شیوههای ناتمام
ریشههای نجدی، نیما یوشیج و سلوک اوست
علیاکبر شیروانی
بیژن نجدی سال1373 «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را منتشر کرد و از عنوان تا متن کتابش شعر را به نثر کشید و نثر را به شعر. نجدی نویسندهای بود شاعر و شاعری بود نویسنده و کار دائمش پل زدن میان این دو بود. ریشههای نجدی، نیما یوشیج و سلوک اوست و گرچه نجدی در شعر گامی فراتر از نیما نگذاشت، در نثر پلهای بالاتر رفت. رمزواره نجدی پیوند اشیا و جان بخشی کلمهها بود و سرایت شعر در نثر. زبان نجدی زبان دیریابی است و ساده بهدست نمیآید و از این رو، پرتکرار نیست و همین متمایزش میسازد. تیغ نثر نجدی در جایی خطرناک میشود که بخواهد تقلید شود و جریانی در نثر ایجاد کند؛ چراکه ویژگیهای زبانش از قصهگویی دور است و به فضای خیالپردازانه نزدیک. کارهای نجدی مشق زبان است برای داستاننویسان و هرآنکه میخواهد بنویسد و بدمشقی برای داستاننویسی و داستاننویسان. «از خانه قهوهچی تا قهوهخانه، کوچه باریکی از کنار ماغ گاوها میگذشت. سفالهای کارخانه برنجکوبی از پشت همدیگر را بغل کرده بودند، یک لنگ خیس روی سردر حمام آویزان بود. قهوهخانه باز بود و سماور خاموش بود و پر از آب سرد چشمه. بوی چای در گوشههای رف جمع شده بود. روی نیمکت پت و پهنی بیرون از قهوهخانه، قالیچه پهن کرده بودند. سید تشکش را روی قالیچه انداخته بود، چراغ سرخ توتون، کوچک و گرد از دور دیده میشد، مرتضی دود سیگار سید را زمانی دید که به دوقدمی نیمکت رسیده بود. سید پشتش را به دو متکا داده بود و شال سبز کمرش را دور تا دور سرش پیچیده بود. آنهمه ریش صورتش نمیگذاشت کسی بفهمد که چند سال دارد. صدای دود گرفتهاش را روی مثنوی آرامی ریخته بود. مرتضی هرچه نگاه کرد پرده را آنطرفها ندید، هرچه نگاه کرد نتوانست از حرکت لبهای سید بفهمد که کدامیک از پدر یا پسر زنده ماندهاند؟»