ایستادن روی یک پا
مسعود میر- خبرنگار
برق بینداز آن مرکب فخر را ، برق بینداز آن چهارچرخی را که شده مایه لعاب گرفتن فاصله فقیر و غنی، برق بینداز روزگار خاک گرفتهات را با همین دستمال کهنه، برق بینداز خاطره فردای فرزندانت را با چنین ایستادن مردانه روی یک پا. تو چقدر شبیه ناخداخورشیدی پیرمرد، شبیه همانی که یک دست داشت اما رزق حلال زن و بچهاش را از دل دریا صید میکرد. تو انگار ناخدای خیابانهایی و میخواهی با همین ایستادگیات، نان ببری سر سفره. عصایت را کنار گذاشتهای و همینطور که حتما پشت آن ماسک با خودت ترانههای محزون زمزمه میکنی عصای دست و چشم امید یک خانواده هستی. چقدر رشک برانگیز است ایستادنت در روزگاری که خیلیها برای ایستادن حتی با دوپای سالم باز هم یله میدهند به مال و جان مردم و خودشان را سرپا نگه میدارند. تو برق بینداز روزگار را از لوث آدمهای بیمعرفتی که انگار یادشان رفته انسانیت را و مردانگی را چون گاهی وقتها بهتر است همهمان مثل ایام کرونا بپوشانیم چهره کملطفیها و بیتوجهیهای خودمان را پشت آن ماسکهای لعنتی...