نمایشهای دهه 70
زیر نور صحنه های تازه
سیاوش طالبیان
تئاتر ایران در دهه 70 دربرگیرنده تمام جریانهای تئاتری پس از انقلاب است. اگر در سالهای دهه 60 جریان غالب، تئاتر مقاومت و تئاتر مذهبیـ آیینی است، در دهه 70 نشان و اثری هست از بضاعت کلی تئاتر ایران. در کنار تئاتر مقاومت و مذهبی ـ آیینی، استادان بزرگ تئاتر ایران، پس از سالها سکوت دوباره به صحنه میآیند. بهرام بیضایی پس از «مرگ یزدگرد» (1358) و پس از 18سال به سالن چهارسو بازمیگردد و نورافکنهای سالن اصلی تئاتر شهر صحنه را برای آثاری از حمید سمندریان، رکنالدین خسروی، علی رفیعی، داوود رشیدی و دیگران روشن میکنند. در همین سالهاست که اسماعیل خلج، بازمانده محبوب کارگاه نمایش، جامه عوض میکند و تئاتر نوین خودش را نمایش میدهد. در کنار اینها باید به جریان پیشروی تئاتر پس از انقلاب نیز اشاره کرد؛ تئاتریهای جوانی که در این دهه پا بر صحنه میگذارند و خاک صحنه را به توبره میکشند. حامد محمدطاهری با نمایش «سیاها» تاریخ تئاتر پس از انقلاب را از نو تعریف میکند و چهرههایی چون محمد یعقوبی، فرهاد مهندسپور، محمد رحمانیان، حمید امجد، اصغر فرهادی و دیگران در متن و اجرا دست به تجربههایی میزنند که تا امروز در تئاتر ایران متجلی است. در دهه 70 کارگردانان زن نقش پررنگی دارند؛ زنانی که بهواسطه انقلاب و جنگ و شرایط فرهنگی کمکار شدهاند در همین دهه است که به میدان میآیند و در صحنه خوش میدرخشند: پری صابری با نمایشهای مجللی که میتوان آنها را توسعه اپرای ایرانی خواند یا منیژه محامدی با نمایشهای امروزینی که گویی از قلب برادوی درآمدهاند. به این لیست طولانی میتوان اضافه کرد خانمها گلاب آدینه را و چیستا یثربی و مریم معترف و ریما رامینفر و سودابه اسکویی و پروانه مژده و دیگران را. سویه دیگر تئاتر ایران در دهه70، تئاتر مفرح وکمدی است؛ طنزآوری که ریشه در سنتهای نمایش کهن ایرانی دارد. در این سالها دو نام درخشان است: داوود فتحعلی بیگی و منوچهر نوذری. یکی نماینده نمایشهای سنتی شادیآور ایران است و دیگری نماینده پرزرق و برق تئاترهای لالهزار که در آن روزها، هم بر صحنههای تئاتر نمایان میشد هم در صبح جمعه با شما، در رادیو. چندین دلیل برای تفاوت تئاتر دهه 70 ایران با گذشته میتوان برشمرد: آرامش و ثبات حاکم بر جامعه، میل به سازندگی و اصلاحات و تمایل و رغبت مسئولان فرهنگی به رونق فعالیتهای هنری. در زمانهای که سالنهای خصوصی هنوز دایر نشدهاند و تئاترشهر قلب تپنده تئاتر ایران است، مدیریت نسبتا مستمر حسین پاکدل بر این مجموعه یکی دیگر از دلایل نشاط تئاتر در دهه70 است. آنچه زیر شماره شده، الزاما بهترینهای تئاتر دهه70 نیست. برخی از آنها موجد جریانهایی در تئاتر ایران شدهاند و برخی دیگر در بایگانی خانه تئاتر جا خوش کردهاند. گاه مورد اقبال تماشاگران بودهاند و گاه ستایششده منتقدان. این یادداشت نمیتواند شمایلی دقیق از تئاتر دهه70 ایران فرا دست بیاورد. میتواند نوری باشد بر چند صحنه.
سیاها
در میانه دهه 70خورشیدی، تئاتر ایران در سیطره جریانی شبهکلاسیک و رسمی بود؛ تئاتری که دیگر نه جوابگوی جامعه جوان و هیجانزده سالهای پس از 1376بود و نه قواعدش تئاتریهای جوان و سرکش را مجاب میکرد. دریچههای شناخت تئاتر مدرن و تجربی جهان محدود میشد به یک جلد کتاب «تئاتر تجربی: از استانیسلاوسکی تا پیتر بروک» نوشته جیمز روز اونز (ترجمه مصطفی اسلامیه) یا خاطرات پراکنده از جشن هنرهای شیراز و سالهای اوج کارگاه نمایش در دهه50 خورشیدی. عدمدسترسی به منابع دست اول، در نبود اینترنت و مرجع مکتوب و تصویر، یا مواجهه مستقیم تماشاگران با تئاتر تجربی، تصویری گنگ از تئاتر تجربی را در ذهن کارگردانان نوگرا ایجاد میکرد. در این بین حامد محمدطاهری با تاسیس گروه نرگس سیاه سعی کرد تا تلقی خودش از آموزههای یرژی گروتوفسکی را پیاده کند. گروه نرگس سیاه پس از مدتها تمرین سخت و نفسگیر گوشه مخروبهای در مجموعه تئاتر شهر را در اختیار گرفت و به قیاس آزمایشگاه گروتوفسکی سالن نمایش خانه خورشید را بنا کرد. محمدطاهری با تکیه بر تئاتر فیزیک و قابلیتهای بدن بازیگران، تصویرسازیهای بدیع و بداههپردازیهایی هدفمند، درک عمیق از متن و شخصیسازی نمایشنامه و بالاخره بهرهگیری از میزانسنهای مسحورکننده، نمایش سیاها نوشته ژان ژنه را در سال1379به صحنه آورد.
نمایش سیاها نقطهعطفی شد در تئاتر ایران. مخاطبانی که آشنایی چندانی با تئاتر مدرن نداشتند روبهرو شدند با تئاتری که در آن خلاقیت بود و آشناییزدایی و زیباییشناسی. تئاتری که بهطور هدفمند مشارکت تماشاگران را بر صحنه میطلبید و ریزبینانه برای هر کنشی، زیرمتنی داشت. این اصرار بر هدفمندی و زیرمتنها حتی در بروشور نمایش هم خودنمایی میکرد؛ آنجا که مخاطب میبایست چندباری بروشور را در نور بچرخاند تا متوجه این جمله از تقدیم نامچه نمایشنامه بشود: «برای عبدالله»! نمایش سیاها در سالن کوچک خانه خورشید موفقیت بزرگی به بار آورد و موجد تولد نسخه دیگری از این نمایش شد؛ تئاتری که خواسته یا ناخواسته از مرزهای مرسوم تئاتری فراتر میرفت و به سر حد پرفورمنس آرت میرسید. تئاتری که در آن نمایشنامه ژان ژنه دیگر حرف اول را نمیزد و بر صحنه تلقی گروه نرگس سیاه از متن خودنمایی میکرد. حتی فراتر از آن این نمایش به بیرون از خود هم ارجاع میداد؛ مثلا به اشعار یدالله رویایی. شاید به جهت این حسن همنشینی بتوان آثار اندک گروه نرگس سیاه را در شمار تئاتر دیگر آورد. سیاها پاسخی بود برای ذهن تشنه نسل جوانان دهه 70که البته از انتقاد بری نبود. برخی از منتقدان تئاتر، سیاها را نمایش سخیفی میدانستند از معماگونگی بیحاصل و پرت و پلاگویی روشنفکرانه. برخی سیاهای محمدطاهری را دهنکجی میخواندند به جریان تئاتر شریف و دیگرانی هستند که به شور و شوق جوانان نرگس سیاه احترام میگذارند.
عشقآباد
داوود میرباقری پس از فراغت از ساخت سریال امام علی(ع) باردیگر به صحنه تئاتر روی آورد. هر چند نمایش معرکه در معرکه او نظرها را بهخود جلب کرده بود اما موفقیت نمایش «عشقآباد» از رنگی دیگر بود. فرهنگ عامه و بهخصوص توجه و مداقه به نمایشهای شادیآور ایران ـ تختحوضی و سیاهبازی و از این دست ـ یکی از ویژگیهای همیشگی آثار میرباقری بوده و عشقآباد کمال این تعلقخاطر است. عشقآباد میرباقری مملو بود از موسیقی و رقص و طنز. دیالوگنویسی مألوف میرباقری که در آن بهجا و نابهجا از ضربالمثلها و متلها و امثال سایر استفاده میکند یا به کلام قافیهدار و ریتمیک روی میآورد، در عشقآباد چنان خودنمایی میکند که از عشقآباد مثلآباد میسازد. اما همینها برای تماشاگران مغموم دهه70 جذاب است؛ اینکه تماشاگران ترانههای فراموششده و ممنوعهشان را از صحنه سالن اصلی تئاتر شهر بشنوند. در این میان درخشش پرویز پرستویی و ماهایا پطرسیان را نباید نادیده گرفت. گروه بازیگران عشقآباد به شایستگی توانستند چهره جدی و عبوس تئاتر آن روزگار را دمی خندان کنند.
پیروزی در شیکاگو
در نخستین سالهای دهه 70 خورشیدی، تئاتر «پیروزی» در شیکاگو در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه رفت. پیروزی در شیکاگو از نخستین نمایشهای فاخر تئاتر پس از انقلاب بود؛ صحنهای مجلل با بازیگرانی طرازاول و همراهی موسیقی زنده. داوود رشیدی، کارگردان این نمایش خود نیز متن نمایشنامه آن را ترجمه کرده بود. این نمایش شکوه تئاتر را به سالنها بازگرداند و مورد استقبال بینظیر تماشاگران قرارگرفت. ترکیب داوود رشیدی در مقام کارگردان، مهدی هاشمی و فریماه فرجامی و سیامک اطلسی و دیگران در مقام بازیگر بر صحنهای که مرتضی ممیز طراحی کرده بود و موسیقی بابک بیات از آن شنیده میشد، هرگز در تئاتر ایران تکرار نشد.
هر پژوهشگر تئاتر ایران میداند که جمعآوری اسناد تصویری از اجراهای تئاتر در کشور ما تا چه حد سخت و در بعضی موارد غیرممکن است. جمعآوری اسناد تصویری نمایش ایران در دهه 70 بدون همکاری روابطعمومی تئاترشهر و چند نفر از دوستان آرشیویست بهخصوص آقای ابراهیم حسینی امکانپذیر نبود. در اینجا از حسن همکاری آنها برای ایجاد این مجموعه سپاسگزاریم.
سووشون
در سالهای پایانی دهه70 خورشیدی، منیژه محامدی توانست از رمان محبوب و ماندگار «سووشون» اقتباسی برای صحنه فراهم کند. محامدی تنها کارگردانی است که با اجازه و تأیید سیمین دانشور به سراغ این کتاب رفته است. تئاتر سووشون هر چند در گیشه موفق بود اما نتوانست نظر مساعد منتقدان را جلب کند. شاید استفاده از یک ستاره سینما، افسانه بایگان، برای نقش زری دلیل موافقت تماشاگران و مرافقت منتقدان بود. هنوز حضور ستارگان سینما بر صحنه تئاتر مقبول و متداول نبود. افسانه بایگان حضور قابل دفاعی در این نمایش داشت و محامدی توانسته بود رمانی را با تعدد شخصیتها و اتفاقها و مکانهایش به یک صحنه تئاتر مبدل کند.
دایره گچی قفقازی
حمید سمندریان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین چهرههای تئاتر ایران پس از10 سال فترت در دهه70 به سالنهای تئاتر بازگشت. او که در آلمان تئاتر حرفهای آموخته بود، در سالهای پیش از انقلاب یکهتاز کارگردانی نمایشنامههای فرنگی بود. ویژگی تئاتر سمندریان تسلط و شناخت بیبدیل کارگردان بر نمایشنامه و تحلیل آن است که خاصه در بازی درخشان بازیگرانش متجلی میشود. برای سمندریان امکانات بصری تئاتر مثل طراحی صحنه و نور و... تنها ابزار روایت تئاتر نیست او از این ابزار برای تحلیل نمایش و القای خوانش و تفسیر خود از نمایشنامه بهره میگیرد. در دهه 70 خورشیدی حمید سمندریان نمایشنامههای «بازی استرینبرگ» نوشته دورنمات و «دایره گچی قفقازی» اثر برتولت برشت را به صحنه برد. متن نمایشنامه اخیر را سمندریان به همراهی فروغ فرخزاد ترجمه کرده بود. در سال 1377خورشیدی نمایش دایره گچی قفقازی به اجرا درآمد و مایه اقبال تماشاگران و تحسین منتقدان شد. حاصل بازی استادانه سعید پورصمیمی و آزیتا حاجیان، طنز گزنده متن و شوخ طبعیهای بینظیر کارگردان، دایره گچی قفقازی را ماندگار کرده است. بسیاری این اثر را یکی از بهترین نمونهها در بازتولیدِ بومی سیستم تئاتر روایی برشت میدانند.
کارنامه بندار بیدخش
بازگشت بهرام بیضایی به سالن چهارسو شاید مهمترین اتفاق تئاتر ایران در دهه70 خورشیدی باشد. بیضایی این بازگشت شکوهمند را با نمایشنامه «بندار بیدخش» تدارک دید؛ نمایشنامهای بسیار سخت و ثقیل که بیشباهت نبود به آخرین تئاتری که در همین سالن اجرا کرده بود. کارنامه بندار بیدخش نیز همچون مرگ یزدگرد ریشه در داستانهای شاهنامه داشت و تأویلی بود از داستان جمشید. بندار بیدخش، دانشی مردی که جام جهان نمای را برای جمشید ساخته اینک به خشم پادشاه دچار شده و در روییندژ به بند کشیده شده است. بیضایی در نوشتن و اجرای این تئاتر به یکی از فرمهای روایی تئاتر مرگ یزدگرد هم رجوع میکند و آن پیشنهاد فرمال را بسط میدهد؛ اینکه بازیگران در وقت لزوم با حفظ هویت نقش به برخوان بدل شوند و نقشهای دیگر را اجرا کنند. این سیالبودن روایت و همچنین دایره کلمات نامأنوس متن درک نمایش را برای مخاطب دشوار میکند. در آن سالها بخت با تماشاگرانی یار بود که پیشتر متن نمایشنامه را در مجله کلک خوانده بودند. بیضایی برای این اجرا به سراغ2 همکار قدیمیاش رفت؛ مهدی هاشمی و زندهیاد پرویز پورحسینی. اکنون شاید برای کسانی که این نمایش را دیدهاند تصور بازیگرانی دیگر به جای این دو تن سخت باشد. تلاش جانفرسای این دو بازیگر بر صحنه تئاتر فراموش ناشدنی است. بهراستی جانفرسا! به قدری که حین اجرا برای یکی از بازیگران نمایش عارضه قلبی اتفاق افتاد و نمایش برای لحظاتی متوقف شد. کارنامه بندار بیدخش، تئاتری بود با مونولوگهای طولانی و میزانسنهای پیچیده با کمترین وسایل صحنه که لحظهای کسالتبار نمیشد و از ضربآهنگ خویش نمیافتاد! قماری سخت برای کارگردانی کارکشته و صف طویل تماشاگران در محوطه تئاترشهر گویای اقبال مردمی اثر بود.