درباره یکی از شورشهایی که علیه خلیفه عباسی و توسط ایرانیان صورتگرفت
بابک خرمدین منتقم یا شورشی؟
عیسی محمدی
درست 1225پیش بود که بابک خرمدین به دنیا آمد؛ از نخستین کسانی که در ایران قیام علیه عباسیان و استیلای اعراب را آغاز کرد. البته سرنوشت غمانگیزی هم داشت؛ هرچند که بیش از 2دهه توانست در غرب و بخشی از مرکز ایران، خودی نشان بدهد و حسابی خلیفه عباسی را به دردسر بیندازد. اما بابک خرمدین که بود؟ چقدر آدم حسابی بود؟ آیا یک قهرمان ایرانی بود؟ البته قبل از اینکه بحث را ناسیونالیستی کنیم، باید گفت که او بهدست یک ایرانی، که از سرداران خلیفه وقت عباسی بود، کشته شد. برای شناخت بابک خرمدین و قیامی که کرد، باید کمی عقبتر رفت و به خرمدینان و ابومسلم خراسانی رسید.
ماجرای ابومسلم
زمانی که امویان به حکومت رسیدند یا در واقع حکومت اسلام را غصب کردند، بنای همان رفتارهای جاهلیت را گذاشتند؛ فرق بین عرب و عجم و اشرافیگری و بیعدالتی و...؛ ظهور عباسیان و ابومسلم خراسانی و... نیز به همین دلیل بود که اتفاق افتاد. در واقع این بهزادان پور ونداد هرمزد معروف به ابومسلم خراسانی بود که جنبش سیاهجامگان را راه انداخت و ابتدا خراسان را تسخیر کرد و سپس راهی عراق شد تا مروان، آخرین خلیفه اموی را از میان بردارد و به جای او، عباسیان را بر کار گمارد. چنین بود که ابوالعباس عبدالله سفاح نخستین خلیفه عباسی لقب گرفت. خراسان و امارت آن را هم دادند به همین جناب ابومسلم. ولی وقتی که دیدند چه قدرت و اعتبار و نفوذی دارد، به دستور دومین خلیفه عباسی به قتل رسید. با کشته شدن ابومسلم، به خونخواهی او شورشهای دیگری هم اتفاق افتاد.
کینه مورخان
خرمدینان نیز گروهی بودند که مخالف عباسیان محسوب میشدند و کشته شدن ابومسلم خراسانی هم باعث شده بود تا جدیت بیشتری در این مخالفت خودشان داشتهباشند. آنها غالباً در غرب و شمال غرب ایران حضور داشتند. گفته میشود که این خرمدینان آدمهای آرام و کشاورز و خوب و به دور از جنگ و خونریزی بودند، تا اینکه بابک خرمدین از راه رسید. البته قبل از بابک هم قیامهای دیگری توسط خرمدینان اتفاق افتادهبود، اما مهمترین حرکت خرمدینان مربوط به همین جناب بابکخان است. گروهی میگویند که عقیده او ترکیبی از آیین زرتشتی و مزدکی بود، گروهی دیگر میگویند که صرفاً مزدکی بودهاست. جالب اینکه درباره او نیز نظرات مختلفی میان تاریخنویسان قدیمی وجود دارد. حتی نسبتهای ناروایی هم به او میدادند که همگی ناشی از دشمنینویسی مورخان بودهاست. در واقع درباره بابک هم همان اتفاقی افتاده که درباره بیشتر شخصیتهای قدیمی ایران افتاده است؛ آنقدر گفتهها فراوان است و نقلها گوناگون، که نمیدانیم به کدامیک باید اعتماد کرد و به کدام اعتماد نداشت.
جانشینی جاویدان
میگویند که فردی به نام جاویدان بن شهرک رئیس بخشی از خرمدینان وقتی که داشته از زنجان برمیگشته، به جایی که بابک زندگی کرده میرسد. میگویند که اهل بلال آباد اردبیل بوده است. از هوشمندی و کاردرستی بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش، او را با خود همراه میکند تا سرپرستی مال و املاک خود را به وی بسپارد. بعد از مدتی جاویدان از دنیا میرود و همسر او هم که از بابک بدش نمیآمده، اعلام میکند روح شوهرش در بابک حلول کرده و با او ازدواج میکند. در نهایت اینکه بابک پیشوای خرمیان یا خرمدینان میشود. مرکز فعالیتهای او هم شهر بذ در مرکز آذربایجان بوده. این شهر فاصله کمی با رود ارس دارد و البته الان متروکه و خالی از سکنه است. در نخستین کار خودش یک حمله سریع به روستایی مسلماننشین میکند و خشونت بسیاری راه میاندازد. مورخان همینجا تعجب خودشان را نشان میدهند؛ چرا که خرمیان معمولاً آدمهایی مهربان و صلحطلب بودند.
شورش در زمان مأمون
شورش بابک در زمان مأمون عباسی صورت گرفت. مأمون هم چند نفری را فرستاد که بروند و او را سرکوب کنند، اما کاری از پیش نبردند. دلیلش هم کوهستانی بودن شمالغرب ایران بود که عملاً اجازه مانور به عباسیان نمیداد. جالب اینکه بابک خرمدین حتی موفق شد یکی از سرداران بزرگ مأمون را به قتل برساند. سرانجام مأمون مرد و کار به معتصم عباسی رسید. اما کار بابک و خرمیان روزبهروز بالاتر میگرفت و در کنار آذربایجان و اطرافش، توانستند در اصفهان، همدان و لرستان هم خودی نشان بدهند. معتصم البته مثل مأمون نبود و معتقد بود که این بابک را اگر رها کند، کارش بالا خواهدگرفت. چنین بود که یکی از سرداران بزرگ خودش معروف به افشین را مأموریت داد که برود و کار بابک را یکسره کند. وقتی که خبر این لشکرکشی عظیم به آذربایجان رسید، حاکمان محلی دیدند که ای دل غافل! اگر کماکان طرفدار بابک بمانند مقابل ارتش عباسیان شانسی نخواهند داشت. چنین بود که سر به طغیان گذاشتند. حتی یکی از آنها فرستاده بابک را هم به اسیری گرفته و بهعنوان تحفه نزد معتصم فرستاد. او هم اطلاعات ذیقیمتی از تعداد و نحوه نبرد و قلعههای بابک و خرمیان داد.
ایرانی علیه ایرانی
افشین در نزدیکیهای بابک اتراق کرده و اطراف خودش هم خندقهایی حفر کرد تا یک وقت مورد شبیخون آنها قرارنگیرد. در جنگی که بین این دو اتفاق افتاد، بابک شکست خورده و از اطراف اردبیل به دشت مغان و از آنجا به قلعه بذ پناه برد. البته در یک جنگ دیگر سرداران بابک توانستند سرداران افشین را شکست بدهند، اما کار بدین منوال پیش نرفت و بابک شکست خورد. هنوز قلعه بذ باقی ماندهبود. این قلعه در جای صعبالعبوری قرارداشت. ضمن اینکه در مسیر رسیدن به آن نیز چاهها و چالههایی کنده شده بود تا اسبهای دشمن نتواند حرکت کند. این چالهها پر شده و افشین خودش را به قلعه رساند. وقتی که دیدند مقاومت خرمیان سخت است، خانهها و قلعه را آتش زدند. بابک هم مقداری توشه و سلاح برداشت و به سمت ارس و ارمنستان فرار کرد. در این هنگامه بود که اماننامهای از معتصم عباسی به بابک رسید. افشین از یاران او خواست که اماننامه را به بابک برسانند، اما کسی جرأت نداشت این کار را بکند. در نهایت دو نفر پیشقدم شدند این کار را انجام بدهند، به شرطی که اگر کشته شدند، اهل و عیال آنها تحت حفظ و حمایت مالی باشند. پسر بابک هم نامهای نوشت و همراه آنها برای بابک فرستاد.
اعدام دلخراش
بابک نامه را نخواند و آورنده نامه را کشت و نامه را گردن سفیر عباسیها انداخت و میگویند کلی هم بد و بیراه نثار پسرش کرده و او را از خود ندانست. او سرانجام با 2تن از یارانش خسته و کوفته به ارمنستان رسید. اما یکی از حاکمان محلی به هوای اینکه میخواهد برای او مهمانی تدارک ببیند، آنها را به قصرش دعوت کرد. در نهایت که او را گرفته و تسلیم افشین کرد. میگویند که بابت تشکر از این خیانت، کلی طلا و درهم و... به آنها رسید. برادر بابک هم که به حاکم ارمنی دیگری پناه برده بود، بدینترتیب تحویل افشین داده شد. بابک را ابتدا نزد افشین و سپس به سامرا برده و تحویل معتصم عباسی دادند. او را سوار فیل کرده و در شهر گرداندند. او را مقابل چشم مردم زجرکش کردند. بدینترتیب که ابتدا دست و پایش را آهستهآهسته و بهتدریج قطع کردند. سپس جنازه مثلهشدهاش را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند. برادر او هم به همین شکل فجیع در بغداد کشته شد. میگویند وقتی که داشتند دست اولش را قطع میکردند، او با دست دیگر از خونی که میریخت برداشته و بهصورت مالید. معتصم دلیل را پرسید. بابک گفت خون که میرود، صورت رنگپریده میشود. نمیخواهم تصور کنید که ترسیدهام.
مجادله بیپایان
درباره بابک هنوز هم حرف و حدیث بسیار است. گروهی او را فرماندهی میدانند که جز خشونت و حمله به افراد عادی و کاروانها کاری نمیکرد. گروهی دیگر او را نماینده احساسات ملی ایرانیان میدانند. البته در شجاعت و استعدادش نمیتوان شک داشت. چنان جذبهای هم داشته که هیچ کدام از خرمدینان جرأت رساندن اماننامه به او را نداشت. در نهایت اینکه تاریخ در این مورد هم مبهم باقی مانده و ظاهراً که این مجادلات را پایانی نیست.