میدانم باید جایی در این نزدیکیها باشی!
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری
دستم به دستش نمیرسد اما دلم با اوست. لابد خود او هم میداند که یادش از یادم نمیرود، چون هیچ چهار فصلی بدون بهار نمیشود، حتی اگر کرونا دست ما را از لمس و تپش و تمنای بغل بوسهها کوتاه کرده باشد یا زیر ماسک و گاه عینک با زلف پریشان و روسری آشفته ما را شبیه گمشدههایی کرده باشد که شب و روز خود را گم کرده باشند! نه، از یادم نمیرود یادت خانم شیرین و آقای فرهاد!
کسی با تلفن همراه مرا میخواند و میگوید اگر گفتید من کی هستم؟ با خودم میگویم من دیروزم را به یاد نمیآورم. آیا شما آن را ندیدهاید؟ او لابد صدای فکرم را از دلم میشنود و جواب میدهد چرا من دیدم داشت روی ماه زندگی را میبوسید. من این جواب را از دنگ و رنگ صدایش خواندم و از او نشنیدم. واقعاً در چنین مواقعی که کسی یادتان میکند چقدر دوست میدارید کاش او را میدیدید تا با چهرهای فراخ و با تبسمی گرم او را ببویید وقتی حالتان را آنقدر خوب میکند که یادتان میآید بسیاری از افراد خوب هستند چون نمیتوانند بد باشند. آن آقای خاطره از خاطرهای میگوید که من از بیان آن خاطره مفتخر میشوم تا یادم بماند بهترین ذخیره فردا، کار نیک امروز است. حالم پر از عطر ارغوان میشود و باور میکنم برای آنکه بزرگ باشیم سخت باید کوچک باشیم و راستی چه ساده و چه بهسادگی میشود فروتنی را مثل هوا رها کرد که راه برود در ریههای هر کسی که در دور و نزدیک شماست. عیبی دارد کمی قلب باشیم، کمی خلوص، کمی دلبندی و مهر برای دیگران با یک سلام و صدای تلفنی تا حالی را بهار کنیم حتی اگر در پاییز باشیم.
میدانم تو پاداشی هستی
برای آنکه هیچگاه به عاشقی نگفتم
تو تنها عشق منی
آن هزار سال پیش با اینکه کرونا نبود اما و البته اینگونه هم نبود که مردمان دائم از مهر و مودت بگویند و همه همیشه سخی و آغوش شفقت و مهر باشند نه اما یکجورهایی زندگی بیشتر زندگی میکرد و زیاد رنج نمیبرد شاید چون توسعه تکنولوژی محدود بود. خانه انباشته از ماشین رختشویی، ظرفشویی، تلویزیون، کامپیوتر، پخش و ضبط، مکروفر، آرامپز، زودپز، خردکن، چرخگوشت، یخچال فریزر، آیفون تصویری، چندین و چند ریموتکنترل و... تبلت، تلفن همراه و غیرهمراه نبود که هر کدام سازی بزنند بدون آنکه رهبری داشته باشند. اصلاً خانه کمصدا بود. اگر بود صدای خوش بنان، صدای سریال سیاه و سفید «سرکار استوار» و صدای دلنشین خانم احترام برومند برای کودکان بود. یعنی وقتی آنهمه وسایل نبود پدر به اندازه همه آنها دغدغه نداشت و عصبانی نمیشد. دغدغهاش یک خانواده 6نفری بود نه 60نفری. کار پدر فقط تعویض لامپ بود تا مادر تشکر کند و بداند مرد خانه، روشنیبخش زندگی است. اصلا زندگی مهربانتر بود. وقتی ملافهها روی بند در حیاط باد میخورد، لیلی روی بالشی گلدوزی شده راسر میکرد و تو دلش میگفت؛ فرهاد کجایی؟ من میگفتم؛ رفته دنبال شیرین و لیلی آنقدر ساده بود میزد زیر گریه و گوشه روبالشی را با اشکش معطر میکرد. و بعد من برای اینکه قلبش دوباره پروانه شود با مداد سوسمارنشان از قول فرهاد روی سینه کاغذ مینوشتم، خواهش میکنم مراقب چشمهایت باش، من به نگاه تو محتاجم. دوباره حال لیلی خوب میشد چون میدانست عشق از چشمها آغاز میشود.
دیگر آرام هستم و شاد
سپاسگزارم توام ای همیشه عزیزترین
زیرا زائری را به خانهات راه دادی
حالا و اکنون که بار دیگر ما ثابت کردهایم در میهماننوازی همتا نداریم و با قلبی آکنده از مهر هر روز کرونا را به ضیافتی دعوت کنیم آن هم نه فقط در پایتخت که همه جای ایران سرای اوست، طبیعی است حال و احوالها خالص به نظر نمیآید. تو گفتی صداها دستکاری شده است. چهرهها هم یکجورهایی شده، انگار با فتوشاپ سینمایی شدهاند. چشمان لیلی در تصویر، مثل ماه شب چهارده، قرص کامل است. از نزدیک اما شبیه لوبیا چشمبلبلی است. من حتی عکس فرهاد را که دیدم یاد شهاب حسینی افتادم. اما خودش شبیه کلاهقرمزی بود. روزگار است؛ خیارها مزه آب میدهد و هویجها چوبپنبه است. من سیبی دیدم سرخ بود، اما پوک بود. خوب دنیا را کرونا عوض کرده است ولی همچنان کم وبیش با رعایت پروتکلها، داریم با هم زندگی میکنیم. پس چه اصراری به حالگیری از یکدیگر داریم، وقتی میشود حتی از راه دور با چند کلمه حال پاییزی کسی را که آشنا یا دوست است بهاری کنیم، حتی در پاییزی که دل سپرده کروناست، حتی اگر صدای آشنای شما در این روزگار کمی تغییر کرده باشد. به آشنای هزار سال پیشم که خاطرم را گرامی داشت و جویای حالم شد به وقت خداحافظی گفتم خبر دارم خورشید بهخاطر تو طلوع میکند! قهقهه رها کرد و گفت خوش به حالت که همچنان خیال میبافی! من قهقهه سردادم و گفتم چهکار میشود کرد وقتی داریم با کابوس زندگی میکنیم خیالبافی نام دیگر امید است!
بیا و سراغی از من بگیر
می دانم باید جایی در این نزدیکیها باشی
بیا که تنهای تنهایم
درحسرت صدای بال کبوتر پیام
شعرها از آنا آخماتوا با ترجمه احمد پوری