ژولورنزاد
ضحی کاظمی چراغ فانتزی را در ایران روشن کرد
حسنا مرادی
دهه1390، دهه بالیدن ضحی کاظمی در نوشتن بود. او در سال1391نوشتن را با رمان «آغاز فصل سرد» شروع کرد؛ رمانی اجتماعی که به روابط زن و شوهرها میپرداخت. دو سه رمان و مجموعهداستان هم بعد از آغاز فصل سرد نوشت و در بعضی از آنها فرمهای متفاوت روایی را هم تجربه کرد. اما نقطه شروع درخشش او در آسمان ادبیات داستانی ایران، رمان «کاجزدگی» بود؛ رمانی در ژانر علمی-تخیلی و در فضایی آخرالزمانی. تا پیش از کاجزدگی تجربیات نویسندگان ایرانی در ژانرهای متفاوتی مانند علمی-تخیلی و فانتزی محدود به کارهای معدود فریبا کلهر و آرمان آرین بود که آنها هم زیرمجموعه ادبیات کودک و نوجوان دستهبندی میشدند. «آدمنما»، «بارانزاد»، «خاک آدمپوش»، «سندرم ژولیت» و «رنسانس مرگ» دیگر کتابهای کاظمی در ژانرهای علمی- تخیلی و فانتزی هستند که تا سال آخر دهه1390نوشته شدهاند.
نثر کاظمی، به فراخور ژانر کارهایش، نثری ساده و روان با جملههایی تا حد ممکن کوتاه است. او بیشتر از اینکه خود را مشغول بازیهای زمانی و زبانی و فرمالیستی بکند، به ساختن یک جهان داستانی کاملا با شخصیتپردازی مناسب پرداخته است. کتابهای متأخر کاظمی پر از واژههای ناآشنا هستند که او برای توصیف جهان داستانهایش آنها را ساخته است و این واژههای نو، در تعریف کردن داستان به یاری نویسنده آمدهاند.
«نقلیهمان ون دو نفره نقرهای رنگی است که صندلیهایش تختشواند. رو صندلیها روبهروی هم مینشینیم و کمربند ایمنی خودبهخود بسته میشود و ویدی نقلیه زمان سفرمان را یک ساعت و چهل و سه دقیقه تخمین میزند. نزدیک غروب آفتاب به بندر میرسیم. نلسون از یخچال نقلیه برای من آبمیوه و شیرینی بیرون میآورد، برای خودش یک فنجان قهوه. من هم قهوه را ترجیح میدهم شاید کمی خستگیام را درکند. قهوه خوبی نیست. مثل قهوه سالنهای عمومی غذاخوری است. ولی باز هم خوب است. دلم قهوههای خوب کافه توت را میخواهد. از اینکه احساس میکنم دورهای طولانی از زندگیام برای همیشه تمامشده و دیگر هیچ راه بازگشتی به آن ندارم، دلم میگیرد. حتما خیلی وقتها مثل حالا به یاد آن دوران میافتم. عصرهایی که با پولیتزر و مایسا و تامی و گاهی هم آرین به کافه آرین میرفتیم. تینا هم به ما میپیوست. گپ میزدیم و از عطر و طعم قهوه درجه یک کافه توت لذت میبردیم. از کنار هم نشستن و با هم بودن. حالا پولیتزر برای همیشه رفته و من برای همیشه دوستی آناهیتا و تینا را از دست دادهام».