نام کوچک من بلقیس
سلیمانی ؛ روایتگر وجوه مختلف زندگی زنانه در ایران
حسنا مرادی
بلقیس سلیمانی در سال1342 در جایی حوالی رابر کرمان به دنیا آمد و بعد از انقلاب فرهنگی، در دانشگاه تهران فلسفه خواند و در نهایت در تهران ماندگار شد. این سه فراز زندگی او، در زندگی بسیاری از شخصیتها و قهرمانهای رمانهای او تکرار شدهاند. در بیشتر آثار او، زنی وجود دارد که از روستاهای اطراف کرمان به تهران آمده و در دانشگاه تهران درس خوانده است. او در فراز سوم زندگی، بعضی از قهرمانهایش را به زادگاهشان بازگردانده و بعضیها را در تهران ماندگار کرده؛ کاری که خود سلیمانی با ماندن در تهران در زندگی واقعی و بازگشت به کرمان در رمانهایش کرده است. «بازی آخر بانو» نخستین رمان سلیمانی بود که بعد از چاپ با اقبال روشنفکران مواجه شد. با اینکه او از زندگی زنان مینوشت اما با همان نخستین اثرش نشان داد که برخلاف بسیاری از زنان نویسنده آن دهه، تحتتأثیر داستانهای زویا پیرزاد نیست. سلیمانی در این سالها 13 رمان و مجموعهداستان نوشته است که ویژگی خاص همه آنها زبان روان و بدون افتوخیز و بدون پیچیدگیشان است. نثر سلیمانی در روایت داستانهایش موجز و صریح و بیحشو و زواید است. او در استفاده از زبان شکسته متعادل و به دستور زبان فارسی معیار پایبند است. سلیمانی در روایت آثارش زاویه دیدهای مختلفی را از اول شخص تا دانای کل تجربه کرده است و در این تجربهها بهنحوی ماهرانه توانسته نثر ساده و روان خود را به قالب شخصیت رمانهایش اندازه کند. دلسوزیها به طعنه و نق و نوق تبدیل شده بود. همه میدانستند عیب از من است، خودم گفته بودم. مادر مسعود سفره حضرت رقیه انداخت. همه، همصدا با مجلسگردان از طفل خفته در خرابههای شام خواستند تا وساطت کند و دامن من سبز شود. مهری آدرس چندین پزشک را که دستشان شفا بود، به مسعود داده بود. خانم معلم در جایی، آن پس و پشتها گفته بود: «داداشم که نمیتونه همه عمر پاسوز این دختره اجاق کور بشه.» اکرم سربسته خبرها را به من میداد و همو بود که پیشنهاد کرد از بهزیستی بچه بیاوریم.
فریبا گفته بود: «از کجا معلوم عیب از تو باشه، این دکترهای ایرانی چیزی سرشون نمیشه، بهتره یه سفر برین خارجه.» و از دخترخاله زنداداشاش گفته بود که دکترهای ایرانی 10سال آزگار پدرش را درآورده بودند با عملها و داروهایشان و عاقبت این پزشکهای انگلیسی بودند که فهمیده بودند عیب از مردش است.