• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
پنج شنبه 8 آبان 1399
کد مطلب : 114256
+
-

هادی خورشاهیان، نویسنده کودک و نوجوان از نوشتن برای نسل جدید می‌گوید

برای نوجوانان رؤیاهای بزرگ‌تری بسازیم

برای نوجوانان رؤیاهای بزرگ‌تری بسازیم

نیلوفر ذوالفقاری

نوجوانی یعنی سن و سال کشف، اشتیاق و هیجان، یعنی زمانی برای هزار برنامه‌ریزی رنگارنگ، هزار نقشه مختلف برای آینده و شوق ساختن فردایی که نمی‌دانیم قرار است چه شکلی داشته باشد. نوجوانی یعنی عطش یادگیری، فصلی از زندگی که سطر به سطر مجله‌ها و کتاب‌ها را با دقت از پیش چشم می‌گذرانیم تا با دنیای پیش رو بیشتر آشنا شویم. اما از همه این ویژگی‌های نوجوانی که بگذریم، هادی خورشاهیان، نویسنده‌ای که ده‌ها کتاب برای نوجوانان نوشته و قهرمانان قصه‌هایش همه از نسل نوجوانان هستند، معتقد است بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مشخصه نوجوانی، ‌رویا داشتن است. او می‌گوید همه ما مسئولیم به رویاهای نوجوانان بها دهیم و البته، در بزرگسالی هم مراقب رویاهای نوجوانی خودمان باشیم. امروز در تقویم به نام روز نوجوان ثبت شده، این مناسبت را بهانه کردیم تا با این نویسنده پرکار درباره نوجوانی، ادبیات و کتاب خواندن در این دوره حساس گفت‌وگو کنیم.

  چرا از بین همه شاخه‌های دیگر، محور فعالیت ادبی خود را بر نوشتن برای کودکان و نوجوانان قرار دادید؟
شروع کار من با ادبیات بزرگسالان بود، شعر و داستان می‌نوشتم و در مطبوعات چاپ می‌کردم. چند شعر نوجوان هم برای مجله سروش‌ نوجوان فرستاده بودم. وقتی دانشجو شدم و به تهران آمدم، بر حسب اتفاق دوستی که دانشجوی تصویرگری بود، از من خواست داستانی برای پروژه دانشگاهی تصویرگری بنویسم. از این داستان خوشم آمد و سرنوشت خوبی هم پیدا کرد و به شکل کتاب منتشر شد. از اینجا بود که این حوزه را جدی‌تر گرفتم و بیشتر شعر نوجوان سرودم. از اواخر دهه 70 هم نقد ادبیات کودک و نوجوان را در مطبوعات آغاز کردم. به این ترتیب این عرصه برایم جدی شد.

  پس می‌توان گفت بیشتر برای کودکان و نوجوانان می‌نویسید؟
اولین رمان نوجوانی که نوشتم، «پلاک61» بود. از سال 79 که به‌عنوان کارشناس در وزارت ارشاد مشغول به‌کار شدم، خودبه‌خود ارتباطاتم با این حوزه تقویت شد. در دوره‌ای عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شدم و در جلسات مختلفی شرکت می‌کردم. اما این به این معنا نبود که ادبیات بزرگسال را رها کرده باشم. همزمان شعر و داستان بزرگسال را هم دنبال می‌کردم اما آثار حوزه کودک و نوجوان بیشتر به چشم می‌آید. انتشار آثار بزرگسال معمولا بیشتر طول می‌کشد و در این فاصله گاهی چند کتاب در حوزه کودک از همان نویسنده منتشر می‌شود. هرچند در کارنامه من، تقریبا نیمی از آثارم مربوط به بزرگسالان و نیمی از آنها برای کودکان و نوجوانان است.

  اما شما را بیشتر به‌عنوان نویسنده کودک و نوجوان می‌شناسند.
به‌عنوان نویسنده کودک و نوجوان بیشتر شناخته شده‌ام، چون چند رمان نوجوان دارم که بعضی از آنها را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده و بعضی را نشر افق و این رمان‌ها بیشتر دیده شده‌اند. مجموعه شعرهای نوجوانی هم که نوشته‌ام از نظر کیفی بیشتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. در حوزه نوجوان مخاطب کم‌کم وارد دوره‌ای می‌شود که به نام نویسنده اهمیت می‌دهد. برای کودک چندان تفاوتی ندارد که شاعر کتاب شعر موردعلاقه‌اش کیست، هرچند که کودکان هم کم‌کم در این مورد آگاه‌تر می‌شوند. اما نوجوانان معمولا خودشان کتاب انتخاب می‌کنند و نویسندگان را می‌شناسند.

  نوجوانی سنی است که فرد حس می‌کند بزرگسالان او را درک نمی‌کنند. شما برای اینکه جهان مخاطب نوجوان خود را بشناسید و به فضای ذهنی آنها نزدیک شوید، چه می‌کنید؟
این سؤال 2نوع جواب دارد؛ جواب معمول این است که به مدارس، فرهنگسرا و مراکز کانون می‌روم و در رونمایی‌ها و کارگاه‌ها با نوجوانان روبه‌رو می‌شوم و طبیعی است که در این ارتباط آنها و جهانشان را بیشتر می‌شناسم. اما آیا با همان دوساعتی که پای صحبت نوجوانان می‌نشینم، می‌توانم ادعا کنم آنها را می‌شناسم؟ قطعا نه! حتی پدر و مادرها هم نمی‌توانند نوجوان خانه خودشان را خوب بشناسند. اما من فکر می‌کنم اصلا شناختن دیگران ربطی به نوجوان و بزرگسال بودن ندارد. تفاوت نسل به هر حال واقعیتی است که باید بپذیریم. حتی 2نفر از یک نسل هم می‌توانند در موضوعات مختلف، اختلاف‌نظر داشته باشند. به ‌نظر من اختلاف‌نظر بد نیست و نباید اصرار داشته باشیم که وجود نداشته باشد. اصلا معنا ندارد که من در 48سالگی با یک نوجوان یکسان فکر کنم. آن هم درحالی‌که ما حتی تفکرمان نسبت به 5سال قبل خودمان هم عوض می‌شود.

  به ‌نظر شما نویسنده باید چطور با دنیای این نوجوانان مواجه شود؟
توقعات نوجوانان باید با توقعات بزرگسالان فرق داشته باشد. من به‌عنوان نوجوانی که در نیشابور زندگی می‌کردم، توقع داشتم در آینده به پایتخت بیایم، درس ادبیات بخوانم و کار کنم. شاید فرزندم توقع داشته باشد در یک کشور پیشرفته درس اتم فیزیک بخواند. به ‌نظرم وظیفه والدین این است که سطح توقع فرزندان را، نه از والدین، بلکه از جامعه، کشور یا حتی دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنند بالاتر ببرند. من نویسنده‌ام و تخیل می‌کنم، می‌بینم که نویسنده‌ای مثل ژول‌ورن، در دوره خود توقع انسان را از دانش بشری بالا برد. کاری کرد که انسان دلش بخواهد‌ ماه یا 20هزار فرسنگ زیر دریا را ببیند یا مثلا دور دنیا را با امکانات آن زمان، در 80روز بگردد. پس وظیفه من به‌عنوان نویسنده این است که به دنبال همسو کردن افکار و توقعات نوجوان با نسل خودم نباشم، بلکه باید توقعات او را از دنیا بدون آسیب رساندن به او بالا ببرم. این یعنی به نوجوانان کمک کنیم رویاهای بزرگ‌تری داشته باشند. البته که‌ رویا همیشه محقق نمی‌شود اما ‌رویا داشتن، به نوجوان بال پرواز می‌دهد.

  ادبیات در این میان چه نقشی دارد؟
ادبیات یکی از محمل‌هایی است که می‌تواند رویاهای نوجوانان را تقویت کند. خیلی از حرف‌ها را نمی‌توان رودررو با نوجوانان زد، حتی شاید درست و اصولی هم نباشد که درباره همه موضوعات وارد گفت‌وگوی مستقیم شویم. ادبیات در این مواقع به‌کار می‌آید. با ادبیات می‌توانیم به نوجوانان اعتماد به نفس دهیم و خیلی مفاهیم را به ‌طور غیرمستقیم در ادبیات بیان کنیم. ادبیات می‌تواند کمک کند که نوجوان به‌ خودشناسی برسد و شاید بتوانیم بخشی از آموزه‌ها را هم از این راه منتقل کنیم. اما نقش اصلی ادبیات می‌تواند این باشد که نوجوانان را رویاپرداز کند و توقع آنها را از خودشان بالاتر ببرد.

  رویای خودتان در نوجوانی چه بود؟
من رویاهای زیادی داشتم. در نیشابور و در طبقه کارگری زندگی می‌کردم، رویاهایم متعدد بود اما سقف محدودی داشت چون شناختی از جهان نداشتم. تلفن نبود، تلویزیون در بهترین حالت 2شبکه داشت و حلقه اطرافیان و همسایه‌ها هم کارگر بودند و زندگی ساده‌ای داشتند. در نوجوانی شغل‌های مختلفی برای آینده تصویر می‌کردیم اما انتخاب‌های نزدیک به هم داشتیم. مثلا من ادبیات دوست داشتم و خودم را شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد تصویر می‌کردم. می‌خواستم به پایتخت بیایم و اینجا برای خودم خانه، ماشین و شغل داشته باشم. ادبیات برایم دنیای جذابی بود. مرحوم پدرم کتاب زیاد داشت و اهل مطالعه بود. سقف رویای من در نوجوانی این بود که نویسندگان معروف را از نزدیک ببینم. اما الان اینطور نیست و نباید هم باشد.

  هنوز هم رویاهایتان را حفظ کرده‌اید؟
حالا نه‌تنها نوجوانان رویاهای گسترده‌تری دارند، بلکه فکر می‌کنم ما بزرگسالان هم باید اینچنین باشیم. اگر من به‌عنوان نویسنده در همین سن، ‌رویا نداشته باشم، نمی‌توانم برای نوجوانان بنویسم. نویسنده اگر عقده داشته باشد، آنچه برای نوجوانان می‌نویسد پر از عقده‌ است. اگر قهرمان داستان من یک نوجوان است، باید ‌رویا داشته باشم تا جهان او را به تصویر بکشم. زمانی بود که وقتی می‌شنیدم فردی در هشتادسالگی کنکور قبول شده، تعجب می‌کردم و با خودم می‌گفتم یعنی این فرد تا این سن هیچ کاری نکرده و حالا تنها خواسته‌اش این بوده که به دانشگاه برود؟ اما این تفکر اشتباه بود. حالا با خودم می‌گویم شاید این فرد همه راه‌ها را رفته، موفق هم شده، اما تحصیل رویای او بوده و بالاخره جایی در زندگی رویایش را محقق کرده است. مهم این است که رویاپردازی را کنار نگذاریم و ترک نکنیم.

  در نوجوانی از تصمیمتان برای نویسنده شدن با اطرافیان حرف می‌زدید؟ واکنش آنها چه بود؟
نویسندگی برایشان خیلی مفهوم جاافتاده‌ای نبود. اما این شانس را داشتم که خانواده کتابخوانی داشته باشم. در خانواده پدری از همان دوازده‌سیزده‌سالگی با دخترعموها و پسرعموها برای خودمان مسابقه داستان‌نویسی راه انداخته بودیم. در نوجوانی من شعر می‌گفتم و برای مطبوعات می‌فرستادم، با هنرمندان شهرمان در ارتباط بودم و از زمانی که تصمیم گرفتم شاعر و نویسنده شوم تا زمانی که واقعا این اتفاق بیفتد، آنقدر فاصله نیفتاد.

  آن روزها چه کتاب‌هایی می‌خواندید؟
همه نوع کتابی را در نوجوانی می‌خواندم. بعضی افراد فقط کتاب‌های خاصی را انتخاب می‌کردند اما من اینطور نبودم. پلیسی، عاشقانه، شعر، مذهبی، کلاسیک و مدرن، همه‌‌چیز می‌خواندم. بعدها فهمیدم هم‌نسل‌های من تقریبا همه همین راه را طی کرده بودند.

  در نیشابور آن زمان، کتابفروشی خوب داشتید یا کتاب‌ها را از کتابخانه می‌گرفتید؟
من هیچ‌وقت عضو کتابخانه عمومی نشدم و به یاد ندارم از کتابخانه کتابی به امانت گرفته باشم. خوشبختانه در خانه کتاب زیاد داشتیم و با دوستانم هم تبادل کتاب می‌کردیم. خودم در دوره‌ای، در روزهای تعطیل کنار خیابان کتاب می‌فروختم! در واقع کتاب‌های خودم را می‌فروختم تا کتاب‌های جدید بخرم. از سال 70 به‌طور رسمی در مهم‌ترین کتابفروشی نیشابور مشغول به‌کار شدم. این کتابفروشی مهم بود چون غیراز کتاب‌های کمک‌درسی و عمومی، آثار دیگری هم داشت. من هم با مطبوعات در ارتباط بودم، از تازه‌های نشر باخبر می‌شدم و هرازگاهی که به تهران می‌آمدم، سعی می‌کردم کتاب‌های متفاوت‌تری به کتابفروشی بیاورم.

  نسل‌های قبل در نوجوانی، با این تعدد گزینه‌های سرگرمی مواجه نبودند. کتاب گاهی تنها گزینه‌ای بود که آنها داشتند.
بله نسل ما در نوجوانی شبکه‌های پرتعداد تلویزیونی، اینترنت، بازی‌های کامپیوتری و سرگرمی‌های متنوع نداشت. ما حتی کتاب هم به اندازه حالا در دسترس نداشتیم. اما فکر می‌کنم اینکه فقط می‌توانستیم کتاب خواندن را به‌عنوان گزینه ممکن انتخاب کنیم، اتفاق خوبی نبود. تمام ذهن ما معطوف به کتاب بود؛ کتابی که وحی منزل نیست و نویسنده‌ای آن را نوشته است. کودکان و نوجوانان حالا ذهن بسیار بازتری دارند چرا که منابع اطلاعاتی آنها گسترده است. اطلاعات را از رسانه‌های مختلف می‌گیرند، با یک بازی کامپیوتری چندین مهارت را کسب می‌کنند، با دیدن انیمیشن بهتر در عمق داستان وارد می‌شوند و جهان وسیع‌تری برای خود می‌سازند. از این نظر ما هیچ برتری‌ای نسبت به این نسل نداریم و نباید فکر کنیم چون ما زیاد کتاب می‌خواندیم، نوجوانی عمیق‌تری داشتیم. ما فقط کتاب می‌خواندیم اما حتی کتاب‌هایمان هم تنوع کمی داشتند. این نسل از این نظر هم خوشبخت‌تر هستند، شهر پر از کتابفروشی، باغ کتاب و شهر کتاب است و حتی می‌توانند در خانه بنشینند و کتاب سفارش دهند یا کتاب صوتی بشنوند. به‌ نظر من به همین دلایل این نسل بسیار عمیق هستند و چیزهایی به ذهنشان می‌رسد که گاهی در بزرگسالی هم به ذهن ما نرسیده است.

  من می‌خواستم از تفاوت کار نویسنده در آن زمان با محدودیت‌های موجود، با نویسنده‌ای که برای نوجوان امروزی با این تعدد گزینه‌های انتخابی می‌نویسد، بپرسم.
کودکان و نوجوانان در سنی هستند که ‌رویا می‌سازند. پسر هفت‌ساله من یک انیمیشن می‌بیند و دوست دارد مثل پاندای کنگ‌فوکار، قهرمان باشد. دخترم شخصیت آنیتا دختر جنگجو را در کارتون می‌بیند و خودش را شبیه او می‌خواهد. رمان‌های ما هم باید به رویاهای کودکان و نوجوانان کمک کنند. در مرحله اول، ملزوماتی برای اینکه کتاب دیده شود وجود دارد. کتاب باید صفحه‌آرایی مناسب، نام قشنگ و طرح جلد جذاب داشته باشد. ناشر مناسبی کتاب را چاپ کند، رسانه آن را تبلیغ کند و فعالیت منسجمی انجام شود تا نوجوان کتاب را ببیند و انتخاب کند. اما وقتی انتخاب کرد چه؟ محتوا باید برایش جذاب باشد.

  شما سوژه‌های خود را چطور انتخاب می‌کنید؟
من اصلا به سوژه فکر نمی‌کنم! ذهن فراری دارم و وقتی داستانی را می‌نویسم، شخصیت‌ها و اتفاقات مختلف به ذهنم هجوم می‌آورند. به همین دلیل هیچ وقت با فکر قبلی سراغ سوژه‌ای نرفته‌ام. همین که چیزی به ذهنم می‌رسد، آن را می‌نویسم. اینطور نیست که پلان قصه را مشخص کنم، ابتدا، وسط و انتهای داستان را بدانم و بنویسم. در کلاس‌های داستان‌نویسی هم به بچه‌ها می‌گویم نوشتن می‌تواند مثل پروسه حرف زدن باشد؛ موقع حرف زدن معمولا به جمله بعدی فکر نمی‌کنیم و نمی‌دانیم گفت‌وگو به‌طور قطع در چه نقطه‌ای تمام می‌شود، چون ذهن ما انسان‌ها فرار و خلاق است.

  عجیب‌ترین بازخوردهایی که از مخاطبان نوجوان کتاب‌هایتان گرفته‌اید، چه بوده است؟
عجیب‌ترین بازخوردها نه درباره داستان‌هایم، بلکه درباره خودم بوده است! خیلی وقت‌ها بچه‌ها در جلسات نقد کتابم یا کارگاه‌ها، شروع می‌کنند به ایراد گرفتن یا گفتن نظرات مخالف، من هم با دقت گوش می‌دهم و می‌گویم به‌به، چه نظر درست و خوبی! نوجوانان تعجب می‌کنند و می‌پرسند چطور راحت نقد را پذیرفتی، ناراحت نشدی و جبهه نگرفتی؟ واقعیت این است که چرا باید جبهه بگیرم؟ باعث خوشحالی است که کتابم را با دقت خوانده‌اند و ایرادی به ذهنشان رسیده است. کتاب‌های «دختری که نبود» و «سفر به شهریور» را بیشتر پسندیده‌اند و به همدیگر معرفی کرده‌اند. درنهایت همیشه از بازخوردها شگفت‌زده شده‌ام، به این دلیل که فهمیده‌ام مخاطبان نوجوانم داستان را چقدر دقیق خوانده‌اند و چیزهایی را دیده‌اند که به چشم خودم نیامده است.

  نویسندگی می‌تواند شغل اصلی یک نفر باشد؟
در جهان که حتما می‌تواند باشد. البته باید واقع‌نگر باشیم. نویسنده‌ای مثل جی. کی‌. رولینگ با تیراژ عجیب و غریب مجموعه «هری‌پاتر»، کتاب اول خود را در 500نسخه چاپ کرده و فروش آن هم 2سال طول کشیده است. نباید فکر کنیم همه نویسندگان خارجی، کتاب‌هایشان را با تیراژهای بالا و تعدد چاپ منتشر می‌کنند. اگر فکر می‌کنیم بد است که نویسنده‌ای کتابش را با هزینه خود چاپ کند، باید بدانیم در همه جای دنیا این اتفاق می‌افتد و چیز عجیبی نیست. در ایران هم، نویسنده‌ای که پرکار باشد و مدام بنویسد، با فعالیت‌های جانبی مثل برگزاری کارگاه‌ها و نقد کتاب، می‌تواند از این راه گذران زندگی کند. البته نه در حد زندگی مرفه، اما به هر حال ممکن است. به‌نظرم به شرطی این مسیر درست طی می‌شود که قبل از چاپ، کتاب را به چند نفر بدهیم تا بخوانند، حرف ویراستار حرفه‌ای را گوش دهیم و از ناشر بخواهیم برای تبلیغ اثر قوی عمل کند. تجربه نشان داده در این صورت، کتاب‌ها در بازار ما هم به چاپ‌های متعدد می‌رسند و پرفروش می‌شوند.

  چه چیزی شما را خوشحال می‌کند؟
من معمولا خوشحالم و بهانه‌های زیادی برای داشتن حال خوب پیدا می‌کنم. گاهی اطرافیانم می‌گویند چطور در این شرایط سخت همچنان خوشحال و امیدواری؟ وقتی به دختر و پسرم نگاه می‌کنم، حالم خوب می‌شود و با خودم می‌گویم در جهان چه چیزی از داشتن فرزندانی که بتوانی خواسته‌هایشان را برآورده کنی ارزشمندتر است؟ این بهانه شخصی من برای خوشحالی است. اگر بخواهم کلی‌تر فکر کنم احتمالا باید بگویم وقتی خوشحالم که در جهان صلح باشد و جنگی نباشد، اما می‌دانم که این در واقعیت ممکن نیست. اگر در زندگی سر جای خودم باشم و کارم را درست انجام دهم، حالم خوب می‌شود.

  این روزها چه کاری در دست دارید؟
یک رمان بزرگسال را تقریبا تمام کرده‌ام و در حال ویرایش آن هستم اما هنوز خبری درباره آن منتشر نکرده‌ام.

جهان مهربان داستان‌های من
نوشتن برای نوجوانان، از جنبه‌ای شبیه سفارشی‌نویسی است. من وقتی رمان بزرگسال می‌نویسم، هرچه دلم می‌خواهد می‌نویسم. اما در نوشتن برای نوجوانان، من شخصا ملاحظاتی را رعایت می‌کنم. مثلا سعی می‌کنم پدرها و مادرهای داستانم، در عین اینکه با فرزندانشان چالش دارند، در نهایت آدم‌های خوبی باشند. از کتک زدن و خشونت در کتاب‌های من خبری نیست. نوجوانان داستان‌های من معمولا باادب هستند و خانواده‌های خوبی دارند. من به‌عنوان نویسنده به نوجوانی فکر می‌کنم که دوست دارم فرزند خودم آنچنان باشد. البته که سراغ موضوعات متنوعی رفته‌ام و داستان‌هایم گره‌های خود را داشته‌اند، اما ترجیح داده‌ام بعضی فضاها در داستان‌هایم نباشند و جهان متوسط مهربانی بسازم. نسلی که انیمیشن می‌بیند، فوتبال را دنبال می‌کند و موسیقی دوست دارد، به کتاب خواندن هم علاقه خواهد داشت. حالا ممکن است ابتدا کتابی درباره یک فوتبالیست یا چهره مشهور دنیای موسیقی انتخاب کند، اما به هرحال نشانه علاقه او به خواندن است. باید این جسارت را داشته باشیم که در مورد موضوعات متنوع و تازه بنویسیم تا برای گروه‌های مختلف نوجوانان جذاب باشد. نوجوانان خودشان اگر از کتاب راضی باشند، آن را به همدیگر معرفی می‌کنند.



معرفی نویسنده
هادی خورشاهیان در پانزدهم شهریور سال1352 در گنبدکاووس متولد شد، ولی به‌دلیل اصالت خراسانی‌، خانواده‌اش به نیشابور بازگشتند و او تا سال1377 مقیم آنجا بود و از آن سال تاکنون ساکن تهران است. خورشاهیان دارای مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران است و گواهینامه هنری درجه دو در رشته شعر، معادل فوق لیسانس به او اعطا شده است. از سال 1370 آثارش در مطبوعات به چاپ رسیده و تاکنون بیش از 80جلد کتاب در حوزه‌های ادبیات کودک و نوجوان، شعر، ادبیات داستانی، ترجمه، نقد ادبی، نمایشنامه و فیلمنامه از او منتشر شده است.

ادبیات یکی از محمل‌هایی است که می‌تواند رویاهای نوجوانان را تقویت کند. خیلی از حرف‌ها را نمی‌توان رودررو با نوجوانان زد، حتی شاید درست و اصولی هم نباشد که درباره همه موضوعات وارد گفت‌وگوی مستقیم شویم

دختری که نبود

  نشر افق    104صفحه

از متن کتاب: سمیرا بفهمی نفهمی ترسید. حالا نفهمیدم از جن ترسید یا از خود مادربزرگ. دست سمیرا را گرفتم و فشار دادم و گفتم: «نترس. جن مال توی کتاب‌ها و فیلم‌هاست. تازه اصلاً ترس هم ندارد». سمیرا گفت: «تو با من فرق داری. جن‌ها از آدم‌ها خوش‌شان نمی‌آید». با بدجنسی گفتم: «اگر خوش‌شان نمی‌آید پس چرا توی زیر‌زمین زندگی می‌کنند»؟

دو تفنگدار ناشی

  نشر خط‌خطی   176صفحه

شخصیت‌های اصلی داستان رئالیستی «دوتفنگدار ناشی» دو خواهر و برادرند که در محله پایین شهر زندگی می‌کنند. این دو کودک ناخواسته با ماجرای سرقت اتومبیل درگیر می‌شوند و برای دستگیری باند قاچاقچیان با پلیس همکاری می‌کنند. این کتاب در دسته داستان‌های طنزآمیز فارسی طبقه‌بندی شده است.

طوفان در راه

  نشر هزاره ققنوس    68صفحه

داستانی تاریخی برای نوجوانان که با زبانی ساده و روان به حادثه‌ تحریم تنباکو می‌پردازد. در متن می‌خوانیم: امین‌السلطان در تالار عمارت خودش در قصر سلطنتی منتظر تالبوت بود. از دیدارش با تالبوت در انگلستان ماه‌ها می‌گذشت. حالا پس از حدود یک سال و نیم خواسته‌اش در حال انجام شدن بود. تالبوت پس از چند‌ماه امروز و فردا کردن بالاخره به ایران آمده بود.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید