• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 16 آذر 1399
کد مطلب : 117854
+
-

از خشت و در آینه

شفیعی‌کدکنی از میان گنجینه‎‌‎اش بیش از هرچیز به میراث صوفیه وامدار بود

نثر
از خشت و در آینه


علی‌اکبر شیروانی  

محمدرضا شفیعی‌کدکنی پیش از دهه60 یک به یک گنجینه‎‌‎اش را می‎‌‎انباشت تا در دهه60 و بعد از آن و تا‎‌‎کنون، هر روز ورقی رو کند و بر صدر نشیند؛ از شعر، از تحصیلات حوزوی و دانشگاهی، از پژوهش‎‌‎ها و تحقیقات در حوزه‎‌‎های ادبی، از همنشینی با چهره‎‌‎های ماندگار ادبی و از کتاب‎‌‎ها. شفیعی‌کدکنی از میان گنجینه‎‌‎اش بیش از هرچیز به میراث صوفیه وامدار بود؛ هم در منش و رفتار نوین صوفیانه و هم در نثر و زبان. سال‎‌‎ها پیش از شفیعی‌کدکنی، ارزش زبان متصوفه توسط دیگرانی بازشناسی شده‌بود و آنان سعی‌داشتند این زبان را در چارچوب‎‌‎های دانشگاهی ارائه‌کنند و تا حدی بخش‎‌‎های عامیانه و خرافی آن را زدوده بودند. شفیعی کدکنی در کاربست این زبان، به‎‌‎عنوان فرم زبانی امروزی، زبان صوفیانه را تمامیتی می‎‌‎دید نه‌چندان قابل‌تفکیک و از این‎‌‎رو نثر او آغشته است از نثر متصوفه و زبان عامیانه.
«ظاهراً هیچ‎‌‎یک از کسانی که در منابع قصص مثنوی بحث کرده‎‌‎اند به سابقه این قصه نپرداخته‎‌‎اند؛ نه استاد فروزانفر و نه استاد نیکلسون. استاد زرین‎‌‎کوب نیز درین‌باره اشاره‎‌‎ای ندارد. بی‎‌‎گمان مولانا قصه را واقعاً از دنیای کودکان گرفته است و از فلکلور. من خود در کودکی بارها از مادربزرگم شنیده بودم قصه « پادشاهی که سه پسر داشت، دوتای آنها کور کور بودند و یکی اصلاً چشم نداشت و همان پسری که اصلاً چشم نداشت سه تا اسب داشت دوتاش مرده‌ مرده و یکی اصلاً جان نداشت تا آخر قضیه شکار...»  به همین صورت در سال‎‌‎های 7-1356که در کلاس درس حافظ اشاره‎‌‎ای به این داستان و تفسیرهای گوناگون آن کردم یکی از دانشجویان روایت ترکی آن را برایم نوشت که میان یادداشت‎‌‎های آن سال‎‌‎های من باید باقی باشد. شاید پیشینه آن به عصرِ ساسانی و اعصارِ کهنه‎‌‎تر هم برسد».

این خبر را به اشتراک بگذارید