نخلها سبز میمانند
به احترام اصغر عبداللهی که دیروز با جهان وداع کرد
اصغر عبداللهی ( 1399-1334 ) داستان نویس، فیلمنامه نویس و کارگردان روز گذشته برای اولین بار در زندگیاش از خواب برنخاست تا داستانی را سراندازد یا به سرانجام برساند. وی پس از تحمل کمتر از یک سال با سرطان، سراسیمه داستان و فیلمنامه را رها کرد تا داستان دیگری را سر بیندازد. داستانی که این روزها روزنامه نگاران صفحات هنر درآن هنرمندان قهاری شدهاند. در سالی که سراسر آسیمگی است، تحمل درگذشت این نویسنده پرکار ادبیات و سینما ما را به انتهای درک سوگواری میرساند. برای او که در غبار سالهای جنگ به دنبال جایی برای ایستادن در نوشتن می گشت، با مجموعه داستان سایبانی از حصیر( 1364) و فیلمنامه حریم مهرورزی (1365) پیدا کرد. همه ما بیگمان اگر داستانی از او نخوانده باشیم یک فیلم از فیلمنامههای او را دیدهایم. جهیزیهای برای رباب (۱۳۶۶)،خانه خلوت (1370)، خواهران غریب( 1374)، خواب زمستانی( 1386) و یا فیلمی که برای هنر و تجربه ساخت یک قناری، یک کلاغ (1395) . برای او که ما را در همه نوشتههایش به بودن در بومی ترین بهانهها و به بارور بودن در
بیبارترین باراندازها می رساند، سوگوارترین کلمات را فرامیخوانیم. به یادش مینشینیم. سال صعب در عبور است. بهاری در راه است و نخلها همیشه سبز میمانند.
یادداشت 1
برنمیگشت به پشت سر نگاه کند
چند سطری در سوگ اصغر عبداللهی، برای آرش صادقبیگی
مرتضی کاردر- روزنامه نگار
پشت میز مینشست، سیگاری روشن میکرد که نوشتن آغاز شود. از صفحهای میرفت به صفحه بعد، از سیگاری به سیگاری دیگر. مینوشت و سیگار میکشید، سیگاری دیگر روشن میکرد و باز مینوشت. روز به شب میرسید و او همچنان مینوشت. وقتی از نوشتن فارغ میشد باز سیگاری روشن میکرد و میرفت سراغ نوشته بعدی. هیچوقت برنمیگشت به پشت سر نگاه کند.
اصغر عبداللهی نویسندهای حرفهای بود. از انگشتشمار کسانی بود که تنها از نوشتن ارتزاق میکرد. عمر خود را به نوشتن گذراند و تا روز آخری که میتوانست، نوشت. زندگی از طریق نوشتن در ادبیات و سینمایی که نویسنده، در مقام آفریننده اثر، از کمترین حق در چرخه صنعتی کتاب و سینما بهره میبرد، سخت دشوار است. اما او همه دشواریها را طی سالهای طولانی تاب آورد و نویسنده ماند.
هیچوقت برنمیگشت به پشت سر نگاه کند. از نوشتهای میرفت سراغ نوشته بعدی. از فیلمنامهای به فیلمنامهای دیگر، از فیلم سینمایی به مجموعه تلویزیونی. از داستان به نمایشنامه برنمیگشت ببیند چه نوشته است. برنمیگشت فیلمنامهها ، داستانها و نوشتههای پراکندهاش را در مجلهها و جنگها به کتاب تبدیل کند. برنمیگشت درباره جایگاه خود در مقام ستاره فیلمنامهنویسی سینمای ایران یا یکی از آخرینهای نسل طلایی داستاننویسان جنوب حرف بزند. حتی به تجدید چاپ انگشتشمار کتابهای منتشر شدهاش هم فکر نمیکرد.
شخصیت عبداللهی بهعنوان نویسنده حرفهای در فرایند نوشتن شکل میگیرد. او بیشتر از اینکه مدیون دانش یا مهارتهای خود در داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی باشد، مدیون تجربه و کار بسیار در مقام نویسنده است. درخشانترین آثار او در فرایند نوشتن خلق میشوند. گستره مطالعات و دانستههای او در ادبیات و سینما کم نیست، اما او بیشتر از دانستهها مدیون تجربههای خود است.
حالا وقتی برمیگردیم و به کارنامه او نگاه میکنیم، مجموعهای میبینیم که یکی از پربرگوبارترین کارنامههای فیلمنامهنویسان سینمای ایران است، مجموعهای از فیلمنامهها در جریانها و ژانرهای گوناگون سینمایی که بسیاری از آنها الگویی در نوع خود به شمار میروند، از سینمای تجربی تا سینمای تجاری، از سینمای بومی تا سینمای شهری، از فیلمهایی که روایتگر داستانهای طبقه فرودست است تا فیلمهایی که به دغدغههای طبقه متوسط میپردازد. او در هر کدام از این ژانرها نمونههایی معیار از خود به جا گذاشته است که از یکسو میتوانند در کارگاههای فیلمنامهنویسی تدریس شوند و از سوی دیگر آنقدر اقبال یافتهاند که بخشی از خاطرههای دوستداران سینما در سالهای گذشته به شمار میروند.
وسط یکی از نوشتنها بود که فهمید سرطان به سراغ او آمده است. آنقدر درگیر نوشتن بود که کمی دیر فهمید. در بیشتر از یک سالی که با سرطان جدال میکرد، وسط شیمیدرمانی ، عارضهها و فرسودگیهای بیماری و جسمی که روزبهروز تحلیل میرفت، بیشتر از گذشته نوشت و کارگاه برگزار کرد و نوشت تا زمانی که فیلمنامهاش به سکانس پایانی رسید، باز هم برنگشت به پشت سر نگاه کند.
یادداشت 2
یک فیلمنامهنویس حرفهای
فیلمنامهنویسی که ژانرهای مختلف را تجربه کرد
یاور یگانه- روزنامه نگار
اصغر عبداللهی، فیلمنامهنویسی مؤلف نبود، اما در حد و اندازه سینمای ایران فیلمنامهنویسی حرفهای بود. پیش از اینکه به این پرسش پاسخ دهیم که عبداللهی به چه معنا «مؤلف» نبود، باید این سؤال را مطرح کرد که آیا اساسا میتوان مفهوم مؤلف را که نظریهای برای تحلیل و داوری درباره کارگردانان است، در مورد فیلمنامهنویسان هم بهکار گرفت؟ ریچارد کورلیس، منتقد فیلم آمریکایی، مقالهای دارد با عنوان «نکاتی درباره نگره فیلمنامهنویس» که جان کلام آن این است که فیلمنامهنویس هم همچون کارگردان - و چهبسا بیشتر از او - میتواند مؤلف باشد. به اعتقاد کورلیس، «کار فیلمنامهنویسان را هم مثل کارگردان باید دید و میتوان با تحلیل کل آثارش قضاوت کرد. اگر فیلمنامهنویس در تعدادی از فیلمهای محبوب کار کرده باشد و در این فیلمها بهتنهایی عنوان فیلمنامهنویس را داشته باشد، اگر بتوانیم سبکی مشترک را در فیلمهایی با کارگردانان و بازیگران متفاوت بیابیم، نوعی شخصیت مؤلفگونه نمودار خواهد شد.» اگر همین گفته کورلیس را معیار داوری درباره کل آثار عبداللهی قرار دهیم، میبینیم فیلمنامههای عبداللهی فاقد چنین خصلتی هستند؛ یعنی نه تعداد فیلمهای ماندگار و محبوب کارنامه او چندان زیاد است و - مهمتر از آن - نه میتوان در آثار او سبک مشترکی را جستوجو کرد، اما از سوی دیگر، اصغر عبداللهی بیشک فیلمنامهنویسی حرفهای بود که توانست بهمدت 30سال، از سال 1365 تا 1395، در ژانرهای مختلف 27فیلمنامه بنویسد و در دورههای مختلف سینمای بیثبات ایران دوام بیاورد و به کارش در مقام فیلمنامهنویس ادامه دهد.
عبداللهی کار فیلمنامهنویسی را در سال1365 با نوشتن فیلمنامه «حریم مهرورزی» (ساخته ناصر غلامرضایی) آغاز کرد که داستانی عاشقانه را در پسزمینه جنگ به تصویر میکشید و ضمنا دغدغه معاش هم داشت. در واقع تا پایان دهه60، مصائب تامین معاش، یکی از مضامین اصلی فیلمنامههای عبداللهی بود، هرچند این مضمون، در دل داستانهای نهچندان قوامیافتهاش، خوب صیقل نمیخورد و از تبدیلشدن به سبک بازمیماند. شاید یکی از دلایل اینکه عبداللهی نمیتوانست مضمون مود نظرش را آنچنان که باید و شاید بپروراند، پایانبندیهای اغلب شعاری و کلیشهای فیلمهای دهه60 بود که جابران و مستبدان، برخلاف دنیای واقعی، باید به جزای اعمالشان میرسیدند تا فیلمها میتوانستند امکان اکران پیدا کنند.
دهه70 دهه پرکاری عبداللهی بود که 14فیلمنامه نوشت. او سال1370 را با نوشتن فیلمنامه «خانه خلوت» (ساخته مهدی صباغزاده) آغاز کرد که احتمالا بهترین اثرش به شمار میرود. نویسنده پابهسنگذاشتهای، با بازی عزتالله انتظامی، نمیتواند خود را با اقتضائات دوران جدید مطبوعات سازگار کند و اندوخته مالیاش هم تهکشیده و از طرف دیگر، سمسار محله و همسایه بسازوبفروشش هم چشم به خانه و اموال قدیمی وی دارند. عبداللهی به همراه حسن قلیزاده برای این فیلم، برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر شد. در سال1374، عبداللهی به همراه کیومرث پوراحمد فیلمنامه «خواهران غریب» را براساس کتابی از اریش کوستنر نوشت که در میان عامه تماشاگر بسیار گل کرد و گیشه موفقی داشت. سپس در سال1376، عبداللهی به همراه مسعود کیمیایی فیلمنامه «مرسدس» را با حالوهوای رفاقت و طغیان مردانگی و رفاقت نوشت که جزو آثار درجه یک کیمیایی به شمار نمیرود. یکی دیگر از فیلمنامههای عبداللهی که در سال1376 با اقبال توده تماشاگران مواجه شد، «غریبانه» (ساخته احمد امینی) بود که کاملا از دل الگوهای فیلمفارسی میآمد و یکی از آغازگران موج فیلمهای موسوم به «دختر و پسری» پس از دوم خرداد سال1376 بود. عبداللهی تنها نویسنده فیلمنامه نبود و احمد امینی نیز در نگارش فیلمنامه مشارکت داشت. «عینک دودی» (ساخته محمدحسین لطیفی، 1378) در ژانر کمدی و 2 ملودرام «چتری برای دو نفر» (کارگردان و همکار فیلمنامهنویس احمد امینی، 1379) و «آبی» (ساخته حمید لبخنده، 1379) آخرین آثار عبداللهی در دهه70 بودند. عبداللهی در دهه80، برخلاف دهه قبل، پرکار نبود و تنها 5فیلمنامه نوشت که احتمالا موفقترینشان را در گیشه باید کمدی «نصف مال من، نصف مال تو» (ساخته وحید نیکخواه آزاد، 1385) دانست. او در انتهای دهه80، فیلمنامهنویسی برای تلویزیون را با نوشتن فیلمنامه سریال «آشپزباشی» (ساخته محمدرضا هنرمند) آزمود که این سریال در زمان خودش با استقبال نسبی مخاطبان تلویزیون مواجه شد. عبداللهی در دهه90 فیلمنامه «خداحافظی طولانی» (ساخته فرزاد مؤتمن، 1393) را نوشت که داستانی عاشقانه و پیچش نهایی غافلگیرکنندهای برای مخاطب عام داشت. فیلمنامه این فیلم در سیوسومین جشنواره فیلم فجر نامزد شد و عبداللهی با اینکه از رسیدن به دومین سیمرغ خود بازماند، اما با دیپلم افتخار مورد تجلیل قرار گرفت.
آخرین فیلمنامهای که در دهه90 از عبداللهی به روی پرده آمد، در نخستین تجربه کارگردانی خودش، «یک قناری، یک کلاغ» بود. فیلم حالوهوایی متفاوت از سایر فیلمنامههای عبداللهی داشت و از فیلمهای هم دورهاش نیز متمایز بود و از این بابت توجه برخی منتقدان را برانگیخت. اصغر عبداللهی، فیلمنامهنویسی حرفهای بود که چهبسا اگر در مناسبات عجیب و غریب سینمای ایران مجالش را پیدا میکرد، حالا فیلمنامههای مهمتری از او باقی مانده بود. با این حال، او شأنیت یک حرفهای را داشت و تا آخر هم حرفهای ماند.
یادداشت 3
باید حدس میزدم
بهنود امینی- روزنامه نگار
گفت: «اینقدر از «مضمون» حرف نزنید، «پلات» بگید!» مقابلش 3جوان علاقهمند، اماکمتجربهای نشسته بودند که تازهترین ویرایش سناریوی فیلم کوتاهشان را آورده بودند تا او بخواند و ایرادات احتمالیاش را برطرف کند. برخلاف اینکه همهمان عادت داشتیم، پیش خودمان او را استاد صدا کنیم، هیچوقت برخوردش با ما (و همه شاگردان/رفقا) نشانی از رابطه شاگرد و استادی نداشت. روی صندلی کافهای که بهخاطر خلوتی همیشگیاش قرار میگذاشتیم، لم داده بود؛ آمریکانویی در دست داشت و انگار داشت با 3رفیق قدیمی گپ میزد. بیشتر اوقات آنقدر سریع موضوع را عوض میکرد که بحث را گم میکردم. داشتم به این جملهاش که «به شخصیت قصهتون الکی باج ندین... » فکر میکردم که دیدم ناگهان وسط قصهای از او هستم که در «کافه خزان» میگذرد.* اینجا کجاست؟ زن و مردی سنوسالدار با هم به این کافه آمدهاند تا رد پیامک مرموزی که چند ساعت پیش برای مرد آمده و او را به این کافه دعوت کرده بود، بگیرند... . دارم به این فکر میکنم که حتما زن به مرد شک دارد که... پیچ رادیو صدایی میدهد و چشمان جمع روی من ثابت میشود و میفهمم که باز بحث عوض شده است! حالا اصغر عبداللهی دارد درباره پدرم (احمد امینی) حرف میزند. از این گلایه میکند که احمد همیشه روزنامه در دست به دفتر میآمد و این روزها گوشیهای هوشمند لعنتی، لذت مطالعه را زایل کردند تا احمد هم اخبار را از روی کانالهای مجازی دنبال کند و... چند ثانیه بعد از «شاهلیر» تازهای که با بازی «آنتونی هاپکینز» تماشا کرده تعریف میکند... بعد دوباره برمیگردد به سناریوی ما و چند نکته را درباره شخصیت اصلی قصهمان گوشزد میکند. راستی عجیب است که این همه میان ترجمههای مککی، فیلد و موریتس چرخیدیم و زیر نقطهنظراتشان درباره ایده محرک، سطوح کشمکش، شخصیتپردازی و... با رنگهای مختلف خط کشیدیم، اما هیچکدام به اندازه این تکجملههای استثنایی اصغر عبداللهی که در فاصله کام گرفتن از سیگارش میگفت در ذهنمان نماند! جملهاش را در حاشیه فیلمنامهمان نوشتم و تا سر بلند کردم، فهمیدم باز هم جاماندهام! حالا کلماتش حول قصه تازهای میرقصند که به سفارش آرش صادقبیگی و برای مجله «همشهری داستان» با موضوع «غذا» نوشته است. * او چطور این کار را میکرد؟ چگونه میان قصهای از همینگوی، فیلمی از تارکوفسکی، خاطرهای از عزیز معتضدی و گلایهای از کمکاری واروژ کریممسیحی ارتباط برقرار میکرد تا همه اینها بهانهای باشد برای بیان آن دغدغه همیشگی؛ اینکه «قصهها از کجا میآیند؟»* البته که تمام این گفتوگوها نخ ارتباط دیگری هم داشت؛ باور کردنی نیست چه زمانی که از داستایوفسکی میگفت، چه هنگامی که به پرسشهای تمامناشدنی ما درباره شمیم بهار پاسخ میداد یا حتی از خاطرات نخستین همکاریاش با سیامک شایقی حرف میزد، نام «اختر» (اختر اعتمادی، همسری مهربان و مترجمی گرانقدر) از دهانش نمیافتاد! برای نسل ما که بهنظر میرسد رمانتیسم حقیقی رنگ باخته و وفاداری و عشق بیقیدوشرط به مضامینی نمادین و غیرواقعی تبدیل شده، این روحیه اصغر عبداللهی، اینکه همیشه و در هر قصهای اختر، یکی از کاراکترهای جداناشدنی آن بود، شگفتآور بود. چند روز پیش به بهانه بزرگداشتی که هفته گذشته در چهارمین دوره جایزه داستان تهران برایشان برگزار شده بود، با خانم اعتمادی تماس گرفتم تا درصورت امکان دقایقی با جناب عبداللهی حال و احوال کنم. صدای خانم اعتمادی را که شنیدم، فهمیدم بدموقع تماس گرفتهام و برای آندوسکوپی آقای عبداللهی به بیمارستان رفتهاند. تلفن را قطع کردم به خیال اینکه چند روز دیگر که ایشان به خانه برگشتند، با خیال راحتتری زنگ میزنم تا آن صدای محکم و عجیب بگوید: «سلام قربان!» اما اینطور نشد تا خالق «بزرگ» غریبانه (احمد امینی، 1376) برود و ما بمانیم و آن دیالوگی که: «باید حدس میزدم!»
* این قصه با عنوان «کافه خزان» در شماره سوم فصلنامه زیوان به چاپ رسیده است. * این داستان با عنوان «مهمانی پاییزه باغ خانم» در شماره 84مجله همشهری داستان به چاپ رسیده است. * عنوان کتابی است از اصغر عبداللهی