• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
پنج شنبه 27 آذر 1399
کد مطلب : 119017
+
-

سیب‌خوران!

سیب‌خوران!

سیدسروش طباطبایی‌پور:

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان، یعنی خودم ساخته شده است.این یادداشت‌ها، روزنگاری‌هایم است از ماجراهای من وگروه مافیا در روزهای قرنطینه که در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!

شنبه ، 22 آذر 99

قرار است تا چند روز دیگر، ما مراسم شب یلدای مدرسه را برگزار کنیم؛ یعنی من، بچه‌های گروه مافیا، آریا و آقای رضایی، ناظم گرامی هم به‌عنوان ناظر مراسم! مدرسه گفته همه‌ی امکانات را هم در اختیارمان می‌گذارند! اما عملاً امکانات چندانی در اختیار نیست؛ و هر چه هست، مجازی است. برای هماهنگی‌های بیش‌تر اعضای برگزارکننده، در واتساپ یک گروه جدید تشکیل دادیم و اسمش را گذاشتیم گروه «سیب‌خوران»! اولین پیام آقای رضایی هم در گروه این بود: «بچه‌ها! کنجکاو شدم بدونم چرا گروه هماهنگی برای مراسم شب یلدا، باید اسمش سیب‌خوران باشه؟ تا جایی که من می‌دونم، معمولاً رسمه در این روز، انار یا هندوانه نوش جان می‌کنند و...»
جواب دندان‌شکن متین هم بدک نبود: «آقا امسال قراره بترکونیم، رسم و رسوم رو هم می‌خوایم عوض کنیم؛ به‌جای انار، پرتقال، کیوی یا سیب‌خوران راه بیندازیم...
آقای رضایی از همان اول فهمید که با چندتا خل‌و‌چل طرف است؛ و با ناامیدی، یک‌جوری که انگار مراسم روی هوا رفته است،
همراه با یک ایموجی زار و شیون  نوشت: «موفق باشین!»
اول قرار بود یک‌ساعت در فضای مجازی  و به‌صورت زنده، حافظ‌خوانی راه بیندازیم؛ اما تکراری بود. آریا گفت که عمویش شاعر است؛ آن هم شاعر گروه سنی نوجوان. عمویش را به گروه اضافه کردیم. او هم از نگاه متفاوت ما خیلی استقبال کرد و برای اجرای بخش زنده، موضوعی را مطرح کرد که با رأی مثبت بچه‌ها مواجه شد. آقای رضایی هم خیلی پسندید: «اگر حافظ، امروز در میان ما بود، درباره‌ی چه سوژه‌هایی برای نوجوان‌ها شعر می‌سرود؟» قرار شد در حین بحث، آقای تولایی،‌ یعنی همان عموی آریا هم کمی به ما یاد بدهد که چه‌طور از خودمان شعر دَر کنیم. باید برنامه‌ی جذابی بشود!

ماهی پرنده!

وای دفترم! آقای اردستانی، امسال معلم مجازی انشای ماست؛ ماجرا را چنان جدی هم گرفته که نگو. اسم کلاسش را از انشا، به «جادوی کلمه» تغییر داده. آخر معتقد است که کلمه‌ها انسان‌ها را جادو می‌کنند و با تمرین، ما هم می‌توانیم جادوگر شویم و با داستان‌هایمان، آدم‌ها را سحر کنیم. گاه‌گاهی هم فیلم آموزشی تولید می‌کند و با کلی ادا و اطوار، نکته‌ای آموزشی برای بهترنوشتن به ما یاد می‌دهد. مثلاً‌این‌که داستانمان باید گره یا قلاب داشته باشد،‌ با شخصیت باشد و برشی کوتاه از زندگی را پوشش دهد.
دفترم! با موضوع این جلسه هم خیلی حال کردم. آقای اردستانی گفته که توی خانه، آکواریومی یک‌متری دارد و بعد از سال‌ها، یکی از ماهی‌هایش هوس کرده تا جان به جان‌آفرین تقدیم کند و دو‌سه‌روزی است به‌جای چپ و راست رفتن در آکواریوم در اندر دشت آقا و شیطنت، دراز به دراز روی آب خوابیده و خودش را به ماهی‌مرده‌ها می‌زند. گفته برایش نامه‌ای بنویسیم و ماهی کوچولو را به زندگی امیدوار کنیم. کاش فردا نوبت من هم بشود و انشایم را در کلاس مجازی بخوانم! خودم را جای طوطی حکایت معروف مولوی گذاشته‌ام و نوشته‌ام: «ماهی ابله! من طوطی بودم و بال و پر داشتم، و وقتی حقه‌ام گرفت و بازرگان، مرا که فکر می‌کرد مرده‌ام، از قفس بیرون آورد و وسط حیاط خانه رها کرد، توانستم پروار کنم و به آسمان بپرم. حالا اگر حقه‌ی تو هم بگیرد و این آقای اردستانی کم‌طاقت ما،‌ تو را از آکواریوم درآورد و وسط حیاط خانه رها کند، که نمی‌توانی بال‌بال بزنی و ...»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید