ذوق اعزام، شوق نبرد
اعزام جوانان و نوجوانان به جبهه
با رویهای که 2دولت ابتدایی انقلاب در قبال بحرانها پیش گرفتند، مردم به جایی رسیدند که تصور نمیکردند غیراز اجرای فرمان امام خمینی باید گوش به فرمان کسی دیگر باشند. دانشجو و کاسب و محصل هرآنچه داشتند را تعطیل و رها کردند تا حرف امام روی زمین نماند و ذوق و شوق وصفناپذیر برای اجرای آن در هیچ قاعده و قوارهای نمیگنجید.
پس از آزادی خرمشهر اعزامها فصلی شدند و بیشتر هم در نیمهدوم سال. وقتی عملیات بزرگی قرار بود آغاز شود و بسیج و سازمان تبلیغات و ائمه جمعه یارای کشاندن خیل عظیم جوانان را به جبهه نداشتند، امام خودشان وارد صحنه میشدند و جوانان هم امام را همراهی میکردند.
گاهی هم شرایط جنگ سخت میشد و موفقیتهای کمتری بهدست میآمد؛ مثل عملیات بدر و کربلای4 که روحیهها ضعیف میشد و فقط چندکلمه پیام کافی بود تا روحیه مثبت را در جوانان بدمد و آنها هر سختیای را تحمل کنند.
مردم، خصوصا جوانان و نوجوانان اگر حرف امام روی زمین میماند احساس گناه میکردند و عذاب وجدان داشتند. از اینرو بهمراتب نوجوانانی بهخاطر نداشتن سن قانونی اجازه حضور در جبهه پیدا نمیکردند و با دستکاری کپی شناسنامه یا استفاده از شناسنامه برادرشان سعی داشتند به جبهه بروند. گرچه سعی میشد از نوجوانان در پشتیبانی استفاده شود، اما آنها قابل کنترل نبودند و بهخاطر امام به خط مقدم میرفتند. مصداق بارز آن، شهید مرحمت بالازاده از اهالی گرمی اردبیل بود که در 13سالگی خودش را به خط مقدم رساند و به شهادت رسید.