکی فهمید که روز تولد یاور  است. همین‌طور که صفحه‌ی کتاب را با بچه‌ها به اشتراک گذاشته بود، با قلم نوری‌اش، وسط درس، یک‌هو در دو سه حرکت، یک کیک بامزه روی صفحه‌ی پی‌دی‌اف کتاب کشید؛ با 15 شمع و خط‌هایی نارنجی که شبیه شعله‌ی شمع بود. بچه‌ها اصرار کردند که یاور، یک آرزوی تپل کند و  شمع‌ها را فوت!
صدای فوت یاور،  بیش‌تر شبیه صدای لولای دری روغن نخورده بود که در حال بازشدن است؛ و  آقای هنر هم در چشم بر هم زدنی، همه‌ی شعله‌ها را با پاک‌کن قلم نوری‌اش،  پاک کرد غیر از یک شعله‌ی شمع. و آن‌جا بود که برای لحظاتی،‌توفانی عظیم از فوت‌ بچه‌های تولد ندیده به‌هوا برخاست؛‌ جوری که اینترنت مدرسه رفت روی هوا و قطع شد. وقتی کلاس دوباره برقرار شد، همه از شنیدن آرزوی یاور  بغض کردیم:
کاش این کیک واقعی بود و می‌تونستم مثل گذشته، فقط یه برش... یه برش کوچولو از اون را بخورم... برای این‌که جَو عوض شود، آقای هنر،جنگی، با همان قلم سحرآمیزش، یک تبر کشید و کیک را قطعه‌قطعه کرد و هر قطعه را توی یک پیش‌دستی کشید و ... 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید