خطر امید واهی، همسانِ ناامیدی
عیسی محمدی_روزنامه نگار
من ذاتا آدم امیدواری هستم. یعنی دوست دارم در هر وضعیتی، همیشه بذرهای امید را کشف کنم و همیشه خودم را امیدوار نگه دارم. میدانم که خیلیها هم مثل من هستند. بعضی هم که زیادهروی میکنند و میگویند امید، حتی دروغش هم خوب است. نمیدانم حالا از کجا به چنین ایدهای رسیدهاند و چطور میتوان امید دروغین را، یک فضیلت دانست؟
این روزها مدام به این فکر میکنم که چیزی به اسم امید دروغین یا امید پوشالی، به همان اندازه که ناامیدی میتواند بد باشد، آسیبرسان خواهد بود. دقت کنید به این جمله: امید دروغین و امید غیرواقعی، به اندازه ناامیدی میتواند به شما و هرکسی و هر گروهی و... آسیب برساند. اما چطور است که امید دروغین، به همان اندازهای که ناامیدی آسیب میرساند، میتواند همهچیز را خراب کند؟
پاسخ خیلی ساده است: ما گاهی نیاز به ناامیدی، آن هم از نوع شدیدش داریم. همانطوری که نیاز به ترس و نیاز به نگرانی و... داشته و داریم. چنین احساساتی باعث میشوند تا حواسمان را بیشتر جمع کنیم. اما نکته مهمتر بعدی، آن است که برای حرکت کردن، نیاز به حد مشخصی از ناامیدی داشته و داریم. یعنی نیاز داریم که حالت انزجاری ایجاد شود و وضع موجودمان را مناسب ندانیم و برای تغییر آن حرکت کنیم. گاهی این ناامیدی در حد کم است و نمیتواند حرکتی ایجاد کند. گاهی نیز بهشدت شدید است، طوری که درست مثل ترس شدید، میتواند ما را فلج کند. پس حد متعادلی از ناامیدی، طوری که ما را وادار به حرکت کند، لازم است؛ چرا که بدون نیاز به این حد لازم، حرکتی اتفاق نمیافتد و ما در همین موقعیت و نقطهای که هستیم، باقی میمانیم. اینجاست که امید دروغین، درحالیکه ما نیاز به ناامیدی متعادل داریم، میتواند همهچیز را خراب کرده و همهچیز را به هم بریزد. به قول جیم ران، کارآفرین و نویسنده آمریکایی، گاهی نیاز است که آن یخچال لعنتی را باز کنیم و ببینیم که چیزی برای خوردن نداریم، تا به غیرتمان بر بخورد و برویم و تکانی به وضعمان بدهیم و طبیعی است که در اینجا، امید واهی و امید دروغین داشتن به اینکه یخچالمان پر است، دردی از ما دوا نخواهد کرد و خودش، نوعی سم خواهد بود.
این روزها با 2 طیف روبهرو هستیم که میتوانند مخاطب این کلام ما باشند: کسانی که بیش از حد ناامید هستند و کسانی که بیش از حد امیدوارند. بحث ما، هم میتواند جنبه شخصی و فردی داشته باشد و هم جنبه سازمانی و جمعی و گروهی و حتی جنبه ملی. طیف اول که نمیتوانند حرکت کنند، درست مثل آدمی که زیاد ترسیده باشد. طیف دوم هم نمیتوانند حرکت کنند، چون چیزی برای اصلاح وجود ندارد و چون انزجاری هم ایجاد نشده که آدمی را وادار به حرکت کند. اصل هم حرکت کردن و رشد و پیشرفت است؛ اینکه وضعمان را بهتر از قبل کنیم، در همه رویکردها و ساحتهای خودش.
و چنین است که وقتی به این برداشت میرسیم، به راحتی میتوانیم از دست این 2 گروه، گریخته و جان سالم به در ببریم و البته خودمان نیز حواسمان باشد که در این 2 حالت، حرکت مثبتی که باید داشته باشیم، در نطفه خفه میشود و در همین وضعیتی که هستیم، دچار خواهیم بود و گرفتار.