• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
پنج شنبه 20 آذر 1399
کد مطلب : 118349
+
-

شاپور‌ اول موفق شد قیصر روم را اسیر کرده و باعث مرگ دو قیصر دیگر شود

شکست سه امپراتور

رصدخانه
شکست سه امپراتور

عیسی محمدی

در روزگار ایران باستان، ابرقدرت‌های جهان متمدن و شناخته‌شده آن دوره ایران و روم بودند. البته در چین هم گاهی قدرت‌هایی ظهور می‌کردند، ولی به‌طور معمول این دو را ابرقدرت‌های مسلم روزگار خودشان می‌دانستند. بین این دو نیز جنگ‌های دنباله‌داری در جریان بود که به 700سال هم رسید؛ جنگ‌هایی که از زمان اشکانیان شروع شد و فراز‌و‌نشیب‌های زیادی داشت. در جریان این نبردها، چند باری امپراتوران روم به اسارت ایرانی‌ها در‌آمدند. بار اول که قبلاً گفتیم، توسط سورنا بود. البته در آن دوره روم توسط 3نفر اداره می‌شد و به 3قسمت تقسیم شده بود و یکی از این سه‌تن، یعنی کراسوس، که ریاست بخش آسیایی روم را به او سپرده‌بودند، به اسارت درآمده و کشته شد؛ چرا که او بود که با ایرانیان هم‌مرز محسوب می‌شد. نفر بعدی هم والرین بود، که در ابتدای دوره ساسانیان به‌دست شاپور اول به اسارت درآمد که شکستی فوق‌سنگین برای رومیان محسوب می‌شد.

نوادگان اردشیر
اما اول بگذارید از ساسانیان شروع‌کنیم، آخرین سلسله پادشاهی در ایران‌باستان و قبل از حمله اعراب شبه‌جزیره. این سلسله بعد از اشکانیان سر کار آمدند. بنیانگذار این سلسله را اردشیر بابکان دانسته‌اند که نسب خودش را به پارس‌ها و هخامنشیان می‌رساند. اردشیر در روزهای واپسین اشکانیان، یعنی در دوره اردوان، توانست ابتدا کرمان و خوزستان و... را بگیرد، بعد هم با شاه اشکانی جنگید و او را شکست داد و رسماً تاجگذاری کرد. بدین‌ترتیب ساسانیان در فلات ایران آغاز به‌کار کردند. اردشیر حسابی خودش را به زحمت انداخت تا مرزهای پادشاهی ایرانیان را گسترش بدهد. بعد از او هم پسرش شاپور این وظیفه را عهده‌دار و عملاً این امپراتوری تثبیت‌شد و در دوره شاپور دوم، خسرو‌انوشیروان و خسرو‌پرویز به اوج جغرافیایی و قدرت خودش رسید. اما ساسانیان هم با رومی‌ها حسابی درگیری داشتند، که بیشتر این جنگ‌ها هم به واسطه مسائل مرزی و ارضی پیش‌آمده بر سر گرجستان و ارمنستان بود. ساسانیان سرانجام به واسطه هجوم اعراب و کشته‌شدن یزدگرد سوم، برای همیشه از بین رفتند.

ماجرای جنگ ادسا
و اما برسیم به ماجرای جنگ ادسا؛ جنگی که باعث شد تا ادسا، انطاکیه، کاپادوکیه و آسیای‌صغیر به تصرف ساسانیان دربیاید؛ جنگی که در آن والرین، امپراتور روم و ژنرال‌هایش، غل و زنجیر به‌دست به تیسفون برده‌شدند و رسماً اعلام کردند که ایران، بزرگ‌ترین و تنها امپراتور زمان است. هزاران رومی هم به خوزستان رفتند تا در کار ساخت‌وساز به‌کار گرفته شوند. جنگ ادسا در ترکیه امروزی به وقوع پیوست؛ منطقه‌ای که معمولاً بین ایران و روم دست‌به‌دست می‌شد. دلیل اصلی هم همان گرجستان و ارمنستان بود که توسط شاپور تصرف شده بود. رومی‌ها خیلی به ارمنستان ارادت داشتند. این منطقه بزرگ و کوهستانی، می‌توانست همچون دژی تسخیرناپذیر در اختیار آنها باشد تا هر وقت که خواستند، عقبه ارتش ایران را در ارتباط با شرق کشور قطع کنند. به یاد داشته باشید که مرکز ساسانیان، خوزستان و بین‌النهرین و... بود؛ پس تا شرق امپراتوری خود فاصله زیادی داشتند و چنین موقعیتی، می‌توانست یک مزیت نسبی مرگبار به نفع رومی‌ها باشد.

نبرد در ساحل مدیترانه
گفته می‌شود که سری دوم جنگ‌های شاپور اول در سال 252میلادی شکل گرفت. در این دوره هم بود که  از مرزهای شرقی حمله‌هایی به ایران شد، ولی این جناب شاپورخان دست‌بردار رومی‌ها نبود. ساسانیان می‌دانستند که درگیری با ژرمن‌ها، رومی‌ها را ضعیف کرده‌ و تغییرات پی‌در‌پی در این امپراتوری هم، باعث عدم‌تمرکز در ارتش و قوای مسلح‌شان بود. به همین دلیل بود که در سال 258میلادی حمله‌ای اساسی به رومی‌ها کرد. آنها به راهنمایی فردی که راه‌ها را می‌دانست و به او وعده ریاست داده‌بودند، تا انطاکیه پیش‌رفته و این شهر را به محاصره در‌آوردند. والرین هم که دید اوضاع چنین است، ارتشی مجهز و فراوان تدارک دیده و از جنوب اروپا به انطاکیه آمد؛ جایی در ترکیه امروزی، نزدیک به سواحل مدیترانه. او موفق شد که انطاکیه را پس بگیرد و همین امر، باعث شد تا حسابی خوشحال شود و به‌خودش ببالد؛ چرا که توانسته بود شکست‌های قبلی رومی‌ها از ساسانی‌ها و شاپور را پاسخ بدهد. او به قدری ذوق‌زده شده بود که حتی سکه‌هایی هم به این مناسبت ضرب‌کرد و برای جشنی بزرگ حاضر ‌شد. این در حالی بود که امپراتور رومی اشتباهی مهلک مرتکب شده بود. او تنها با بخشی از سربازان ایرانی روبه‌رو شده بود؛ درحالی‌که سواره‌نظام و بدنه اصلی ارتش ایران هنوز سر جایش بود. در نتیجه والرین بدون هیچ حساب و کتابی، به سمت ارتش ایران رفت تا در منطقه ادسا که منطقه‌ای دشت‌مانند بود، با ایرانیان مقابله کند. جالب اینجاست که این منطقه، تقریباً نزدیک به همان منطقه‌ای بود که سورنا توانسته بود رومی‌ها را شکست بدهد؛ ظاهراً که جغرافیای نفرین شده این امپراتوری بود.

محاصره کامل ارتش روم
رومی‌ها توسط ارتش ایران محاصره شدند، آن‌هم درحالی‌که تعدادشان بیشتر بود و ارتش مجهزتری محسوب می‌شدند. والرین در ابتدا سعی کرد با تطمیع و غرامت، شاه ایرانی را وادار به کوتاه آمدن کند؛ ولی مگر می‌شد از چنین لقمه چربی به این راحتی‌ها گذشت؟ در نتیجه جنگ آغاز شد، ولی رومی‌ها کاری از پیش نبردند. گفته می‌شود که شورشی داخلی هم در ارتش روم به وقوع پیوست که والرین را ناچار به فرار کرد. اما او و بخشی از ارتش روم که فرار کرده بودند، اسیر شاپور و ایرانیان شدند. چنین بود که قیصر روم به همراه بزرگان، فرماندهان و سناتورها به تیسفون منتقل شدند.

رفتار تحقیرآمیز با قیصر روم
تصویر زانو زدن امپراتور روم پیش پای شاه ایران، در سنگ‌نگاره‌ها و سنگ‌نوشته‌های قدیمی هست و از معروف‌ترین تصاویر به جا مانده از ایران باستان محسوب می‌شود. گفته می‌شود که رومی‌ها بعد از این مراسم بزرگ، راهی ساخت‌وساز شدند و بناهایی چون سد شادروان و پل شوشتر و...، از آن روزگار به یادگار مانده است. همچنین روایت‌هایی هم از اسارت قیصر روم مطرح است. نخستین روایت چنین است که چون سربازان امپراتوری روم در ادسا و زمان اقامت در آنجا دچار قحطی و گرسنگی شدند، در نتیجه سر به شورش گذاشته و امپراتور صلاح دانست که به اسارت ایرانیان دربیاید؛ چون بیم جان خودش را داشت. روایت‌های دیگر از جنگ و جدال و خیانت رومی‌ها خبر‌می‌دهد. نقل‌هایی هم از بدرفتاری‌های جناب شاپور اول نقل شده‌است؛ مثلاً گفته‌اند هر وقت می‌خواست سوار اسب شود، بر پشت قیصر پا می‌گذاشت و بالا می‌رفت؛ در واقع او را خدمتکار خودش کرده‌بود. گروهی دیگر از بریدن دماغ و کشتن و دباغی پوست و پر کردن آن صحبت کرده‌اند؛ که البته این دست نقل‌های تاریخی همیشه محل شبهه است اما در نهایت، این شکست برای رومی‌ها سنگین تمام‌شده و باعث شد تا کم‌کم دچار فروپاشی شوند.

بدرفتاری‌های شاه ایرانی
شاپور در هنگامه نبرد با رومی‌ها و بعد از آن، جنگ‌هایی هم با دست‌‌نشانده‌های رومی یا دست‌کم متحدان آنها در منطقه سوریه و غرب بین‌النهرین داشت که ایرانی‌ها را به سختی انداخت. می‌گویند که یک جنگ بی‌خود هم بوده که فقط ایرانی‌ها را به کشتن داد و باعث پاشیده‌شدن بذر کینه بین این دو منطقه شد. همچنین برخی نقل‌های تاریخی حکایت از بدرفتاری این امپراتور ایرانی با قیصر روم و فرستادگان شاه این منطقه و... داشته است. شاید همین امر هم باعث شد تا بعدها، هجوم اعراب شبه‌جزیره به ایران توجیهی پیدا‌کند. نکته دیگر هم آنکه شاپور اول قبلاً نیز موفق شده‌بود گردیانوس سوم، قیصر رومی را که به ایران حمله‌کرده‌بود، در سال246 شکست بدهد. در هنگامه عقب‌نشینی بود که سربازان رومی به قدری ناراحت بودند که قیصرشان را کشتند و فیلیپ را به جایش نشاندند. او هم 500هزار سکه به شاپور داد تا کمی اوضاع را آرام کند که ببیند چه کارهایی از او ساخته است. اما چرا گردیانوس تصمیم به حمله گرفته بود؟ این یکی هم به شکست روم از اردشیر بابکان، پدر همین شاپور در سال 238برمی‌گردد؛ اینکه این قیصر رومی مثلاً آمد که انتقامی بگیرد و به این دردسر دچار شد اما نکته عجیب‌تر اینکه فیلیپ هم که به رم برگشت، رومی‌ها به قدری از دستش ناراحت بودند که ترورش کردند و در نتیجه همین والرین به قیصری انتخاب شد؛ قیصری که آمد تحقیرهای قبلی‌ها را جبران کند، خودش به سرنوشتی دچار آمد که تا ابد، نشانه‌هایش در تاریخ باقی‌ماند.

یک اتفاق

پرل هاربر؛ بی‌خبری یا نقشه بزرگ؟

یکی از اتفاقات خیلی خاص جنگ جهانی دوم را باید حمله ژاپنی‌ها به بندر پرل هاربر بدانیم، واقع در منطقه هاوایی آمریکا در اقیانوس آرام. این حمله در دسامبر 1941 آغاز شد؛ یعنی 4سال قبل از پایان رسمی جنگ جهانی دوم و شکست نازی‌ها. کمتر کسی انتظار چنین حمله‌ای را داشت، چون آمریکایی‌ها به واسطه جغرافیای خودشان، دور از این جنگ خانمان‌سوز بودند و چندان دخالتی هم نمی‌کردند. اما شاید ماجرا کمی پیچیده‌تر از این حرف‌ها باشد. حقیقت امر این است که آمریکایی‌ها موفق شده بودند که مکالمات ژاپنی‌ها را کدگشایی و فهم کنند. در نتیجه می‌دانستند که چه خبر است. آنها حتی مفاد قراردادی که ژاپنی‌ها می‌خواستند به آمریکا پیشنهاد کنند را هم می‌دانستند. پس کمی عجیب است که اگر ادعا کنیم آمریکایی‌ها از حمله احتمالی به نقطه‌ای در کشورشان، از جمله پرل‌هاربر بی‌خبرند. به قول رابرت منزیس، نخست‌وزیر وقت استرالیا در 1941 که با روزولت دیدار کرده‌بود، رئیس‌جمهور آمریکا به مرکزیت چرچیل در جنگ جهانی علیه متفقین حسادت می‌کرد و دوست داشت که کشورش را وارد جنگ کند و از شر این شعار انتخاباتی که «مردم را درگیر جنگ نخواهند کرد» فرار کند. ظاهراً که روزولت در ابتدا منتظر اعلام جنگ آلمان‌ها علیه آمریکا بود اما هیتلر به زیردریایی‌های کشورش گفته‌بود که حتی اگر توسط آمریکایی‌ها سمت شما هم  شلیک شد، اقدامی نکنید. پس تنها راه چاره، نبرد با ژاپن بود. ژاپنی‌ها می‌خواستند که به قرارداد صلحی منطقی با آمریکا برسند. اما چرا؟ چون آنها توسط متفقین تحریم بودند و با وجود عدم‌دریافت مواد معدنی، آهن و... نمی‌توانستند پشتیبانی جنگ در چین را انجام بدهند. در ژاپن هم دولت میانه‌رویی روی کار بود که می‌توانست و علاقه داشت این کار را انجام بدهد اما آمریکایی‌ها قراردادی را به ژاپنی‌ها تحمیل کردند که عملاً باعث پاسخ منفی آنها می‌شد. سرانجام سفیر آمریکا در ژاپن، می‌گوید که اگر تحریم‌ها علیه این کشور تداوم داشته‌باشد، می‌توانند انتظار یک هاراگیری ملی توسط ژاپنی‌ها را داشته‌باشند. واحدهای اطلاعاتی هم به این کشور خبر داده‌بودند که ژاپن درصدد حمله‌ای غافلگیرانه علیه آمریکاست. و سرانجام تقدیر چنین رقم خورد: ژاپنی‌ها حمله به اندونزی و جنوب شرقی را آغاز کردند تا هم انگلیسی‌ها را زمینگیر کنند، هم به مواد‌معدنی برسند و هم بتوانند بر اقیانوس آرام احاطه داشته‌باشند. ضمن اینکه نظامیان ژاپن، دولت میانه‌روی این کشور را خلع‌کرده و همچنین امپراتور آن را وادار به جنگ کرده‌بودند. ژاپنی‌ها سرانجام به پرل هاربر در 1500کیلومتری خودشان حمله‌کردند. حتی خود فرماندهان مستقر در این بندر از حمله خبر نداشتند، درحالی‌که روزولت و دیگران از آن مطلع‌بودند. در واقع آنها شرایط را به‌گونه‌ای فراهم‌کردند که نشان دهد ژاپن در شرایط صلح کامل به این بندر حمله کرده. حمله وحشتناک ژاپنی‌ها در حالی‌که حرکت ناوهای هواپیمابر آنها از سواحل گزارش شده‌بود، اتفاق‌افتاد. آمریکا هم اعلام جنگ کرده و عملاً وارد معادلات جنگ جهانی دوم شد؛ تا هم روزولت به آرزویش برسد، هم اتفاقات بعد از آن، از جمله بمباران اتمی دو شهر ژاپن اتفاق بیفتد و جنگ به نفع متفقین و البته آمریکا خاتمه یابد.

یک عکس

پرتغالی‌ها در خلیج‌فارس

تصور کنید زمانی حتی کشورهای کوچکی چون هلند و پرتغال هم داعیه‌دار استعمار بوده و سر از همه‌جا در‌می‌آوردند؛ مثل همین کشور پرتغال، که سر از خلیج‌فارس و جزایر ایرانی هم درآورده‌بود. چون نیروی دریایی قدرتمندی هم داشتند، کسی نمی‌توانست جلودارشان شود. قلعه‌های پرتغالی به جا مانده در جنوب ایران و خلیج‌فارس هم از همین دوره به جا مانده‌است؛ که به زمان صفویه بازمی‌گردد. امروزه در جاهایی مثل بندر قشم، کنگ، عمان، رأس‌الخیمه، هرمز و... می‌شود بازمانده این قلعه‌ها را دید؛ در جاهایی مثل قشم به‌صورت قلعه هستند و در جاهای دیگر به‌صورت دیوارهای قطور باقی مانده‌اند. حالا وقتی که از قلعه پرتغالی‌ها صحبت‌می‌کنیم، معمولاً قبل از همه درباره نمونه به جا مانده در قشم و سپس در هرمز و چابهار صحبت می‌کنیم. دره پرتغالی‌ها در قشم در سال 1507میلادی توسط آلبرکرک، دریانورد پرتغالی ساخته شد. این قلعه سال‌ها پیش توسط کاوشگران از زیر خاک بیرون آورده‌شد. می‌گویند که کارکرد اصلی‌شان هم انبار بوده؛ یعنی مهمات و سلاح در آنها نگهداری می‌کردند تا وقتی که پرتغالی‌ها نیاز پیدا‌کردند، سریع بیایند و از اینها استفاده‌کنند. آب آشامیدنی آنها هم که از طریق چاه و باران تأمین می‌شد. این قلعه‌ها در دوره صفویان توسط امامقلی‌خان از سرداران شاه‌عباس، بازپس گرفته‌شد.

یک سفر نامه

مارکوپولو در ایران

مارکوپولو تاجر و جهانگردی ونیزی (ایتالیایی) بود که در سال 1292میلادی، در حال بازگشت به دیارش، به ایران هم سری زده و جاهایی چون تبریز، کرمان، یزد، هرمز و... را دیده و توصیفاتی از آن ارائه کرده‌است. با هم بخشی از این اطلاعات را به زبان ساده می‌خوانیم:
«تبریز را رفتم. موقعیت بسیار خوب و چشم‌نوازی دارد. طوری که کالاهای بازرگانی از جاهای مختلف به اینجا آمده و از اینجا می‌گذرد. از جاهایی چون هند، بغداد، موصل، هرمز و.... کسب‌و‌کار بیشتر مردم همین تجارت و پیشه‌وری است. در پیشه‌وری هم چشم‌ام به حرفه‌هایی چون پارچه‌بافی و... افتاد. جالب اینکه سنگ‌های قیمتی و مروارید هم در شهر خرید و فروش شده و بازرگانان اتفاقا سودهای خوبی هم دارند. جالب اینکه تجار لاتین‌زبان هم در شهر دیدم، آن‌هم به تعداد زیاد. در اطراف تبریز هم صومعه‌ای دیدم به اسم بارساموی مقدس که راهبان زیادی دارد. برای اینکه بیکار هم نباشند کار خوبی انجام می‌دهند: کمربندهای پشمی می‌بافند که برای درد بدن می‌گویند نافع است. اتفاقاً این کمربندها مشتری‌های
زیادی هم دارند... .
نکته‌ای که در مورد یزد برایم جالب بود، بیابانی بودن اطراف آن است. اگر بخواهید از این شهر به سمت کرمان راه بیفتید، 8روز باید از صحرایی بی‌آب و علف عبور کنید. در این مسیر فقط 3محل برای اتراق کاروان‌ها و مسافران درنظر گرفته‌اند...
تا اینکه به کرمان رسیدم. زنان و دختران این شهر و دیار، گلدوزی‌های زیبایی از ابریشم و طلا با رنگ‌ها و نقوش مختلف و با استفاده از سوزن ایجاد می‌کنند که برای تزئین به‌کار می‌رود و غالباً پولدارها از آنها استفاده می‌کنند... .
چیزی که در هرمز برایم جالب بود، کشتی‌های ساخته شده در آن است. به نسبت دیگر کشتی‌ها در نقاط دیگری که دیده‌ام، واقعاً خطرناک‌تر هستند. برای طی کردن دریاها و سفرهای دریایی واقعاً خطر دارند. اما چرا؟ آنها از هیچ میخی در ساخت این کشتی‌ها استفاده نمی‌کنند؛ چرا که چوب‌های استفاده شده برای ساخت کشتی، به قدری محکم و سفت است که هیچ میخی نمی‌تواند وارد آن بشود. اگر هم زیادی بخواهند با میخ‌ها سر‌و‌کله بزنند، درست مثل ظرف‌های سفالی این چوب‌ها از هم فرو‌خواهند‌پاشید. گاهی هم که زیادی با این میخ‌ها سر‌و‌کله می‌زنند، شکسته یا کج می‌شوند. پس برای ساخت کشتی‌ها چکار می‌کنند؟ آنها ته الوارها را با دقت سوراخ کرده و میخ‌های چوبی محکم داخل این سوراخ‌ها کرده و سر این میخ‌ها با طناب و بسیار محکم به هم بسته می‌شود. دماغه یا ته کشتی این‌طوری به هم وصل می‌شود. برای عدم‌نفوذ آب هم که از نوعی روغن ماهی استفاده کرده و با تفاله شاهدانه کتان یا کنف درزها را پر می‌کنند تا خیال‌شان راحت شود. کشتی‌های هرمزی‌ها هم یک دکل، یک سکان و یک عرشه دارند و لنگرهای آهنی هم ندارند؛ در نتیجه در مواقع باد و طوفان، به راحتی جابه‌جا می‌شوند و دچار آسیب شده یا به سنگ‌های ساحلی می‌خورند و برای کشتی مشکل ایجاد می‌شود... .»




 

این خبر را به اشتراک بگذارید