مهدی علیپور_روزنامهنگار
بگو چکاﺭ کنم؟
ﻭقتی شادﯼ
به دُﻡ بادبادکی بند ﺍست
ﻭ غم
چوﻥ سنگی
مرﺍ دﺭ سرﺍشیب یک دﺭﻩ دنباﻝ میکند! ... *
این روزها خبرهای تلخ، مثل تفنگی همه ما را نشانه رفته. زخمهای کاری برداشتهایم، از آن زخمها که به قول هدایت «مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد». زیر آوار خبرهای تلخ هزار تکه شدهایم. هر تکهمان جایی خاک است. روحالله رجایی، رفیق و برادرم که رفت، تکهای از من در بهشت زهرا، قطعه نام آوران خاک شد. همین چند روز پیش صدای شکستن و تکه تکه شدن رفیق دیگری را پشت گوشی تلفن شنیدم، وقتی از مرگ عزیزش به هق هق افتاده بود و کلماتش در نطفه خفه بود. نمیدانم تکه تکههای شما کجای این شهر ماتمزده پراکنده شده است؟
این روزها آدمهایی را دیدهام که همه دنیایشان چند ورق قرص و چند آمپول در یک کیسه پلاستیکی است و طوری آن را در مشت گرفتهاند که انگار گرانبهاترین سرمایه زندگیشان را حمل میکنند. آدمهایی با چشمهای کم رمق و نگران که ساعتها به دری که روی آن درشت نوشته «آیسییو» خیره شدهاند و با پوست و گوشتشان فهمیدهاند مرز زندگی و مرگ تا چه اندازه میتواند باریک باشد. مرزی که در دو جمله خلاصه شده است؛ متأسفانه بیمار شما... خوشبختانه بیمار شما...
این روزها لحظه لحظه زندگی ما با دلهره و ترس از دست دادن گره خورده است. از دست دادن یکی از اعضای خانواده، دوست، همکار و حتی زندگی و پول و آینده و... لغتنامه دهخدا مقابل کلمه مرگ نوشته، مردن، فوت، قطع حیات، از بین رفتن زندگی و چقدر هضم این کلمات برای کسی که عزیزی را از دست میدهد سخت است. انگار به هر کدام این کلمات وزنهای چنددهکیلویی وصل کردهاند. بیرون کشیدن آنها از ته چاهی که گلو باشد، برای داغ دیدگان، مصیبت عظیمی است.
این روزها جایزه مضحکترین همنشینی کلمات در یک جمله تعلق میگیرد به «غم آخرت باشد». چطور میتوان به کسی که مرگ سایه به سایه او و خانواده و دوستان و همکارانش هست گفت غم آخرت باشد. مگر نه این است که «انسان با نخستین درد آغاز میشود» و زندگیاش سراسر غم فراق و جدایی است، پس معنی غم آخر چه میتواند باشد؟ اصلا غم آخری هست؟... شاید مرگ و تنها مرگ.
این روزها احتیاج مبرم به کلماتی جادویی دارم که تسلی این اندوه بزرگ باشد و درست بعد از اخبار ساعت14تلویزیون مثل یک لالایی، مدام در گوشم زمزمه شود و چون دیواری مقابل هجوم بیامان آمار مرگومیر بر اثر کرونا ایستادگی کند. کاش دکتر سیما سادات لاری همین زودیها در صفحه تلویزیون ظاهر شود و این بار به جای اینکه شمرده شمرده با کلماتی تکراری و کلیشهای از مرگ هزاران نفر بر اثر کرونا خبر بدهد، بگوید واکسن این ویروس شوم کشف شده، خریده شده و به مقدار کافی برای تزریق به همه مردم در داروخانهها وجود دارد. پیش خودتان میگویید چه خوشخیال است! به چه امید پوچی دل بسته است و من در پاسخ خواهم گفت امید، شاید آخرین سنگری باشد که برایم مانده است.
* بخشی از شعر «بگو چه کار کنم؟»
از زنده یاد غلامرضا بروسان
پنج شنبه 1 آبان 1399
کد مطلب :
113868
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/NkW3N
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved