مهدیا گلمحمدی|روزنامهنگار:
انگار همین چند روز پیش اما اواخر فروردین سال96 بود. حوالی عصر ناگهان باران تندی گرفت و پس از آن باد برخی ابرها را شانه کرد و برخی دیگر را کنار زد. فصل گردهافشانی گیاهان بود و اگر کمی از باغبانی سرت میشد بوی عشقبازی درختهای شمشاد و تبریزی محله امانیه به مشامت میرسید. کمی پایینتر از چهارراه پارکوی و داخل کوچه تورج، دختری که مقنعه مشکی به سر داشت با پسری که یکی از چشمهایش سبز و دیگری میشی بود داخل یک خودروی سفید جر و بحث میکردند. به پسر گفت دیگر نمیخواهم ببینمت، میخواهم بروم. من اما قدمزنان در خیالم به این همه بیقیدی درختهای کوچه تورج در انتخاب چشمبسته معشوقههای هزاربرگ در دوردستها میاندیشیدم. زیر نیمتنه درخت چناری که سالهاست روی خانههای سمت چپ کوچه سر خم کرده و فقط کمی آنسوتر از خانه مرحوم دکتر ابراهیم یزدی یک تکه بستنی آب شده روی زمین افتاده بود و جمعیت سیاه مورچهها از دیدنش بال درآورده بودند. به خانه که رسیدم هنوز مورچهها بال داشتند و بعدها فهمیدم باران ناگهانی آنها را از لانهشان فراری میدهد و جایی خواندم که فقط تعداد کمی از مورچههای ملکه به سنی میرسند که بال در بیاورند. مشاسماعیل لحافدوز، همسایه زیرزمین خانه پدری لب حوض وضو میگرفت و خانه ساکتتر از همیشه بود. فقط چند روز به پرواز سپیده خواهرزاده تهتغاری مشاسماعیل به ایتالیا مانده بود و آنها هرچه پول نقد داشتند میخواستند دلار بخرند تا تک دخترشان در دانشگاه ایتالیا پزشکی بخواند. مش اسماعیل نگاهی به مورچهها کرد و گفت خدا فقط به مورچههای بداقبال 2بال پرواز میدهد. از وقتی دلار گران شده بود و مشدی نگران لغو سفر خواهرزادهاش بود در خانه ما هم فقط پستهها بودند که میخندیدند. گهگاه هم پسر تخس معصوم خانم با آن کلاه لبهدار سفید و نیشخندی که به لب داشت چوب داخل قفلها میکرد و میخندید. بهجز پستهها و پسر معصوم خانم کسی دل و دماغ گذشته را نداشت. پدر هم به قول خودش بینی و بیناللهی نتوانسته بود کمکی بکند. چند روز بعد غروب داشتم از کوچه تورج رد میشدم که دختری با مقنعه مشکی و یک بغل جزوه با ابروهای گره زده بیرمق سربالایی را تنهایی بالا میآمد. نزدیک خانه که رسیدم بچه معصوم خانم پشت شیشه ویترین مغازه اسباببازی فروشی آقا عزت دستهایش را کاسه کرده بود و برای یک هفتتیر اسباببازی داشت پا به زمین میکوبید.
مادرش بیاعتنا راهش را کشید و رفت. پسرک که از گرفتن اسباببازی مأیوس شد مفش را بالا کشید و با همان نیشخند همیشگی خم شد روی زمین، یک مورچه بالدار برداشت و بالهایش را کند.
پنج شنبه 23 فروردین 1397
کد مطلب :
12013
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/y96P
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved