• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 15 بهمن 1399
کد مطلب : 123638
+
-

مادر ایرانی من

مادر ایرانی من

علیرضا داوودنژاد_کارگردان سینمای ایران


مامان اتی از نسل اول دخترانی بود که در ایران از زندگی سنتی ‌پا به دنیای تجدد گذاشتند. خیاطی و‌ گلدوزی را در لاله‌زار آموخت. انواع پارچه‌های فرنگی را می‌شناخت. با بوردا برش می‌زد، با چرخ خیاطی سینگر به سرعت می‌دوخت و با مهارت ماسوره نخ می‌کرد. عاشق نقاشی با مداد رنگی بود. در کشیدن بوته لاله و گل سرخ استاد بود؛ همان نقشی که آن را روی لباس زنانه می‌انداخت و با دقت و حوصله گلدوزی می‌کرد. همه زنان فامیل را بند می‌انداخت و با مداد، چشم و ابروی آنها را آرایش می‌کرد. در خانه‌به‌دوشی کارمندی خیاطی راه انداخت و آرایشگاه باز کرد. از بیکار‌نشستن بیزار بود. سرکه می‌انداخت و ترشی می‌ریخت. مربا می‌‌‌پخت. آشپزی و پختن غذاهای تازه را دوست داشت. رزا منتظمی می‌خواند. در قرمه‌سبزی و قیمه و فسنجان زبانزد بود. برای پختن ‌آش‌رشته نذری، اجاق، دیگ، تشت و ملاقه مخصوص داشت. کارگاه خیاطی راه انداخته بود. یک پایش در کارگاه بود و با مارک «اتی» لباس زنانه سری‌دوزی می‌کرد و به چهارراه امیر‌اکرم می‌فرستاد و پای دیگرش در آشپزخانه بود و برای خانواده و کارگرها غذا آماده می‌کرد. خاطره مهتاب، ساحل، هیزم و آتش و آش‌رشته مامان اتی و جمع ‌پیر و جوان فامیل و‌ساز و آواز و آمدن کمیته و دعوت آنها توسط مامان اتی به کنار آتش و کاسه‌ آش‌نذری، هنوز یاد خیلی‌ها هست. برای مراسم مولودی دف‌زن خبره سراغ‌داشت و برای سفره و روضه مداح پر‌سوز و گداز خبر می‌کرد. مدتی به ساختن کرم و معجون و داروهای گیاهی سرگرم شد و ‌دنبال نسخه جوانی و سلامت پوست بود. به لزوم استقلال مالی زن از شوهر و مرد از دولت، باور داشت. رفاقت با فرزندان و ترغیب آنها به فعالیت اجتماعی و دل دریایی داشتن، روش، توصیه و نصیحت او بود. یک‌بار من و خواهرم را برای شنا به ساحل برد. دریا طوفانی بود. ‌دور از ساحل پرچم سیاه در امواج به علامت خطر باد می‌خورد. باورتان نمی‌شود. او به ما پیشنهاد کرد که به دریا برویم و تا پرچم شنا کنیم و برگردیم. من نمی‌دانم آن روز ما چگونه زنده ماندیم؟ فقط یادم است در بازگشت لب دریا افتاده بودم و آب شور بالا می‌آوردم. مادر‌بزرگم گاهی او را دیوانه خطاب می‌کرد. ده‌سالگی برای من یک حافظ جیبی خرید و اصرار داشت بتوانم فال بگیرم و ابیاتی را برای مشاعره حفظ کنم‌. سخت بود و چیزی نمی‌فهمیدم، اما او می‌گفت مهم نیست. آهنگ خواندن غزل‌ها را پیدا کن، معنایش را بعدا می‌فهمی و من با خود می‌خواندم و هنوز هم البته معنای بیت اولی را که حفظ شدم درست نفهمیده‌ام.
 نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد 
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم 

سینما رفتن و فیلم دیدن را دوست داشت. دوران نامزدی با پدر را به گردش در لاله‌زار و رفتن به کافه و «تیاتر» و سینما گذرانده بودند. عاشق بازی ویتوریو دسیکا بود و در مقابل درباره برت لنکستر که مورد علاقه پدر بود با او بحث می‌کرد. اگر مادرش گذاشته بود، احتمالا در فیلمی از سردار ساکر بازی می‌کرد. اگرچه نهایتا هم تسلیم نشد و من را برای قصه نوشتن و فیلم ساختن تشویق و تربیت کرد. انصافا در مقابل دوربین من کمتر ستاره‌ای با گرما و صمیمیت و عشق او ظاهر شده است. حضور زنده محمدرضا برادرم در مقابل دوربین، گرمای انسانی دخترم زهرا در بازیگری و باورپذیری صمیمانه رضا، پسرم در قاب سینما و تلویزیون همه پرتوی از وجود زنده، خوش‌قریحه و خلاق او است. او بی‌دریغ محبت می‌ورزید و برای آدمیزاد قلبا احترام قائل بود. آنچه تحسین من را نسبت به مادرم، احترام سادات حبیبیان یا همان مامان اتی بر‌می‌انگیزد این است که نه گرفتار سنت ماند و نه به دام تجدد افتاد. زنی شجاع و مادری فداکار؛ هم برای زندگی هم برای سینما. او شیفته این بیت حافظ بود: 
کمال صدق محبت ببین نه نقص گناه 
که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند

این خبر را به اشتراک بگذارید