شجریان اراده معطوف به شدن
سید ابوالحسن ریاضی- استاد دانشگاه
سایه درباره ربنای شجریان و اذان مؤذنزاده تعبیری دقیق دارد. او میگوید این دو کار را میتوان به جهان عرب عرضه کرد و پرسید آیا میتوانند مشابه این کار را ارائه دهند. در این تحدی، راز سترگی یک فرهنگ را میتوان دریافت. یک خراسانی و یک ترک، زیر و بمهای آوای زبان دیگر را آنچنان به تسخیر درآورده اند که هماوردی در میان صاحبان آن فرهنگ نمیتوان یافت. اما آیا این رجزی بیش، از ملتی درگیر چالشها در گذر قرون و اعصار و سالیان دور و نزدیک نیست؟ آیا این از قماش همان افتخار به تاریخ گذشته نیست؟
شاید آری و شاید نه: از نظر گریختن به گذشته پرافتخار و رها کردن امروزی درمانده و بیتوجهی به مسئولیت اجتماعی و چسبیدن به منافع حقیر فردی پاسخ آن مثبت است. اما از دریچه عمق و غنای فرهنگی این زمین و گستره آرزوی جمعی باید به این سؤال جوابی دیگر داد. قلههای ادب و فرهنگ و هنر این سرزمین خواه کیارستمی باشد یا ممیز و خواه سایه باشد یا شاملو و خواه شجریان باشد و باز شجریان افقهای عزیمت این سرزمین و مردمان آن هستند. اینان همچون سلسله جبالی هستند که هم ریشههای عمیق استحکام تاریخی این آب و خاکند که آن را از گزند تمامی ایلغارهای کوچک و بزرگ و دائمی محافظت کردهاند و هم فرازهای بکر و زیبا و دستنیافتنی آمال و آرزوها و مسیر رشد و تعالی نسلهای آیندهاند. زنجیرهای که از فردوسی آغاز و تا انتهای هویت ایرانی ادامه خواهد داشت.
از این منظر استعداد، ظرفیت و اراده هر ایرانی برای شدن اسطورههایی دست یافتنی چو اینان هستند. اسطورههایی همچون شجریان نماد غرور، سختکوشی، مهربانی، صلح، جهانشمولی و همزیستی هنرمندانه با هستی و در یک کلام نماد انسان ایرانی هستند. استواری بیبدیل شجریانها توأم با انسانواری است. اینان هم به درک عمیق انسان کامل مولانا رسیدهاند و هم کاملا انسانی هستند همچون حافظ و شجریان. با همه نقدهایی که میتوان بر او وارد کرد، مصداق شدنی بود که هر ایرانی آرزوی آن را دارد. تمرکز عمیق او به موسیقی درخشان ایرانی ریشه در شناخت گسترده او از موسیقی جهانی داشت چنانکه خود به امکلثوم و مصطفی اسماعیل اشاره صریح داشت و همچنانکه هیوستن و پاواروتی را میفهمید. او تلاشگری بیبدیل در عرصه حرفهای خود بود. او به نیکی فهم یکپارچهای از فرهنگ و هنر ایرانزمین داشت، فهمی که او از عرصه ادبیات پارسی داشت چنان بود که شفیعی کدکنی بدان معترف بود. شجریان همانگونه به گل عشق میورزید و آن را پرورش میداد که فرزندانش را پروراند. او نماد یکپارچگی عین و ذهن انسانی در مواجهه با جهان پیرامون خود بود. او عاشقانه به انسان نگاه میکرد و این عشق را در مواجهه با رنج و درد آدمی بازتاب میداد. هر چند زیست عاشقانه و جانکاه او در نزدیک به هشت دهه از تاریخ پرفراز و نشیب این آب و خاک و سرنوشت دردناک او به واسطه بیمهری به نظر تکرار مکرر خواستنها و نتوانستنهای هر ایرانی بود، اما در او به شدن و توانستن به قدر وسع و وسعتش تبدیل شد. او حلقه معیوب و دایره بسته نتوانستن را در ذهن ایرانی گشود. او مصداق تمام عیار خواستن و توانستن همگی ما بوده و هست.