زیر آسمان شهر
یک شقیقه نیمدار- فروشی!
ابراهیم افشار|نویسنده و روزنامهنگار:
آقا من از دیروز میلیاردر شدهام. یکهو از دیروز رسما میلیاردر شدهام. شب خوابیدم و صبح دیدم توی حسابم آنقدر دارم که نوه و نتیجههایم هم پیش بیوه راکفلر فیس و افاده بیایند. داستان از مطب جراح قلب شروع شد. از مطب که زدم بیرون، دیگر داشتم پیادهرو را شیلنگانداز میرفتم و کلهمعلق میزدم و با صورت زمین میخوردم. حال یک تریلیاردر را داشتم که حسابش لبریز از تومان و دلار و منات و لیر است این هوا. حالا کی خرج کند این همه پول را؟ بدبختی را میبینی؟ تازه داشتم در اوج ناامیدی قیمت قلب مصنوعی را برای عزیزم میپرسیدم که دکتر ضمن خاراندن سرش گفت: «همین الان 250میلیون تومان است ولی با بالا کشیدن قیمت دلار حتما مظنه آن هم بالا رفته». یک آن، حال مریضم را ول کردم، چسبیدم به ابرها و چرتکه انداختن درباره داراییهایی که تا امروز ازش خبر نداشتم. الان دیگر احساس میلیاردرها را داشتم. دست گذاشتم روی قلبم و گفتم دمت گرم، 250 پیش تو دارم همین الان. گیرم نتوانم از حساب خارج کنم اما جایت که امن است.
دیگر بقیه حرفهای دکتر را نمیشنیدم که داشت وزوز میکرد که مثلا یک هفته وقت لازم دارید تا سفارش بدهیم قلب مصنوعی عزیزت را از خارج بیاورند. درحالیکه با حال و احوالی چپرچلاق، وارد مطب شده بودم که خدایا دکتر جوابمان نکند، یک لحظه نشستم روی پله مطب و فهرست داراییهایم را حساب کردم؛ قلب 250، کلیه فلان قدر، کبد بهمان قدر، چشم، گوش، روده، ریه، کیسه صفرا، رباط صلیبی و...؛ حتی دانهدانه دندانها و پلکها و مژگانم را هم حساب کردم؛ استخوان ترقوه، سیبک گلو، درشت نی و نازک نی. وای تقریبا حسابم از میلیارد گذشته بود و احساس یک خرده بورژوا را داشتم که دلش غنج میرفت. داشتم حساب میکردم که با این پولها چه ماشینهایی عوض کنم و خانهمان را منتقل کنم نیاوران و چه گوشیای بخرم و چه نونواری بکنم خودم را که ناگهان دکتر با انگشتر شرفالشمساش زد روی میز که کجایید آقا؟ لبخندی شاهانه زدم و به محض اینکه از مطب دکتر زدم بیرون، فوری مشتلق دادم به مادرم که مامی مژدگونی بده که پسرت تریلیاردر شده. او یک لحظه پشت تلفن یخ زد که «شیرم را حلالت نمیکنم اگر مال مردمخور باشی». گفتم نه بابا کدام مال مردم؟ همهاش حاصل دسترنج خودم است؛ قلب خودم، ریه خودم، چشم خودم. شاهرگ خودم، همهاش حاصل زحمات خودم است فقط. پدر که داستان میلیاردر شدنم را آن سوی گوشی فهمید، گوشی را از دست مادر قاپید و گفت: «همهاش حاصل دعاهای منه باباجون، بس که شبانهروز دعات کردم، حالام خدا رسونده». گفتم: «دستت درد نکنه، شرمنده کردی، ایشالله تو عروسیات جبران کنم». بعد دیدم کمی به مِّن و مِّن افتاد که«ابراهیمجان حالا از آن سرمایه میلیاردیات میتونی علیالحساب 5/1 بریزی تو حسابم که واسه عروسی تیهو، کت و شلوار مارک بخرم؟ و گفتم: «حسابم که قابل برداشت نیست پدر. ولی چشم، حتما». حالا از صبح دنبال یکمیلیونونیم، دنیا را به هم ریختهام. ببینم! شما ندارید دستی بدهید، مرا پیش پدرم روسفید کنید؟ قول میدهم سر برج تلافی کنم. من بالاخره تبدیل به یک مایهدار بالفطره شدهام. گیرم حسابم خالی است، اما کلی سرمایه بالفطره دارم که سربهزنگاه میشود با آن پالادیوم را خرید. تازه قیمت قوزک پای مصنوعی و سیبک گلوی مصنوعی و جمجمه مصنوعی را درنیاوردهام، وگرنه پولم از پارو هم میزند بالا. ببخشید یک کشکک زانوی کارکرده و یکدانه شقیقه نیمدار هم دارم که خال رویش نیفتاده. فقط بگو فی چند؟ جان مادرت، مستضعفی حساب کنیها. امشب باید بروم بازار سیداسمال، ببینم قیمت مری مردانه چند است؟ نکند مغبونم کنند؟ به قول یارو گفتنی: «من مری رو میخوام، مری منو نمیخواد!».