• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 9 بهمن 1399
کد مطلب : 123062
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/ER7VY
+
-

وقتی کامپیوتر کلک می‌زند!

وقتی کامپیوتر کلک می‌زند!

  ریحان یوسف‌قیزی       ترجمه‌ی نسیم یوسفی

وقتی «طغرل» از مدرسه برگشت، کیفش را در اتاقش به طرفی انداخت و سریع پشت کامپیوتر نشست و با اشتیاق شروع به بازی کرد.
ساعت‌ها گذشت و او کامپیوتر را رها نکرد. گاهی دستانش را به هم می‌زد، گاهی با صدای بلند می‌خندید و گاهی فریاد می‌زد!
ناگهان صدایی عصبانی را شنید: «کافیه دیگه! چه‌قدر بازی می‌کنی؟ خسته شدم آخه!»
دوید و پشت مبل پنهان شد و پرسید: «کی این‌جاست؟»
- نشناختی؟ منم...کامپیوتر تو!
چشم‌های طغرل از تعجب گشاد شد. واقعاً کامپیوترش دستانش را به کمرش زده بود و داشت او را با ناراحتی و عصبانیت نگاه می‌کرد!
طغرل با ترس و تعجب پرسید: «چه‌طور امکان داره؟ آخه کامپیوتر که نمی‌تونه حرف بزنه.»
- بله نمی‌تونه حرف بزنه. اما من نتونستم صبرکنم. آخه مگه می‌شه این‌همه بازی کرد؟ پس تو کی فرصت می‌کنی درس‌های مدرسه‌ات رو بخونی؟
کتاب‌های درسی از داخل کیف بیرون آمدند و یکی یکی روی میز ایستادند.
- اون نمی‌خواد ما رو بخونه!
در باز شد و مادر طغرل وارد اتاق شد.
برای او کمی میوه آورده بود.طغرل به سمت مادرش دوید و به کامپیوتر و کتاب‌ها اشاره کرد و با لکنت گفت: نننگاه کن مامامننن. این‌جا رو نگاه کن!»
اما مادرش چیزی ندید. کامپیوتر ساکت و صفحه‌اش خاموش شده بود و کتاب‌‌ها روی میز بودند.
- آفرین پسر عزیزم... کامپیوترت رو خاموش کردی که درس‌هات رو بخونی.ببین همیشه این‌طوری باش. این خیلی خوبه.
طغرل اصلاً باورش نمی‌شد. به کامپیوتر و کتاب‌ها نزدیک شد و دوباره به آن‌ها نگاه کرد. سپس سلانه‌سلانه رفت تا درس‌هایش را بخواند.

این خبر را به اشتراک بگذارید