«پردل» بود
عبدالعلی دستغیب، منتقد و مترجم، درباره جهان نوشتههای جلال آلاحمد میگوید
فرشاد شیرزادی
عبدالعلی دستغیب، منتقد پیشکسوت و سرآمد ایران، آثار بسیاری از نویسندگان شاخص یکصد ساله ادبیات داستانی کشورمان را در کتابهای مجزا نقد کرده است. شاید کسی را در ایران، به اندازه او شایسته ندانیم که درباره جلال آل احمد سخن بگوید؛ آن هم درباره نویسندهای که برآمده از جریان چپ دوران خود بود و مخالفتش را با محمدرضا پهلوی، چه در مقالهها، سفرنامهها و چه داستانهای کوتاه و بلندش با صدای رسا، عنوان میکرد. به زعم دستغیب البته شاخصترین آثار آل احمد، سفرنامههای اوست که در تاریخ نثرنویسی ایران باقی میماند. گفتوگوی ما را با این پیشکسوت ادبیات، نقد و فلسفه از دست ندهید.
دیگران چه در تأیید و تکذیب جلال آلاحمد مطالب فراوان منتشر کردهاند. اما میخواهم از زبان شما که کتاب مجزایی هم درباره او نوشتهاید، بیشتر بشنویم. آیا جلال آلاحمد را دیده بودید؟
بله. از نزدیک با او آشنا بودم و به همین دلیل و ارتباطی که با بسیاری از نویسندگان داشته و دارم آنها را در یک کلام «مظلوم» میبینم. فرض بفرمایید، با ابراهیم گلستان همصحبت نشده بودم و دورادور چندبار او را دیده بودم اما 3-2 سال پایان عمر جلال، با او معاشرت زیادی داشتم. با هم بحث و گفتوگو میکردیم.
جلال را کجا میدیدید؟
روزهای دوشنبه از کافه فیروز به همراه سیمین دانشور به منزل آلاحمد میرفتیم. روزهای جمعه هم هر 3 به کوهنوردی میرفتیم. شاید بیش از چند صد ساعت با هم دو نفری بحث میکردیم. الان افسوس میخورم که ای کاش صدای او و گفتوگوهایمان را همان زمان ضبط میکردم. بحثهای ما با او و نقد و نظرهایمان 3-2 سال ادامه داشت. جلال برخی از حرفهایش را شفاهی میگفت و در کتاب و مقالههایش نمینوشت.
کمی از شخصیت آلاحمد برایمان بگویید تا سپس به جایگاه او در ادبیات داستانی بپردازیم. طی سالیان آشنایی با او، آلاحمد را چگونه دوستی یافتید؟ چه ویژگیها و سجایای برجسته و ممتازی داشت؟
خیلی پردل بود. با نگاهی به جریان روشنفکری در ایران به سادگی میتوان دریافت که بسیاری از روشنفکران ما وقتی خطری نیست، شعار میدهند اما هنگامی که خطری آنها را تهدید میکند، راه گریز پیش میگیرند. آلاحمد چنین نبود. کوشا و پرکار بود. وقتی به شیراز آمد، در همان چند روز محدود از من خواست تا نویسندگان شیراز را به او معرفی کنم. وقتی از اماکن تاریخی دیدن میکرد، جا به جا یادداشت برمیداشت. کتیبههایی را که میدید، با قلم خود در دفترچه یادداشتش ثبت میکرد. ندیدم که یک لحظه بیکار باشد. وی قدری عجول هم بود. اغلب کارهایش را شتابزده پیش میبرد. عنوان یکی از مجموعه مقالات او هم «ارزیابی شتابزده» است. صبر و قرار نداشت و از سوی دیگر صریح بهنظر میرسید. اگر مطلبی را میخواست عنوان کند، به صراحت میگفت. بههیچ وجه اهل پنهانکاری نبود. در یک کلام، پشتکار داشت و نترس بود و از این نظر کسانی که به او نزدیک میشدند، با وجود اختلافنظرهای ممکن، سریع میتوانستند با او صمیمی شوند. گرچه بین غلامحسین ساعدی و جلال اختلاف نظر وجود داشت اما کسانی که به آلاحمد نزدیک میشدند، به او علاقه پیدا میکردند. خونگرم و دهانگرم و خوشسخن بود. حرفهای فشرده و با معنی میزد. ساعدی هم او را دوست میداشت.
مهمترین داستانش بهنظر شما کدام اثر است؟
بهنظرم نفرین زمین، مهمترین کار اوست. تعدادی مقاله نوشته و ترجمه کرده. علاوه بر اینها، شماری سفرنامه نیز در کارنامه کاری خود دارد. سفرنامه آمریکا، روسیه، خسی در میقات، سفر به ولایت عزرائیل که منظورش همان اسرائیل است.
در کنار ترجمه از فرانسه، او مرتب نقد میکرد. نقدهای او از چه عیاری برخوردار است؟
نقدهایی درباره نیما و اخوان نوشته که اولی نامش «پیرمرد چشم ما بود» است. این مقاله هنوز خواندنی است. وقتی بر آثار هدایت و جمالزاده و دیگران هم نقد مینوشت، سنگتمام میگذاشت.
داستانها و رمانهای او در ادبیات داستانی یکصد ساله ایران، از نگاه نقادانه شما چه جایگاهی دارد؟
از نظر من داستاننویس نبود. داستانهای او صرفاً صورت داستاننویسی دارد. در ایران و در مقایسه با جلال، صادق چوبک را داریم که با همان مجموعه نخستش در قامت داستاننویسی طرازاول ظاهر میشود. او البته به سبک نویسندگان آمریکایی داستان مینوشت. پیش از جلال آلاحمد نویسندگانی را داریم مانند بزرگعلوی که «چمدان» را در زمان رضاشاه و سال1313 چاپ میکند. همین نویسنده «چشمهایش» را نوشته است. صادق هدایت را داریم که «بوف کور» و «توپ مروارید» را نوشته است. بزرگ علوی در داستان چمدان، داستاننویس است اما در آثار آخرش مانند «موریانهها»، «روایت» و «سالاریها» داستاننویس نیست و در مجموع داستاننویس ضعیفی بهحساب میآید. صادق چوبک، داستاننویس قدرتمندی است اما پس از «تنگسیر» و «سنگ صبور» افول میکند. آلاحمد داستان و رمان را نمیشناخت. این خصیصه البته صرفاً مختص او نیست. به فرض محمود دولتآبادی نیز نمیداند رمان چیست و آنچه نوشته و بسیاری از کسانی که راجع به دهات داستان نوشتهاند، داستاننویس نبودهاند. ازجمله «کلیدر» دولتآبادی که زمانی بازار هم داشت، امروز مخاطب ندارد. جمله نویسندگان ما غیر از چند نفر، فکر میکردند که وظیفه داستاننویسی، مبارزه با حکومت شاه است و باید در داستان، انقلاب و شورش درست کرد. در رمان کلیدر، ایلی چند نفری انقلاب میکنند؛ البته بهعنوان منتقد ادبیات داستانی ایران هنوز هم نمیدانم که ما تا چه زمانی به این روش نادانسته و نافهمیده ادامه خواهیم داد و نمیخواهیم بدانیم که فلسفه، مدرنیته، جامعه و انقلاب چیست و رماننویسی و داستاننویسی قاعده دارد و هر کسی نمیتواند داستاننویس شود. هنوز هم میبینم مثلا کسی داستان مینویسد و میخواهد ادای جیمز جویس را درآورد. آلاحمد تخصصی در هنر داستاننویسی نداشت.
داستانهای کوتاهش چطور؟ رمان «مدیر مدرسه» که برخاسته از تجربههای شخصی او در کسوت معلمی بود، چطور؟
مدیر مدرسه، یک داستان کوتاه است. معلمی وارد مدرسهای میشود و مدیر میشود و درمییابد که در این مدرسه فساد رواج دارد. نمیتواند مبارزه کند، بنابراین استعفا میکند. خودتان بفرمایید که این شد داستان؟ یا در «نفرین زمین»، زن مالکی وجود دارد که سخنان مارکسیستی میزند. همانطور که گفتم نمونه این تجربهها در تاریخ یکصدساله داستاننویسی ما زیاد است.
دولتآبادی برای نوشتن کلیدر رمان «دن آرام» را جلو رویش گذاشته و از آن گرتهبرداری کرده. باید گفت که خود شولوخوف چه تحفهای است که کپی ایرانیاش چه باشد. خود شولوخوف در دن آرام که احمد شاملو آن را ترجمه کرده، از نظر صحنهسازی و شخصیتپردازی، به میزان قابل ملاحظهای، تحتتأثیر لئون تولستوی است. بگذریم... آلاحمد داستاننویس نبود و مقاله مینوشت. مقالههای انتقادیاش خوب بود. نثرش هم همانطور که خودش گفته، نثری فشرده، تلگرافی و مقطع است. در ادبیات عرفانیمان هم نظیرش را داریم اما آلاحمد این طرز نثرنویسی را از سیمین و کامو گرفته است. در مورد مقالههایش هم البته باید گفت از نظر انتقادی، او انتقاد ادبی بلد نبود. بیشتر انتقاد سیاسی میکرد و چون در حزب توده، کار کرده و مقام خوبی هم بهدست آورده بود و بعدها انشعاب کرد، این حالت مبارزهجویانه و مخالفتآمیز را همانطور که خودش هم میگوید و در جایی عنوان میکند چنین مینویسد: «من از آن حزب یاد گرفتم». در عین حال این میتواند از تربیت خانوادگی او نیز سرچشمه گرفته باشد. اشتراکهایی در این زمینه هست. آلاحمد بهعنوان داستاننویس، امروز اعتباری ندارد. همچنان که دولتآبادی، احمد محمود و نادر ابراهیمی اعتباری ندارند. اینها در حقیقت نویسندگان دورهای بودهاند. وقتی داستانهای نخستین احمد محمود را میخوانید درخواهید یافت که نوشتههایش فقرنگاری است و داستان بهشمار نمیرود. آنها برای مخالفت با رژیم شاه این کتابها را مینوشتند و تا مدتی هم خریدار و خواننده داشت و فاقد هرگونه اسلوب داستاننویسی، شخصیتپردازی و آنچه بهعنوان اسکلت داستان میشناسیم که به آن میگویند «پلات»، است. در فارسی این واژه را «پیرنگ» ترجمه کردهاند. اسکلت داستانی این نویسندگان در بهترین حالت مصنوعی است. سالاریها و موریانه بزرگ علوی، «درخت انجیر معابد» احمد محمود و کلیدر و «روزگار سپری شده مردم سالخورده» دولتآبادی داستان نیست. فضایی هم ایجاد نشد که کسی درباره این آثار نقد بنویسد؛ چرا که در پایان دوره پهلوی فضایی بهوجود آمد که این آثار خریدار داشت اما هماکنون کسی سراغ چنین آثاری را نمیگیرد. تأکید دارم که آلاحمد داستاننویس نبود و انتقادهای ادبیاش هم بیشتر ایدئولوژیک بود. او به ساختمان داستان و شعر توجه نداشت. یکی از نمونههای کارهایش نقدی است که بر آثار جمالزاده نوشته است. خواندنی است اما نکتهای بهدست شما نمیدهد. آلاحمد بهعنوان یک مبارز سیاسی که مخالف حکومت شاه بود و مدتی هم در حزب توده مبارزه میکرد، چه چیزی دارد که به ما و به نسل بعد بدهد؟ در کتابهایی که درباره آلاحمد نوشتهام در یک کلام اشاره کردهام که آلاحمد نویسنده توانای سفرنامه است. او وقتی گل میکند که سفرنامه مینویسد. وقتی سفرنامههایش را میخوانید از موفقیتهای هنری آلاحمد کیف میکنید. البته نه آنطور که ناباکوف گفته؛ یعنی به فرض کلیدر را بخوانید و با هم در بیفتید یا درخت انجیر معابد را بخوانید و بخواهید در مبارزات شرکت کنید. ناباکوف میگوید: شما فقط باید در ستون فقراتتان لرزشی احساس کنید. در اینجا میتوانیم در مقام مقایسه بگوییم که شما وقتی «آناکارنینا» را میخوانید لذت میبرید. همه آثار هنری از شاهنامه فردوسی گرفته تا مولوی و جویس و رومنگاری و وولف یک هسته مرکزی هنری دارند. در حقیقت یک دروغ است که هنرمند میگوید و راست از آب درمیآید؛ یعنی مخاطب پی میبرد که واقعیتی بود، درون واقعیت آشنا همان ناآشنا بود. آلاحمد بهعنوان یک تئوریسین سیاسی، با نگاهش امروز کهنه شده. امروز کسی این حرفها را نمیزند و غربزدگی معنایی ندارد. اوایل مشروطه و تا مدتی تا زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی اینگونه اندیشهها مد بود اما امروز دیگر چهکسی به فکر انقلاب کمونیستی و این حرفهاست. انقلاب اکتبر که انقلاب نیست. انقلاب چین که انقلاب نیست. آن حرفها با سقوط شوروی از بین رفت. این حرفها شاید در کشورهای خیلی عقبمانده و قبایل دوره زراعتی و صحرانشینی که میخواهند ضربه بزنند و انتقام بگیرند، خریدار داشته باشد.
در دوره مدرنیته همانطور که شما پوشاکتان، وسیله سفر و طرز غذاخوردنتان عوض شده، شیوه مبارزه هم عوض میشود. دیگر کسی تفنگ دست نمیگیرد و فرض بفرمایید به کاخ سفید برود تا رئیسجمهور آمریکا را بکشد تا کار درست شود چون با این اقدامها که کار درست نمیشود. اگر میخواست درست شود، در انقلاب روسیه درست میشد که 4سال جنگ داخلی رخ داد و در جنگ دوم جهانی هم حدود 20میلیون تلفات دادند. دستگاه حکومت پهلوی امروز از بین رفته و شاه هم مرده است. بنابراین آنچه از آلاحمد باقی میماند، ملاحظات انتقادی و صراحت اوست. در فعالیتهای اجتماعی آلاحمد میتوان این نکات را برشمرد که میگوید ما روشنفکران دور هم جمع میشدیم و مثلا از هویدا بدگویی میکردیم. آنچه از آلاحمد میماند، سفرنامهاش است. اگر کسی سفرنامه آمریکای او را بخواند پی خواهد برد که او چگونه شخصیتی بود و چه اندیشهای داشت و متوجه میشود آنچه درباره آلاحمد میگویند، غالباً واهی است. همان موقع هم با غربزدگی آلاحمد مخالف بودم و ساعتهای طولانی در اینباره با هم صحبت میکردیم. اگر مخالفم منظورم این است که به گمانم شیوه و راهش این نیست. این نکته را هم در پایان بگویم که آلاحمد ازجمله نویسندگانی بود که من آنها را خیلی دوست میداشتم.