
همسایه ظلمت است کاتب
دوشنبه 16خرداد سال 1379هوشنگ گلشیری از دنیا رفت

حسنا مرادی
پاییز سال 1378بود که درد سراغ هوشنگ گلشیری آمد و آنقدر کش پیدا کرد که بالاخره در فروردین1379، گلشیری در بیمارستان بستری شد و هرگز به خانه بازنگشت؛ دوشنبه 16خرداد سال1379 هوشنگ گلشیری از دنیا رفت و او را در امامزاده طاهر مهرشهر کرج، در کنار محمدجعفر پوینده و محمد مختاری دفن کردند. روی سنگ قبر به عمد شکستهاش نوشته شده بود: «به خاکش اگر بسپارند یا به امانت اگر در لایه زیرین خاکش، خاک کنند. همسایه ظلمت است کاتب. بوی کاغذ نانوشته را میدهد یا مدادی که نتراشیده باشندش. در تابوت ناگفتههاست که هست». درگذشت گلشیری به قول رضا براهنی، مرگ هر کسی نبود؛ براهنی از فوت او تعبیر به فوتالاکبر کرد. گلشیری، نویسندهای بود که با جنگ اصفهان در میانه دهه1340درخشید. جنگ اصفهان هر چند از تهران و مرکز دور بود اما یکی از دروازههای اصلی ورود مدرنیسم و فرمگرایی به ادبیات داستانی ایران بود. هوشنگ گلشیری بهعنوان یکی از بزرگان و مؤثران این جنگ در سال1348 با انتشار رمان «شازده احتجاب» خوش درخشید. او با نگاه به رمان نو و به شیوه سیال ذهن، شازده احتجاب را نوشته بود؛ رمانی که بهمن فرمانآرا سال 1353با اقتباس از آن فیلم منتقدپسند «شازده احتجاب» را ساخت.
گلشیری، عاشق داستانخوانی بود و در دهه1360 با توجه به اوضاع و احوال جامعه و جنگ، جلسات داستانخوانیاش را شروع کرد. در این محفل هم از نویسندگان قدیمی حاضر میشدند، هم جوانانی که تازه نوشتن را آغاز کرده بودند و تشنه آموختن بودند؛ جلسه پنجشنبهها، جایی بود برای دیدهشدن نویسندگان و خواندهشدن آثارشان. بسیاری از نسل جوان این محفل، در انتهای دهه 1360و دهه1370آثار خود را منتشر کردند و بعد از گذشت 3دهه خودشان از پیران راه نویسندگی شدهاند.
گلشیری، سالهای سال در محافل مختلفی که اکثرا خودش مؤسسشان بود، از جنگ اصفهان گرفته تا جلسه پنجشنبهها، وقت و عمرش را صرف تربیت شاگردان فراوانی در داستاننویسی کرد. او که نه مانند نادر ابراهیمی پرکار بود و نه مانند بهرام صادقی گزیدهکار، در محافل نسبتا خصوصی ادبی و کارگاههای داستاننویسیاش سبک مورد نظر خودش را ترویج میکرد و آموزش میداد؛ داستانهای سیال ذهن و پر از پیچیدگی در فرم. راهی که او پیش پای ادبیات داستانی ایران گذاشت، هر چند در سالهای دهه1360 که از محافل و مجلات ادبی خبری نبود، سبب انتشار آثار جدیدی شد اما خیلی زود به تکرار رسید و بسیاری از شاگردانش راه تکرار و مغلقنویسی را پیش گرفتند. در دهههای بعد از گلشیری، دیگر پیچیدهنویسی و رازآمیزکردن هر پدیدهای بابطبع خوانندگان و حتی اصحاب ادبیات نبود. داستانگوییای که گلشیری سالها آن را نفی کرده بود و بیاهمیت دانسته بود، کمکم طرفداران و پیروان خود را بین نویسندگان ایرانی پیدا کرد و آثار داستانگوی قبلی هم با دیدی ارزشمندتر نگریسته شدند. گلشیری در اواخر عمرش در فکر ایجاد جایزهای ادبی بود اما این ایده او با مرگش ناتمام ماند. پس از درگذشت او، در روز هفتم گلشیری، دوستان و خانوادهاش تصمیم گرفتند بنیاد هوشنگ گلشیری را تأسیس کنند. سال1380 نخستین دوره جایزه ادبی گلشیری برگزار شد. بالاگرفتن حرف و حدیثها و انتقادها به داوری جایزه سبب شد عمر این جایزه تنها 13سال باشد و این صدای گلشیری تا به امروز خاموش شود.
نیمه اول دهه1380 دوران شکوفایی نام و آثار گلشیری بود. روزنامههای مخالف مشی سیاسی او در صفحاتشان آثار و زندگی او را نقد میکردند و ناخودآگاه او را به عامه مردم هم میشناساندند. قصههای پرفراز و نشیب ممنوعیت انتشار و چاپ مجدد کتاب معروف او، شازده احتجاب، هم سبب داغشدن بیشتر بازار آثار او میشد. شازده احتجاب که سالها خواندنش در قشر علاقهمند به ادبیات داستانی و دستاندرکار آن نقطه آغاز فرهیختگی و کتابخوانی تعبیر میشد، از همه قشری خواننده پیدا کرده بود و حتی با وجود نایاببودنش، پیداکردن نسخههای کپی و بعدها افستی آن چندان سخت نبود. انتشارات نیلوفر تا امسال چنددههزار نسخه از این کتاب را در 17چاپ بهصورت رسمی چاپ کرده و هزاران نسخه از آن هم بهصورت غیررسمی چاپ شده و بهدست خوانندگان رسیده است. در حقیقت میتوان اینطور گفت که گلشیری، نویسنده تا زمانی که آثارش چاپ و خوانده شود زنده است؛ اگر چه که پیشنهاد و راه گلشیری برای ادبیات سالهاست که افول پیدا کرده و نویسنده ایرانی راه دیگری برگزیده و ترجیح میدهد با مخاطبان بیشتری روبهرو شود.