• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 11 دی 1399
کد مطلب : 120455
+
-

چاقی و مکافات!

چاقی و مکافات!

  علی مولوی

لابد باز هم مثل شماره‌های قبل دارید از روی تیتر و تصویرگری مکافات‌نامه قضاوت می‌کنید و پیش خودتان حدس زده‌اید که این قسمت از مکافات‌نامه درباره‌ی چیست. اما اشتباه می‌کنید! بله، البته که چاقی خودش مکافاتی بس عظیم است، اما برخلاف چیزی که فکر می‌کنید قرار نیست درباره‌ی چاقی حرف بزنیم. درواقع خواستم در همین ابتدا و با این تیتر و تصویرگری از همین تریبون، کمی گولتان بزنم! تا شما باشید این‌قدر زود قضاوت نکنید و پیش خودتان نگویید تا تهش را خوانده‌اید!
درست است که این شماره‌ی مکافات‌نامه به چاقی ربط دارد، اما در اصل درباره‌ی چاقی نیست؛ درباره‌ی علت چاق‌شدن بنده است، نه مشکلات ناشی از چاقی.
بله این‌بار حدس‌زدنش سخت نیست. چرا یک لاغرمردنی دراز بدقواره مثل من، چاق می‌شود؟ آفرین، عدم تحرک یکی از مهم‌ترین دلایلش است. لابد پیش خودتان دارید می‌گویید خب به‌جای نک و ناله و نوشتن مکافات‌نامه، کمی تحرک داشته باش. اما نمی‌دانید اگر می‌شد، من که از خدایم بود.
یعنی دلم لک زده برای یک زنگ تفریح مدرسه که من و رفقای خل و چلم، دنبال هم شلنگ‌تخته بیندازیم یا با تشتک نوشابه، گل‌کوچک بازی کنیم.
یعنی دلم لک زده برای زنگ ورزش که آقای تیرانداز یک ربع از 45 دقیقه‌ی زنگ ورزشمان را به تمرینات کششی تلف و همه‌مان را دق‌مرگ کند، اما دست‌آخر بگذارد دو تیم بشویم و یک فوتبال حسابی بزنیم.
یعنی دلم لک زده که در راه برگشت از مدرسه به خانه، دنبال گربه‌ی اسمال‌آقا بکنم و او تاختی از درخت بالا بجهد و از بالای آن درخت با نگاهی عاقل اندر سفیه، زبانش را برایم دربیاورد که یعنی زرشک! فکر کن بتوانی مرا بگیری!
اما مگر می‌شود؟ ماه‌هاست که به‌خاطر کرونا مانده‌ام در یک خانه‌ی کوچک که از این‌ورش دو قدم ورزشکاری بردارید، سرتان می‌خورد به یک دیوار یا کتاب‌خانه‌ و اگر سعی کنید همان مسیر را برگردید، پایتان می‌گیرد به میزعسلی جلوی کاناپه که مامان‌جانتان عاشقش است و سعی می‌کنید نیفتید، اما نه تنها می‌افتید، بلکه کمانه می‌کنید و با مخ پرت می‌شوید توی ویترین ظروف شکستنی مامان‌جانتان!
بله، خانه‌ی ما بیش‌تر برای دوی با مانع مناسب است تا پیاده‌روی یا ورزش. البته باید بدانید از اول در این دوی با مانع باخته‌اید، چون اگر از روی چیزی بپرید، قطعاً به چیزی می‌خورید و چشم‌غره‌ی مامان‌جانتان و باباجانتان را تحویل می‌گیرید و احتمالاً مدتی هم به اتاقتان تبعید می‌شوید تا به اعمال زشت و کودکانه‌تان فکر کنید یا مجبورتان می‌کنند یک گزارش 10 صفحه‌ای بنویسید و بگویید چرا بابت شکستن گلدان زیبایی که عمه‌ملوک با آن‌همه عشق و صفا برایتان از کرمان سوغاتی آورده، اما ساخت چین است پیشمان هستید!
لابد می‌گویید خب برو توی بالکن یا حیاط ورزش کن. اما به‌قول استاد بنایی، از شما بعید است! اگر موضوع به همین راحتی قابل حل بود که دیگر به مکافات‌ تبدیل نمی‌شد. بله ما هم بالکن داریم، هم حیاط. اما یک اشکال بسیار بسیار کوچک وجود دارد و آن این است که مهندسی که ساختمان ما را طراحی کرده، احتمالاً شب‌ها و روزهای بسیاری وقت گذاشته تا خفن‌ترین طراحی ممکن را انجام دهد. چه‌طور؟ این‌طور که بالکن ساختمان ما روی میهمان‌خانه‌ی همسایه‌ی پایینی‌مان، خانواده‌ی ملکی است و میهمان‌خانه‌ی خانواده‌ی ملکی روی حمام و دست‌شویی طبقه‌ی پایین‌تر که خانواده‌ی ملوکی می‌نشینند. یعنی برخلاف اکثر ساختمان‌ها که همه‌ی واحدها را عین لگو روی هم ساخته‌اند، مهندس خوش‌فکر ساختمان ما یک مکعب روبیک به‌هم‌ریخته طراحی کرده که هرچیزی در این واحد با آن واحد فرق کند. احتمالاً باورتان نمی‌شود، اما من وضعیت بهداشتی خانواده‌ی مالکی که طبقه‌ی بالای ما زندگی می‌کنند را بهتر از خودشان می‌دانم. چون حمام و دست‌شویی‌شان درست روی اتاق من بناشده و آمار ورود و خروج به دست‌شویی، استفاده از سیفون و دوش حمامشان را کاملاً در اختیار دارم.
خلاصه که حتی اگر بخواهید به قصد آب‌دادن به گلدان‌ها وارد بالکن خانه‌ی ما شوید، باید از دم‌پایی ابری استفاده کنید وگرنه آقای ملکی با دسته‌ی جارویش به سقف خانه‌اش که کف خانه‌ی ما باشد می‌کوبد و از همان پایین فریاد می‌زند: «این‌قدر بپر بپر نکن بچه! لوستر مهمون‌خونه روی سرمون خراب شد! سقفمون سوراخ شد!»
اما حیاط. لابد با شنیدن اسم حیاط یاد درخت و چمن و سبزه و شاید یک حوض کوچک و گلدان اطلسی و شمعدانی می‌افتید؛ اما نیفتید! ما از این حیاط‌ها نداریم که. از آن حیاط‌ها داریم که هشت تا ماشین تویش پارک شده و برای رسیدن از در لابی به در خروجی ساختمان، باید یک مارپیچ پرخطر را پشت سر بگذارید، چه برسد به این‌که بخواهید در آن ورزش کنید.
لابد باز هم پیش خودتان می‌گویید، خب حتماً که لازم نیست ورزش‌های پرتحرک بکنم. می‌توانم از ورزش‌های یواش و آرام مثل دراز و نشست استفاده کنم. بله شاید می‌توانستم، اما دیگر نمی‌توانم! توضیح این‌که چرا نمی‌توانم کمی سخت است و در این مقال نمی‌گنجد. اما فکر کنم همین‌قدر که بدانید که دراز و نشست به یک شخص دومی نیاز دارد که پایتان را بگیرد و وقتی چنین شخصی را در خانه ندارید،‌ ناچارید از پایه‌ی مبل استفاده کنید که پیشنهاد می‌کنم نکنید و نپرسید چرا. چاق شوید بهتر از این است که به‌خاطر دراز و نشست، باعث شوید مبل بخورد توی آکواریوم و آکواریوم از پنجره پرت شود وسط همان مارپیچ خطرناک توی حیاط!
ئه! من که همه‌اش را گفتم! می‌خواستم این یکی را نگویم. اما نگران نباشید، همه‌ی ماهی‌ها زنده ماندند. فقط مشکلاتی برای من پیش آمد که ترجیح می‌دهم درِ این مبحث بین ما باز نشود، یا به عبارتی هشتگ #بخشش_ از بزرگان_ است! #نه_به_دراز_و_نشست_در_خانه!

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :