با ویدا جوان؛ بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون
آدم باید خود را خوشحال نگه دارد
علی اصغر کشانی / آژانس عکس همشهری/ علیرضا تقوی:
ویدا جوان بازیگر سریالهای پرطرفدار تلویزیون هنرمند خوش برخوردی است که تسلط زیادی روی دانش بازیگری و البته نگاه حساب شدهای به زندگی و کارش دارد. از آن جوانهای با مطالعهای که بیشتر از سنش از بازیگری میداند و البته از جمله هنرمندانی که حاضر نیست هیچ چیزی را با عشق همیشگی اش، بازیگری عوض کند. با او چندی پیش در لابی فرهنگسرای نیاوران دیدار کردیم، کمی زودتر از زمانی که قرار بود گریم شود تا روی صحنه برود.
شما بازیگر مشهوری هستید. خیلیها بازی شما بخصوص در سریالهای تلویزیونی را دیده اند و دوست دارند. چه چیزی در حین بازی یا در زندگی بیشترین حس خوب را به شما میدهد؟
خوشحالی اطرافیانم، بخصوص آنهایی که دوستشان دارم.
خودتان تلاش میکنید آنها خوشحال باشند؟
به نظرم آدم باید خودش را خوشحال نگه دارد تا بتواند دیگران را هم خوشحال کند. اگر آدم راضی و خرسند نباشد، نمیتواند تاثیر مثبتی روی دیگران بگذارد. اما گاهی که برای خوشحال کردن خودم باعث ناراحتی نزدیکان خودم میشوم، بیشتر دچار رنج و عذاب میشوم و از آن خوشحالی لذت نمیبرم.
شما که حالا بازیگر مطرحی در میان مردم هستید، چرا در ابتدا به جای هنر، رشته حسابداری را انتخاب کردید؟
از بچگی به هنر علاقه داشتم. زمان انتخاب رشته، مادرم خیلی اصرار داشت، میگفت در خانواده ما همه ریاضی خوانده اند تو هم ریاضی ات خوب است و باید ریاضی بخوانی. میگفت هنر در کنار تحصیل علم و دانش خوب است. من هم رشته ریاضی خواندم حتی وسط تحصیل میخواستم تغییر رشته بدهم و گرافیک هم بخوانم اما گفتند ریاضی را تا پایانش بخوان! یادم است سال اول لیسانس رشته رایانه قبول شدم اما با وجودی که ریاضی را خیلی دوست داشتم دلم میخواست هنر کار کنم شبهای امتحان مشغول مجسمه سازی و نقاشی و بافتن چیزی بودم و سرانجام زمان انتخاب رشته گفتم دوست دارم هنر بخوانم!
چه شاخه ای؟
هدفم هنرهای دراماتیک مثل بازیگری نبود، بیشتر هنرهای تجسمی را دوست داشتم. مادرم مشاوری برایم به خانه آورد و او گفت چون رشته تو ریاضی بوده حسابداری را انتخاب کن که اگر از هنر نتوانستی درآمد داشته باشی حداقل یک شاخه دیگری بلد باشی که بتوانی خرج زندگی خودت را در بیاوری.
فکر خوبی نبود؟
فکر خوبی بود، اما نه در مورد من! چون حسابداری را انتخاب کردم ولی علاقه نداشتم اما چون خودم را متعهد میدانستم که باید درسم تمام شود آن را تمام کردم. یک ترم هم برای کارشناسی ارشد رفتم. کارهم کردم اما دیدم دوست ندارم و واقعا نمیتوانم، چون همه علاقهام به هنر است و فقط در زمینه هنر میتوانم حرفم را بزنم یا حداقل انرژیام را آن طور که خودم میخواهم رها کنم.
ورودتان به بازیگری چطور اتفاق افتاد؟
کار هنری و طراحی شخصی میکردم. آن زمان برای کاری که مدیریتش با آقای فرهاد ویلکیجی بود، نیاز داشتند طراحی برای بازیگران سینما لباس طراحی کند و ببرد همانها را اجرا کند و بیاورد. این پروژه را پذیرفتم چون همسرم آقای تهرانی هم کار صحنه همان پروژه را پذیرفته بود. البته بازیگری را دوست نداشتم ولی همسرم میگفت همین پروژه فرصت خوبی است که تو محیط سینما را ببینی شاید دوست داشتی وعلاقهمند شدی. کار لباس را که انجام میدادم، میرفتم پشت صحنه و بازیها را نگاه میکردم و گاه به همسرم میگفتم، کاشکی فلانی این طور بازی میکرد. همسرم هم که این اظهارنظرهای مرا میشنید دائم اصرار داشت به کلاسهای آقای سمندریان بروم. دیدم هم سینما فضای خوبی است و هم خودم علاقهمند شدم. این شد که اولین بار در کارهای آقای مهرداد فرید به نام «از ما بهترون» و بعد در «گزارش یک جشن» آقای ابراهیم حاتمی کیا نقشهای کوتاهی بازی کردم و دیدم فضا، فضایی است که دیگر نمیتوانم جای دیگری کار کنم و بعد از این دو فیلم هم به کلاسهای آقای سمندریان رفتم.
حس اولین بازی چطور بود؟
(خنده) یک نابازیگر به معنای واقعی کلمه بودم. تا آن زمان جلوی دوربین نرفته بودم و اصلا از بازیگری خوشم نمیآمد. یک دختر آرتیستِ در حال طراحیِ لباس بودم. آن زمان یک نمایشگاه پارچه و لباس داشتم و در حال طراحی برای آن بودم. اتفاقی با همسرم به دفتر آقای مهرداد فرید دعوت شدیم و قرار بود همسرم برای کار صحبت کند. آقای فرید تهیه کننده و کارگردان سینما گفتند شما دو نفر زوج خوبی برای نقشی که ما در نظر داریم، هستید. هیچوقت یادم نمیرود، اولین نمایی که جلوی دوربین رفتم در اتاق یک بیمارستان بود. رضا عطاران روی تخت خوابیده بود و من و همسرم به عنوان کسانی که با او تصادف کرده بودیم به دیدنش رفتیم. وارد اتاق که شدم مستقیم به دوربین نگاه کردم. بعد گفتم آقای فرید من دارم به دوربین نگاه میکنم(خنده) یعنی حتی نمیدانستم کجا را باید نگاه کنم. ولی این اشتباه همان یکبار بود.
چگونه تجربهای بود؟
تجربه خیلی جالبی بود. خب! خیلی اشتباه داشتم؛ چون هیچ چیزی به من یاد نداده بودند.از نظر حسی راضی بودم و میگفتند میتوانم از پس این کار بربیایم اما از نظر تکنیکی خیلی مشکل داشتم.
بعد از آن به سریال «زمانه» پیوستید و بازیتان در نقش نگار اولین کاری بود که با آن به تلویزیون معرفی شدید. دغدغه نگار در آن سریال بیشتر نگه داشتن و حفظ خانواده بود؛ خانواده شلوغی که مسائل کوچک را در آن بزرگ میکردند و اینها باعث میشد نگار گاه خرابکاری کند. چرا نگار تنها آدم آرام خانواده بود و سعی میکرد بحرانهای خانواده را حل، همه را آرام و از خانواده حمایت کند؟
خب! او کم سن و سال بود. رشته روانشناسی میخواند و به همین خاطر هم شروع به تحلیل و روانشناسی آدمها کرده بود و هم میخواست آرامش خانواده را حفظ کند. این حامی بودن او مهمترین بعد شخصیت نگار بود که دوست داشتم. به نظرم او در ابتدای راهش بود اما سعی میکرد عاقل باشد و راه درست را انتخاب کند.
در سریال «شمعدونی» هم نقش سارا دختر بزرگ خانواده را بازی کردید؛ پزشک خیلی جوانی که دوروبریها او را جدی نمیگیرند. نقشی که به نظرم پخته و شخصیتی که دوست داشتنی است. چرا آدمهای داستان شمعدونی سارا را جدی نمیگرفتند؟
اصلا حرف سارا همین است که خانواده او، سارا را آن قدر جدی نمیگیرند. جالب است بینندهها به اشتباه فکر میکردند سارا پزشکی قبول نشده، در حالی که سارا پزشک بود و فقط تخصص قبول نشده بود. چون او بچه اول خانواده بود، از او توقع بیش از حد داشتند و وقتی نمیتوانست توقعات سخت آنها را برآورده کند، نه تنها سرخورده که تبدیل به دختری شده بود که اعتماد به نفس نداشت. او در پی ثابت کردن خودش بود و چون اعتماد به نفس نداشت پی در پی خرابکاری میکرد و این باعث میشد خانواده بیشتر به او نگاه تحقیرآمیز داشته باشند.
خیلیها فکر میکنند بازیگر هر چقدر در فیلم بیشتر داد و بیداد کند بازی خوبی کرده. در حالی که بازیهایی از جنس بازیهای شما از دل زندگی ساده و روان و روزمره میآید. بازی در این نقشها را چقدر دشوار میدانید؟
فکر میکنم هم در نقشهای حسی و هم در نقشهای برون ریز، سختی وجود دارد. نمونه بازی من در نقش حسی در سریال ماه و پلنگ اتفاق افتاد. بازی در ماه و پلنگ برایم خیلی سخت بود؛ چون ذهن و روانم را خیلی به چالش کشید.
برای شناخت بیشتر نقشها چقدر تحقیق میکنید؟
ببینید! اگر چیزی در شخصیتی که قرار است بازی کنم وجود داشته باشد که آن را تجربه نکرده باشم بی شک درباره اش تحقیق میکنم؛ برای مثال درباره نقش نگارِ زمانه، درباره اعتیاد تحقیق کردم؛ چون این موضوع تحقیق دانشگاه خود نگار هم هست و به خاطر آن به پیشنهاد آقای فتحی دو ماه هم به دانشگاه روانشناسی رفتم. برای نقش سارا هم آقای صحت چند بار دانشجویان دانشگاه پزشکی را میآورد؛ کسانی که پزشک بودند اما تخصص قبول نمیشدند و در کتابخانه ملی در حال درس خواندن برای تخصصشان بودند. شبها با آنها در لابی کتابخانه حرف میزدم و هر مشکلی که درباره سارا داشتم با آنها در میان میگذاشتم.
تجربههایی که از بازیهای مختلف به دست میآورید چقدر روی خودتان تاثیرگذار است؟
خیلی تاثیر میگذارد.
به آنها دلبستگی پیدا میکنید یا میگویید خب! تو دیگر از زندگی من برو بیرون و بگذار شخصیت جدیدی جایت را بگیرد؟
این طور نیست که نقشی را فراموش کنم. باورتان نمیشود هنوز که هنوز است به خودم میگویم اگر نقش نگار را در فلان سکانس فلان طور بازی میکردم بهتر بود؛ یعنی همچنان به آن نقش فکر میکنم.
در سریال «پژمان» نقش هدیه، نامزد پژمان جمشیدی را بازی کردید. نقش دختر تازه به دوران رسیدهای که پژمان در شرایط بحرانی که دارد نمیتواند توقعات او را برآورده کند. چطور توانستید خودتان را به آن نقش نزدیک کنید؟
خب! در بازیگری چند راه برای نزدیک شدن به هر نقشی وجود دارد؛ یکی از آن راهها استفاده از تجربههای شخصی و همچنین استفاده از نمونههای شبیه نقش در جامعه است. متاسفانه از آن تیپ دخترها نمونههای زیادی در تهران دیدهام و اتفاقا یکی از دلایلی که پس از صحبت با آقای سروش صحت در خصوص بازی در آن نقش پذیرفتم به این دلیل بود که خودم از سطحی نگری برخی جوانهای نسبت مسائل اقتصادی به جامعه رنج میبردم. به نظرم به خاطر همین نوع نگاه سطحی و نادرست به کسب ثروت، معنای واقعی عشق از بین میرود. به عنوان هنرمند و یک انسان نگران بودم؛ چون میدیدم گاه انسانیت برای این افراد معنایی ندارد.
نظر مردم را درباره بازیتان میپرسید؟
برای نقش هدیه در سریال پژمان همیشه نگرانی داشتم که آیا آنچه میخواهم در میآید یا نه. بارها در جریان کار میخواستم به آقای صحت بگویم، کس دیگری جای من بیاورید؛ چون نگران بودم، اما در طول این پنج سال پس از پایان سریال متوجه شدم این نقش هم در ذهن مردم مانده و هم از حرفهایی که مردم به من میزنند، متوجه شدم نقش خوب از آب درآمده است.
هدیه نقشی بود که خیلی هم دیده شد. موقعیتهای بانمکی هم خلق میکرد. انتخاب این نقش البته در کارنامه شما در آن مقطع متفاوت بود. علت انتخاب نقش هدیه در آن بازه زمانی چه بود؟
خب! قبل از بازی در سریال زمانه در دو سه کار نقشهای کوتاهی را بازی کردم که همه آنها ملودرام بودند. برای همین با انتخاب آن نقش دوست داشتم چارچوب ذهنی خودم را بشکنم و ژانر غالب در انتخابهایم را عوض کنم و در ژانر دیگری مثل کمدی کسب تجربه کنم.
شما نقشهای مختلفی در قالب یک دختر از طبقه متوسط و گاه مرفه را بازی کردهاید. باتوجه به این که دغدغه نگاه انسانی هم دارید میخواستم بدانم ایدهآلترین طبقه اجتماعی و شهری را کدام طبقه میدانید؟
انسانیت به طبقه اجتماعی ربطی ندارد. فکر میکنم انسانیت به نوع تربیت انسانها و ذات انسان برمی گردد؛ این که انسان چقدر تفکرطلب و عمیق نگر باشد. به نظرم باید دید فرد از پایه چطور شکل گرفته است.
یعنی از تربیت در دوران کودکی شروع میشود؟
از خانواده شروع میشود، مدرسه هم بسیار مهم است، یعنی دانشی که وارد خانواده شده باعث میشود بچه بر همان اساس شکل بگیرد و راهش را انتخاب کند. به قول فروید هفتاد درصد از شخصیت آدم تا سن هفت سالگی شکل میگیرد. آموزش بدون شک تاثیر دارد.
بیشترین جذابیت بازی در یک نقش به چه چیزهایی است؟
برای من به تجربه کردن آدمهای مختلف بازمیگردد؛ یعنی در پوسته آدمی که انتقام جو، فریبکار یا بی دست و پاست میروم. خب! اینها به من تجربه و درس زندگی هم میدهند. شاید نتوانم از این درسها در زندگی استفاده کنم، اما در پس ذهنم میمانند و شاید سالها بعد یکبار که با مشکل یا گرهی از زندگی برخورد کنم بدون اینکه بدانم از کجا آمده، به کمکم بیایند.
نگران نمیشوید رفتارهای منفی کاراکتر روی شما اثر بگذارد؟
سعی میکنم تاثیر منفی نگیرم؛ یعنی یادبگیرم رفتارهای منفی شخصیت را از خودم دور کنم تا در من باقی نمانند. آنها را به عنوان شکستهای زندگی دیگران از خودم دور میکنم.
مشخص است که خیلی به روانشناسی علاقه دارید. کتابهای زیادی در این زمینه میخوانید؟
به روانشناسی خیلی علاقه دارم، کتابهای این حوزه را میخوانم اما بیشتر کتابهای فلسفی دوست دارم. رومن گاری نویسنده مورد علاقهام است. رمان بار هستی میلان کوندرا را خیلی میپسندم و از ادبیات ژاپن لذت میبرم.
همسرتان، آقای تهرانی نقش زیادی در ورودتان به سینما داشتند، کارهایتان را دنبال و بازیتان را نقد میکنند؟
خیلی. او خیلی به من لطف دارد.همیشه میگوید، تو بازیگر با استعداد و خوبی هستی. یادم است اولین بازیام را که دید گفت از تو خیلی بیشتر از این توقع دارم. به نظرم انتقاد خوب است؛ چون آدم با انتقاد رشد میکند و با تعریف درجا میزند و در سطحی میماند. او حسابی نقدم میکند.
آخرین بازی که از شما دیدم، در نقش لاله در نمایش «به خاطر ورود اشکان» بود. چرا سراغ بازی در تئاتر رفتید؟
خب! بعد از چند کار تصویری دلم میخواست روی صحنه بروم. واقعا به صحنه تئاتر احتیاج داشتم. با این که نقشم کوتاه بود برای بازسازی خودم پذیرفتم.
لاله شخصیتی است که از گذشته عاشق بهمن (هومن برق نورد) بوده، اما چرا برای بار دوم پیشنهاد زندگی با بهمن را نمیپذیرد؟
خب! این دختر از بچگی در این خانواده بزرگ شده با آنها معاشرت داشته و دوست خانوادگیشان بوده است. از داستان مشخص میشود این دو عاشق هم بوده اند و قرار گذاشتهبودند با هم ازدواج کنند، اما به هر دلیلی نامزدی آنها به هم خورده. بهمن ازدواج کرده و لاله هم تلاش کرده او را در این سه سال نبیند. میدانید که زن موجودی است که وقتی عشق در وجودش خانه کند منطق برای او مفهومی ندارد و حاضر است هر چیزی را بپذیرد. او در انتها ابراز عشق بهمن را نمیپذیرد. با این حال دوست داشت سه سال پیش این اتفاق میافتاد. خب این نشان دهنده این است که او عاشق است و بهمن را دوست داشته.
عشق از نظر شما چیست و چه وقت شوریدگی پیدا میکند؟
وقتی اصیل میشود شوریدگی به همراه میآورد و بعد عقلانی و منطقی آدم را از کار میاندازد. عشق که میآید انسان دیگر حسابگر نیست. به گونهای خود را از تعلقات محاسبه آمیز رها میکند و هر چیزی را برای بودن با معشوق میپذیرد.
بازیگری در شما شور و هیجان ایجاد میکند؟
خیلی! به اندازهای که وقتی نیست آدمی مریض و نامتعادلم. بازیگری حرفهای است که شاید هر از گاهی، چند ماه بیکاری داشته باشد و در این دوره نمیدانم واقعا چه کار کنم. اگر این حرفه رونق داشته باشد و هیچ وقت بیکاری نداشته باشد عالی است. متاسفانه یک اشکال این کار در ایران این است که خیلی از نابازیگر استفاده میشود. ببینید سینما و تلویزیون بازیگر را وارد حرفه میکند. بازیگر پیگیر میشود و سواد و تجربه کسب میکند. متاسفانه بازیگر به حدی از حرفهای گری و تسلط در بازیگری میرسد رهایش میکنند و دوباره بازیگرهای جدید میآورند. خب! این یعنی تحویل دادن بیمار به جامعه..
چه چیزی دلزدهتان میکند؟
قضاوت غلط. اصلا قضاوت را دوست ندارم؛ چون هر کسی میداند دارد چه کاری برای رشد خودش میکند، اما متاسفانه برخی از مردم به این دید نگاه میکنند که فلانی شانس آورده یا قیافهای داشته و یا لابد آشنایی داشته که وارد این حرفه شده، سواد هم که ندارد. طرف جلوی تلویزیون نشسته میگوید، چرا این طوری کرد! چه کسی اینها را بازیگر کرده! بازی بلد نیست! و... این حرفها واقعا اذیت میکند.
عکس آن هم هست؛ خیلیها دوست دارند بازی شما را ببینند؟
آنها انرژیهای مثبت هستند؛ باعث زندگی و تلاش هنرمندند. نیروی محرکه ما هستند.
عموما واکنشها به بازی شما چطور است؟
البته در هر نقش بازخورد خاصی داشتهام؛ مثلا پژمان را که بازی کردم، یک روز با همسرم رفته بودیم خرید. به او میگفتند، آقا خدا به دادت برسد! یا وای الان همه پولهایت را میخواهد خرج کند. ما فقط میخندیدیم و یا ماه و پلنگ را که بازی کردم رفتمهایپر خرید کنم، خانمی آمد جلو گفت؛ ای بابا تو چقدر نازی! به خودم قول داده بودم اگر تو رو ببینم یک کشیده محکم بهت بزنم که چرا این قدر بدجنس و انتقامجویی(خنده).
بازیگرمورد علاقهتان چه کسی است؟
جک نیکلسون، به نظرم نابغه است و همه وامدار او هستند. الیزابت تایلور هم بسیار درخشان است. آن قدر بازیگر خوب زیاد است که انتخاب یکی دوتا سخت است.
خودتان را چطور برای نقش آماده میکنید؟
برای هر نقش فرق میکند؛ برای مثال این اواخر برای بازی در سریال «نامه آخر» آقای دانش اقباشاوی به یوگا روی آوردم. با این کارهم بدنم را قوی میکردم، هم تمرکز میکردم؛ چون نقش دختر مستقل سی و چند ساله مجرد اهل سفر را میخواستم بازی کنم.
خاطرات شیرین
اهل ورزش هستید؟
کار سریال، اجازه ورزش به آدم نمیدهد. البته استعداد چاقی ندارم، اما تحت فشار که قرار میگیرم بی اشتها و هر روز لاغرتر میشوم؛ چون بدنم ضعیف است. گیاهخوار نیستم. از حیوان آزاری بیزارم اما نمیتوانم گوشتخواری را کنار بگذارم؛ چون گوشت قرمز دوست دارم. غذای مورد علاقهام میگو و سوشی است. گرایش زیادی به ژاپن و غذاهایش دارم. البته نگران هستم که بدنم از ورزیدگی خارج نشود و حداقل کارم این است که با خودم قرار میگذارم چند دقیقه به بارفیکس آویزان شوم یا چند بار روی تخت بپرم و برگردم. سعی میکنم با تمرین در خانه از بدنم کار بکشم. ورزش را دوست دارم.
ورزش مورد علاقه تان چیست؟
شنا، ورزشهای رزمی و هر ورزشی که در آن بازی باشد. عضو تیم قوای جسمانی مدرسه بودم، اما چون مشکل مفصل پیدا کردم گفتند ورزش سنگین نکن. مسابقات تنیس را دنبال میکنم و از ماریا شاراپووا خوشم میآید.
اهل سفر هم هستید؟
پول و وقت آن باشد و پیش بیاید میروم. همه جای ایران زیباست. جزایر جنوب ایران را خیلی دوست دارم.
تهران چطور؟
با وجود این که هم خودم و هم پدرم اهل تهران هستیم، اما تهران به خاطر شلوغی و ترافیک و شکل غلط شهرسازی، شهر آزار دهندهای شده. باغهای شمال شهر را نابود کردند و جای آنها برج ساختند.هر چقدر میگردم خاطرات کودکیام را در محلههای قدیمی پیدا کنم، نمیتوانم. بچه نارمک بودم. خانههای کودکی که به یاد دارم خانههای حیاط دار دو طبقه بود. زمانی که پدر بزرگم یک طبقه به خانه ما اضافه کرد، همه میگفتند، آن خانه سه طبقه! مادرم که من را برای خرید به هفت حوض میبرد، هفت حوض خیلی فضای دوست داشتنی داشت. هیچ وقت آن زیباییها را فراموش نمیکنم، میدانهای بزرگ و سر سبز آدمهای راحت و خوشحال و بچههایی که در کوچهها با آرامش بازی میکردند.