• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 7 بهمن 1399
کد مطلب : 122835
+
-

زندگی پربار یک اعجوبه

همایون صنعتی‎‌‎زاده در شهریورماه درگذشت

گزارش ویژه
زندگی پربار یک اعجوبه


هرچند عمده‎‌‎ شهرتش را از انتشارات فرانکلین به‌دست آورد اما کارهای بسیار مهم دیگری نیز در کارنامه داشت. کارخانه ‎‌‎ کاغذسازی پارس، چاپ افست، کشت مروارید خلیج‌فارس و مبارزه با بی‎‌‎سوادی دستاوردهای کمی نیست. همایون صنعتی‎‌‎زاده 84سال پیش از مرگش، در کرمان ‌زاده شد. زندگی جالب و عجیبی داشت، انسان سختکوشی بود و به فرهنگ و ادب ایران علاقه داشت. گاهی شعر می‎‌‎گفت و ترجمه هم می‎‌‎کرد. در کنار انبوه کارهای مهمش، مقاله‎‌‎ها و کتاب‎‌‎های بسیاری نیز به‎‌‎جا گذاشته است. در تجارت نیز موفق بود. صنعتی‎‌‎زاده بنیانگذار تعدادی از بنگاه‎‌‎های تجاری و مراکز صنعتی و کشاورزی معتبر بود. در ادامه به 4بخش از زندگی‎‌‎اش نگاه می‎‌‎کنیم.
 
انتشارات فرانکلین
از کودکی پا به دنیای کتاب گذاشته بود اما ورود جدی‎‌‎اش به فضای کتاب و نشر اتفاقی بود. خود اینگونه روایت می‎‌‎کند: «...معتادم کردند به کتاب‌خواندن. سیزده، چهارده ساله که بودم شاگرد کتابفروشی شدم. کتابخانه‎‌‎ای بود اول لاله‎‌‎زار به اسم تهران. اهل علم آن وقت می‎‌‎آمدند آنجا؛ مینوی، هدایت، نصرالله فلسفی، همه‎‌‎شان. در آنجا پادو بودم؛ میز پاک می‎‌‎کردم، چایی می‎‌‎آوردم، فرم‎‌‎های چاپی را به چاپخانه می‎‌‎بردم. کتاب هم زیاد بود و تا دلتان بخواهد می‎‌‎نشستم کتاب می‎‌‎خواندم. روزی ده‌شاهی هم حقوق می‎‌‎گرفتم که می‎‌‎دادم پونچیک (نوعی پیراشکی) می‎‌‎خوردم. به این ترتیب بدون اینکه متوجه باشم مقدار زیادی با کار کتاب آشنا شدم. بعدها به‌طور تصادفی رفتم تو کار کتاب». 
داستان انتشارات فرانکلین، یک‌سال پس از کودتای1332 آغاز شد. صنعتی‎‌‎زاده در رؤیای نمایندگی کمپانی‎‌‎های بزرگ بود و از طریق ارتباط‎‌‎های نخستین، پوسترهای آنها به دستش رسیده بود. او این پوسترها و تعدادی عکس و کار دیگر را جمع کرد و در خانه پدری خود در چهارراه کالج، یک نمایشگاه هنری به راه انداخت. سیروس علی‎‌‎نژاد در کتاب «از فرانکلین تا لاله‎‌‎زار» چنین روایت می‎‌‎کند: «روزی دو نفر آمریکایی به همراه آتاشه‎‌‎ فرهنگی آمریکا برای دیدن نمایشگاه آمدند و در پایان بازدید از نمایشگاه یا شاید هم روز بعد، از او خواستند نمایندگی فرانکلین را در تهران بپذیرد. جوابش منفی بود؛ وقت نداشت. کسب‌وکارش پررونق بود. چه نیاز به نمایندگی مؤسسه کتاب و نشر داشت که از آن سر درنمی‌آورد. چند روز بعد آنها‎‌‎ دوباره آمدند و چون باز با جواب منفی روبه‎‌‎رو شدند از او خواستند اجازه بدهد کتاب‎‌‎هایشان را در دفتر او به امانت بگذارند. پذیرفت و بعد از چند روز که نگاهی به کتاب‎‌‎ها انداخت به هیجان آمد. وقتی کتاب‎‌‎های فرانکلین نیویورک را ورق زد به وسوسه افتاد و نمایندگی فرانکلین را پذیرفت». کار صنعتی‎‌‎زاده گرفته بود و سازمانش به مهم‎‌‎ترین نشر ایران تبدیل شده بود. کتاب‎‌‎ها تا پایان دهه‎‌‎ 1330تیراژ راضی‎‌‎کننده‎‌‎ای نداشتند. او به فکر راهی برای ارزان‌کردن و افزایش تیراژ کتاب‎‌‎ها بود. از این‌رو بود که سازمان کتاب‎‌‎های جیبی را به‎‌‎عنوان بخشی از انتشارات فرانکلین، با هدف تولید و نشر کتاب‎‌‎هایی در قطع جیبی و پالتویی با تیراژ بالا، در سال1339 تاسیس کرد.
 
چاپ افست
مسئولیت تولید کتاب‎‌‎های درسی به انتشارات فرانکلین سپرده شد. نشر از محل عواید چاپ این کتاب‎‌‎ها، چاپخانه‎‌‎ای مجهز به نام شرکت افست ‎‌‎ تاسیس کرد. صنعتی‎‌‎زاده در پی بازار کتاب بود و باتوجه به اشتراک زبان فارسی، به کتاب‎‌‎های درسی افغانستان رسیده بود. او در گفت‎‌‎وگو با سیروس علی‎‌‎نژاد ماجرای شکل‎‌‎گیری افست را چنین بازگو می‎‌‎کند: «کتاب‌‎‌‎های درسی ایران وضعش خیلی خراب بود. این سال1956بود؛ سال1335. وضع کتاب‎‌‎های درسی خیلی خراب بود، ازجمله تاریخ و جغرافی. شاه می‎‌‎رود هیأت دولت، کتاب‎‌‎های تاریخ و جغرافی را پرت می‎‌‎کند، می‎‌‎گوید این مزخرفات چیست. وزیر فرهنگ می‎‌‎گوید ما مشکل چاپ داریم. صنعتی همه چاپخانه‎‌‎ها را گرفته، دارد برای افغانستان کتاب چاپ می‎‌‎کند، درحالی‌که ما خودمان به اندازه کافی چاپخانه نداریم. واقعا چاپخانه‎‌‎ها پر بود. ما هم پول زیادی داشتیم. به فرانکلین گفتیم بیایید کمک کنید یک چاپخانه تأسیس کنیم. گفتند پول داری بکن. من هم ناشران را جمع کردم و همین‎‌‎طور افرادی هم به ما کمک می‎‌‎کردند ازجمله سیدحسن تقی‎‌‎زاده که از ایام جوانی به‌کار چاپ علاقه‎‌‎مند بود. اصلا شد رئیس هیأت‎‌‎مدیره افست. من هم شدم مدیرعامل. سهام افست را هم دادیم به ناشرانی که برای فرانکلین کتاب چاپ می‎‌‎کردند، ازجمله به ایرج افشار، انتشارات ابن‎‌‎سینا و انتشارات امیرکبیر. همه سهامدار شدند جز خودم. از فرانکلین یک‌میلیون تومان پول قرض دادیم به افست. افست این‎‌‎طوری شروع به‌کار کرد. بعد هم یک‌میلیون تومان دیگر از فرانکلین به آنها قرض دادیم. کارش راه افتاد. افست شروع به چاپ کرد و 24ساعته کار می‎‌‎کرد». نخستین مکان این چا‎‌‎پخانه در ملکی استیجاری در خیابان قوام‎‌‎السلطنه بود. سپس به خیابان گوته و بعدتر به سرخه‎‌‎حصار منتقل شد. این مؤسسه رفته‎‌‎رفته و به مرور زمان و با مستحکم‌شدن جایگاهش، تأثیر بسیاری در ترویج فنون و فرهنگ چاپ در ایران باقی گذاشت.
 
مبارزه با بی‎‌‎سوادی 
ماجرا از این قرار بود که در سال1341 سازمان یونسکو، جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار کرد. علی‎‌‎نژاد می‎‌‎نویسد: «در جلسه‎‌‎ای با حضور اشرف پهلوی طرح سواد‎‌‎آموزی در میان افتاد. همه اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشته‎‌‎های گوناگون دعوت کرده بودند. برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهرا در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم سؤال‎‌‎هایی مطرح کرده بود؛ مانند اینکه اصلا سواد چیست؟ به کی می‎‌‎خواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی می‎‌‎خواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در گوشه‎‌‎ای از کشور اجرا کنند، با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند. با این حرف‎‌‎ها، کار به گردن خود او افتاد. او هم برای آزمایش، شهر قزوین را پیشنهاد کرد که مردمش نیمی ترک‎‌‎زبان و نیمی فارس‎‌‎زبان بودند، و شد رئیس مبارزه با بی‎‌‎سوادی قزوین». اما این تنها کاری بود که خود صنعتی‎‌‎زاده از آن راضی نیست، گفته است انگار در خواب به سمت دشمن مشت و لگد می‎‌‎انداخته! یا «در هر کاری که کردم موفق شدم، جز در مبارزه با بی‎‌‎سوادی.» 

از نوسازی پرورشگاه کرمان تا جبهه‎‌‎ جنگ
در مصاحبه‎‌‎ای می‎‌‎گوید: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور1320 شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (1318)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور ۲۰ که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان. چون اینجا امن‎‌‎تر بود. از همان وقت من مأمور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ‎‌‎چیز گیر نمی‎‌‎آمد. قحطی بود؛ مشکلات زیاد بود». پرورشگاه صنعتی کرمان هنوز زیرنظر او بود. حسابی هوای بچه‎‌‎های آنجا را داشت. یک‎‌‎بار برای چاپخانه 150نفر از بچه‎‌‎های این پرورشگاه را آورد تهران تا زیرنظر آلمانی‎‌‎ها آموزش ببینند. حالا بعد از انقلاب بود و جنگ نیز آغاز شده بود. گروهی از بچه‎‌‎های پرورشگاه، در حال اعزام به جبهه‎‌‎های جنگ بودند. صنعتی‎‌‎زاده هم تصمیم گرفت عازم جبهه‎‌‎ها شود! از همین روی ثبت‎‌‎نام کرد و به پادگان رفت تا تعلیمات نظامی ببیند! خودش در این‌باره در یکی از نامه‎‌‎هایش به خواهرش (مهدخت) می‎‌‎نویسد: «...هر چه فکر کردم دیدم اگر همراهشان باشم، بهتر است. به ناچار من هم جزو داوطلبان ثبت‎‌‎نام کردم و چندی است مشغول دیدن تعلیمات هستم و ظرف همین دو‌روزه به خوزستان خواهیم رفت». و در نامه‎‌‎ دیگری به خواهرش، اوضاع خود را در جبهه چنین توضیح می‎‌‎دهد: «...تجربه‎‌‎ جالبی است و دنیایی به کلی تازه؛ لااقل برای من. گمان می‎‌‎کنم به‌علت سن من و سپیدی موی من، کار سبک تهیه و تدارکات را بر عهده‎‌‎ام گذارده‎‌‎اند. بد نیست، هم مشغولیات است و هم تجربه و سابقه‎‌‎ای که در امر مدیریت داریم به کارم می‎‌‎آید...». همایون صنعتی‎‌‎زاده با نقش مؤثرش در نوسازی ایران، سرانجام در 4شهریور 1388 در کرمان درگذشت. از دیگر فعالیت‎‌‎های او می‎‌‎توان به دایره‎‌‎المعارف فارسی، کاغذسازی پارس، نشر کتاب‎‌‎های درسی افغانستان، آموزش بزرگسالان، شرکت مروارید خلیج‌فارس، خزرشهر مازندران، رطب زهره و گلاب زهرا نام برد. برای مطالعه بیشتر درباره‎‌‎ او می‎‌‎توان به 2کتاب‎‌‎ از فرانکلین تا لاله‎‌‎زار به قلم سیروس علی‎‌‎نژاد و «نامه‌‎‌‎های همایون صنعتی‎‌‎زاده به خواهرش» به‎‌‎کوشش گلی امامی رجوع کرد. همچنین نگارنده در شماره‎‌‎های 48و 51 همین ویژه‎‌‎نامه (5 و 8مهرماه) به انتشارات فرانکلین و چاپ افست پرداخته بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید