• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
سه شنبه 9 دی 1399
کد مطلب : 120216
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/BBpNn
+
-

پهلوان عشق

همه اهل شیراز می‌دانستند...

پهلوان عشق

سعید مروتی_روزنامه نگار

داش آکل
مسعود کیمیایی ۱۳۵۰ 

در مجموعه‌ای از به‌یادماندنی‌ترین لحظه‌های ناب عاطفی و نمایش سینمایی و بیانگر عشق با میزانسن، چون صحنه مشاهده اعظم توسط قیصر از پشت پنجره، مکثی کوتاه و با معنا میان مکالمه سید و قدرت در «گوزن‌ها» و ارجاع و اشاره‌ای به خاطره عشقی مکتوم مانده (قدرت: مریم که یادته؟ خواهر کوچیکم... سید: آره یادمه. خوب یادمه...)، فصل جدایی دانیال و مونس در حضور نوری و پای اسکله در «سرب»، لرزیدن چراغ در داخل چال تعویض روغنی بعد از ورود مرد به داخل چاله و دیدار با همسر پس از سال‌ها دوری در فیلم «گروهبان»، با این تعبیر دقیق و درست: «این چراغ سال‌ها روشن مانده تا در این لحظه بلرزد.» و انبوهی لحظه و سکانس عاشقانه دیگر، «داش‌آکل» عاشقانه‌ای تمام و کمال از مسعود کیمیایی است؛ عاشقانه‌ای که در قله می‌ایستد و اهمیتش نه الزاما در اقتباس از نویسنده نامدار (که کیمیایی تغییراتی در داستانش داده) که اتفاقا از میزانسن کارگردان می‌آید.

  داش آکل میان داستان‌های کوتاه صادق هدایت جزو بهترین‌ها و خوش پرداخت‌ترین‌هاست. در مجموعه «سه قطره خون»، این داستان از همه منسجم‌تر و پالوده‌تر است. داستان کوتاهی که استادانه نوشته شده و با شروعی فوق‌العاده (همه اهل شیراز می‌دانستند داش آکل و کاکا رستم سایه یکدیگر را با تیر می‌زنند) و پایان‌بندی درخشان (مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پر و بال، نوک برجسته و چشم‌های گرد بی‌حالت طوطی خیره شده بود. ناگاه طوطی با لحن داشی با لحن خراشیده‌ای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... من به که بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت». اشک از چشم‌های مرجان سرازیر شد) داستانی با جهان‌بینی و دیدگاه ژرف هدایت که طبیعتا نه خوش‌بینانه است، نه دلبسته سنت و نظم و نظام و عرف قدیم و نه در تقابل خیر و شر، آنچه را که حقیقت می‌داند به نفع آرمان کنار می‌گذارد. نکته جالب‌توجه داستان همدلی هدایت با شخصیت داش‌آکل به‌عنوان لوطی بر‌آمده از جامعه‌ای سنتی است؛ جامعه‌ای که عشق آکل به مرجان را برنمی‌تابد. زخم نهایی و کاری که آکل از کاکارستم می‌خورد در واقع زخم عشق است. داش آکل می‌میرد؛ مرجان متوجه ماجرا می‌شود و کاکا رستم می‌ماند و مردم شیراز. تاریکی بر روشنایی و ناجوانمردی بر لوطی‌گری پیروز می‌شود.
   مسعود کیمیایی سال۱۳۵۰ بر اساس داستان هدایت فیلمی می‌سازد که در عین وفاداری به چارچوب اصلی داستان، تغییراتی هم در آن داده شده؛ تغییراتی، هم برای سینمایی کردن اثر و هم اضافه‌کردن مولفه‌ها، خصایص و ویژگی‌های کیمیایی به اثر و نتیجه داش‌آکل کیمیایی است. به قولی داستان صادق هدایت هم احترامش محفوظ است و به ‌عنوان اثر ادبی و یکی از بهترین داستان‌های نویسنده نامدار و بزرگش، جایگاه ویژه خودش را دارد. برخلاف فیلم «خاک»، در داش‌آکل تقریبا همه تغییرات کیمیایی در داستان، به نفع فیلم تمام شده. از عوض کردن لوکیشن‌ها، تا اضافه کردن شخصیت‌ها (اقدس، قنبرعلی و...) و تغییر کاراکتر داش‌آکل که در فیلم کیمیایی به‌مراتب مذهبی‌تر از داش‌آکل هدایت است.
زمان اکران داش‌آکل، خیلی از منتقدان و روزنامه‌نگاران با مقایسه داستان هدایت و فیلم کیمیایی، هر تغییری از سوی کارگردان را نشانه‌ای از ضعف و ایراد فیلم دانستند. انگار که کیمیایی جوان حق نداشته در داستان هدایت بزرگ و نامدار دست ببرد و سناریویش را به سیاقی که می‌پسندد بنویسد و بسازد. این تلقی در گذر زمان تبدیل شد به تصور خراب کردن داستان نویسنده پیشرو توسط کارگردانی با دیدگاه سنتی.
   سراغ خود فیلم برویم و نخستین تغییر مهم در داستان. در داستان هدایت داش‌آکل و مرجان نخستین بار یکدیگر را در داخل خانه حاج‌صمد می‌بینند. پرده‌ای کنار می‌رود و داش‌آکل و مرجان چشم در چشم می‌شوند. کیمیایی نخستین دیدار داش‌آکل و مرجان را به گورستان منتقل می‌کند تا بهترین سکانس عاشقانه سینمای ایران را بسازد. دکوپاژ، میزانسن و حس حاکم بر صحنه و شکل‌گرفتن عشقی که نطفه‌اش در گورستان بسته می‌شود، در لحظه آب پاشیدن داش‌آکل به چهره مدهوش مرجان، با همراهی موسیقی منفرد‌زاده، شوری بی‌مثال می‌آفریند. همراهی موزیک منفرد‌زاده با حرکت انگشتان داش‌آکل که آب به‌صورت مرجان می‌پاشد، قطع‌های مؤثر به نماهای درشت داش‌آکل و مرجان، پایین‌آوردن روبنده مرجان و خروجشان از صحنه، جا‌ماندن دستمال سیاه مرجان و برداشته‌شدنش توسط داش‌آکل در کمتر از یک دقیقه، هم داستان عشق را می‌گوید و هم سرنوشتش را. همه را هم با میزانسن می‌گوید؛ با طراحی موقعیت درست، جای دوربین درست، نماهای دقیق و قطع‌های به موقع؛ اجرایی درجه‌یک و پرحس و حال که نقش فیلمبرداری نعمت حقیقی، بازی بهروز وثوقی و موسیقی منفرد‌زاده را هم باید در کنار هوشمندی کیمیایی لحاظ کنیم؛ نتیجه باشکوه‌ترین سکانس عاشقانه سینمای ایران است.
  تأکید بر تنهایی داش‌آکل تقریبا در سراسر فیلم به چشم می‌خورد. همچنان که تأکید بر مردانگی و لوطی‌گری‌اش که با وجود میل به انزوا و فاصله‌گرفتن از جمع شاهدش هستیم. کیمیایی از همان ابتدای فیلم و در نخستین تقابل داش‌آکل و کاکارستم بر این تنهایی تراژیک تأکید‌می‌کند. با اینکه نبرد با پیروزی داش‌آکل به اتمام می‌رسد، پایان‌بندی سکانس رجز‌خوانی کاکارستم است؛«تو ولایت شیراز سکه یه پولت می‌کنم.» و تصویر داش‌آکل تنها در لانگ‌شات، با تأکید موسیقی، این تنهایی را به رخ‌می‌کشد و انگار پیش‌بینی وقایع آینده نیز هست.
  کل سکانس نماز‌خواندن داش‌آکل در خانه پدری مرجان، با سکانس گفت‌وگوی مرجان و مادرش که به این دیالوگ شهره است: «این داش‌آکل از کجا وارد زندگی ما شد؟»، نشانه‌هایی از تعلق‌خاطر متقابل را نمایان می‌کند که بر التهاب عاشقانه اثر می‌افزاید. در صحنه کوتاه تماشای مرجان توسط داش‌آکل که بلافاصله بعد از صحنه نماز خواندن می‌آید، کیمیایی از نمای نقطه‌نظر بهره خلاقانه و در خدمت تم عاشقانه اثر می‌گیرد. صحنه‌ای که کیمیایی می‌گوید برای رسیدن به این هدف دکوپاژش کرده؛ «می‌خواستم داش‌آکل با همه وجودش به مرجان نگاه کند.»
  داش‌آکل کیمیایی مجموعه‌ای به هم پیوسته از سکانس‌هایی است که هیچ کدام معمولی و متوسط نیستند. از نظر تعداد صحنه‌های درخشان، فیلم فقط با گوزن‌ها و «دندان مار» قابل قیاس است. نمی‌دانم چندبار داش‌آکل را دیده‌ام. حسابش از دستم در رفته است اما به شکل غریبی فیلم در دیدارهای مکرر تأثیرش را حفظ‌کرده و در گذر زمان ارزش‌هایش بیشتر به چشم آمده. لحظه‌ای که داش‌آکل در حیاط خانه‌اش دستی به آب می‌زند و صحنه گورستان برایش تداعی می‌شود را می‌گذارم کنار آخرین نمای فیلم، بعد از اینکه داش‌آکل مرده و مرجان هم از زبان طوطی متوجه همه‌‌چیز شده. نمای پایانی حضور دو گنجشک بر لب حوض، شتک کردن آب، پریدن یکی و ماندن دیگری است. فیلم با ارجاعی مجدد به سکانس گورستان پایان می‌یابد و این ارجاع و تداعی نه اطناب و تکرار که نمود ظرافت و هوشمندی سینمایی است. داستان درخشان و خوش‌ساخت صادق هدایت سر جایش است و می‌شود همچنان خواندش و لذت برد. با احترام به هدایت، فیلم اما داش‌آکل کیمیایی است؛ روایت مردی که به قول مادر مرجان« انقدر با حقیقته که اگه پاش رو روی حبه انگور بذاره سقش شیرین می‌شه»؛ لوطی‌ای که فریاد «بزن به کوچه»‌اش بر سر جاهلی که دست روی زن بلند می‌کند در یادها می‌ماند و رجزهایش برای کاکارستم که ربطی به داستان هدایت ندارد؛ «قسم به تیغ علی رسوای شهرت می‌کنم.» 
«قرارمون باشه بعد تعزیه که امام‌حسین شاهد من و تو باشه.» 
 فیلم کیمیایی روایتگر تنهایی عمیق مردی است که هیچ‌چیزی در دنیا نمی‌تواند زخمش را التیام ببخشد؛ زخم عشق مردی که خود همه کارهای عروسی دختر مورد‌علاقه‌اش را به‌سامان می‌رساند. لجن‌مال و تحقیر می‌شود ولی در نهایت می‌ایستد و مرگ سرافرازانه را تجربه می‌کند. اگر داش‌آکل هدایت مرگش شبیه خودکشی است، کشته‌شدن داش آکل کیمیایی بیشتر به شهادت می‌ماند. موسیقی منفرد‌زاده هم در صحنه زخم‌خوردن داش‌آکل، بر اساس تم نوحه معروف «سینه زنان حرم حسینی» تنظیم و اجرا شده است. داش‌آکل روایت پرحس و حال عشقی است که کمر مرد را می‌شکند که وقتی از اقدس نام گوینده جمله «وقتی مرد غم داره، یه کوه درد داره» را می‌پرسد جواب می‌شنود «مرجان»!
مردی که جمله مادر مرجان دنیا را بر سرش خراب می‌کند؛ «هر چی باشه شما جای پدر مرجان هستید». و تراژدی داش‌آکل از همین نقطه شروع می‌شود؛ از لحظه‌ای که وصی حاج صمد می‌شود و در نخستین دیدار دل به دخترش می‌بندد. داش‌آکل دشواری مرد‌ماندن در زمانه نامرد و روزگار نامراد است. حکایت عشقی که جهان مردانه فیلم را تلطیف می‌کند؛ عشقی که به قول فروغ خواهر مرگ است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید