مصادره مصادره گر
درباره جلال آلاحمد که زود از دنیا رفت
علی عمادی
جلال آلاحمد شخصیتی چندوجهی است؛ هم سلوک سیاسی و حزبی دارد و هم منش نویسندگی. رفتار روزنامهنگارانه او نیز قابلتامل مینماید؛ با اینها او هم مانند بسیاری از مردمان این سده بیش از آن که بداند «چه میخواهد»، باور داشت که «چه نمیخواهد»؛ و شاید همه از این شاخ به آن شاخ شدنهایش حاصل همین باشد. شخصیت اثرگذار او موجب شده از او زیاد بگویند و بنویسند؛ هم در تکثیر نثرش و نیز در باب آرا و عقایدش. هرچه هست او با زود رفتنش کار دیگران را برای قضاوتهایشان راحت کرد؛ چه آن که بود دیگر توان این همه مصادره نداشتند. جلال آلاحمد چند ویژگی داشت که شاید برخی دیگر یک یا دو از آن داشتند اما مجموع آنها فقط در او جمع بود.
جلال آلاحمد درباره هر موضوعی مینوشت. خودش در یک مصاحبه طولانی با چند روزنامهنگار و منتقد مطرح در شب قبل از عزیمتش به حج که با عنوان «یک گفتوگوی دراز» در «ارزیابی شتابزده»اش به چاپ رسیده در جواب آیدین آغداشلو که پرسیده: «... اصولا یک تخصص رو دنبال میکنید یا در هر موردی که دلتون بخواد مقاله مینویسید؟» گفته است: «من در هر موردی که به خودم بتونم اجازه اظهاررای بدم، مقاله مینویسم.» و بعد برای دلیل این کار خود، آغداشلو را به نوشتهای از سارتر ارجاع داده و گفته: «این بابا حرفش اینه که میگه وقتی نویسنده به قول شما شناخته شد و ازش پذیرفتند که چیز بنویسه، به محض اینکه در مورد مسئله معینی سکوت کرد، شما که خوانندهاید حق دارید یقهاش رو بگیرید و بگید چرا در این مورد سکوت کردی؟ ... یعنی که تو در فلان مورد مینویسی چرا در فلان مورد دیگر نمینویسی؟ باید بنویسه. حتی در مسائلی که تخصصش نیست. چون ماشین در زمان من مسائل رو به صورتی درآورده که برای دیدنش هیچ نوع تخصصی لازم نیست؛ حتی برای نقاشی؛ حتی برای فیلم. برای مسائل دقیق. مزقون - موسیقی... موسیقیدونم اصلا نیستم اما «ریم بارام بام» رو که میتونم ضرب بگیرم...».
لحن «تهرونی» جلال، در قلمش نیز جاری بود. غیر از شکستهنویسهایش، کنایههای تند و نیش قلم او از همین «بچه تهرونی»اش میتراوید. در هر موضوعی که مینوشت، بدا بهحال آن که با او چپ میافتاد یا کارش را نمیپسندید. در همان گفتوگو، و در مقالهای دیگر در همان کتاب، نویسنده «شوهر آهوخانم» را مورد تفقد قرار میدهد؛ تازه این درحالی است که آن را پسندیده؛ «...نویسندهاش بعد یا درخواهد موند یا خواهد ترکید. یک کدوم از این دوتا. بخصوص که خیلی هم باد توی بوقش کردند... کتاب بسیار خوبی هم هست ولی لازم بود این بابا کتاب رو بده دست یک آدمی 500 صفحه این کتاب رو وردارند...» یا در جای دیگر، از ماجرایی گفته که «... ده - یازده صفحهای نوشتم و پیرمرد (جمالزاده) رو سخت آزردم. پشیمون بعد نشدم البته.» با این همه بر خودش بیش از دیگران سخت میگرفت و شلاق نقدش تن خودش را بارها نواخت؛ نمونهاش «یک چاه و دو چاله» یا حتی «سنگی بر گوری».
جلال، خلق و منش آزادگی داشت. در هر جامهای که بود از آن نمد برای خودش کلاه نمیدوخت. نزدیک شدن به قدرت هرگز برایش لطفی نداشت. در بروبروی جبههملی وقتی قرار شد به ناز شست حمایت از دولت، بروند خانه مصدق و اعضای کمیته مرکزی حزب زحمتکشان نیروی سوم هول میزدند، به خیابان کاخ که رسیدند، سید قزوینی (اصغر سیدجوادی) را کشیدند کنار که «حالش را داری به جای این مراسم برویم جای دیگر؟» و دو نفری به جای خانه مصدق راهی جای دیگری در خیابان کاخ شدند.
«میدونید حضرت، شما جوونید، میرسید به سن ما. توی این ولایت و شرایط کار، آدم صاحب قلم رو سر یک دو راهی میذارن. سر یک دو راهی که یک راهش به نیماست و یک راهش به خانلری. یکیش به فضاحت رفاه زندگی و ته چاه ویل قدرته، و یکیش ته چاه انزوای سکوت. من نمیخوام هیچکدوم از این دوتا باشم... این دو راهه رو همه جوونا باید متوجهش باشند. یعنی یا خرت میکنند؛ سوار قدرتت میکنند؛ آن وقت عقابت میاد زاغ میشه، یا نیما رو چنان بهش سخت میگیرند که حقیر میشه.» (بخشی دیگر از همان یک گفتوگوی دراز)
درکنار اینها، جلال مصادرهگر هم بود. اتفاقات را به سود جریانی که طرفدارش بود، میچرخاند. شهیدسازی میکرد تا به نتیجه دلخواهش برسد که اغلب هم رسید؛ ولی خودش هم در همین کوزه افتاد. خط عوضکردنهایش به دهان آنها که سالیان بعد او را به نفع خود مصادره کردند، مزه داد و از او تندیسی تراشیدند که اگر خود بود و میدید، شاید آن را با همه توانش میشکست. بخت یار آنها بود که جلال زود رفت و نماند که اگر بود و میماند، بدجور بر مصادرهگران امروزش میتاخت؛ بدجور!