عیسی محمدی- روزنامهنگار
بعضیها عادت دارند همرنگ جماعت نشوند. خوششان نمیآید از این کار. یک ضربالمثلی شنیدهاند که میگوید «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»و بعد همه زندگی و باورهایشان را بر مدار آن چیدمان میکنند. بهخاطر همین، از چیزی که بوی همرنگی جماعت را داشته باشد، بهشدت فراری هستند. حالا به این گروه، باید عده دیگری را هم اضافه کرد که مخالفت با همرنگی جماعت، برایشان نوعی هویت است؛ نوعی کلاس کار و نوعی «اتیکت» که بگویند ما چقدر انسانهای خلاف موجی و خلاف جهتی هستیم؛ ما چقدر انسانهای خاصی هستیم.
من اما نگاهم طور دیگری است. فکر میکنم گاهی چه اشکالی دارد که همرنگ جماعت هم بشوم؟ اصلاً فکر میکنم که گاهی، باید همرنگ جماعت شد. چراکه نه؟ وقتی جماعت دارند به مسیر درستی میروند، چراکه نه؟ وقتی مجموعه انرژی این جماعت، مجموعه اشتیاق آنها، تو را در خودت حل میکند، و تو را به پیش میبرد، چراکه نه؟
علمیاش را میخواهید؟ در روانشناسی اجتماعی، از اثرگذاری پیرامون و محیط اطراف بر آدمها صحبت میشود. اینکه محیط اطراف چقدر میتواند شما را به انجام کاری ترغیب کند و اینکه ما انسانها، هم از محیط اطراف اثر میپذیریم، هم اثر میگذاریم. که اینها مثل پینگپنگ میمانند؛ دوطرفهاند و مدام در رفتوآمد. علمیاش را میخواهید؟ دکتر داکورث است که در کتاب پژوهشی «عزم» خود، اشاره میکند که ورزشکاران حرفهای، اصلاً نیازی نیست که خودشان را شکنجه بدهند تا صبح زود از خواب بیدار شده و تمرینات طاقتفرسا را دنبال کنند و در خلوت و تنهایی خودشان، مدام درد و رنج تمرین را تاب بیاورند. پس چه؟ آنها کافی است که عضو یک تیم حرفهای باشند. همین برای پیش رفتنشان کفایت میکند؛ آن وقت در فضایی قرار میگیرند که دیگر بدون اینکه خودشان بخواهند، باید سر وقت در تمرین حاضر شده و با دیگران تمرین کنند و به پیش بروند. این، موج است که آنها را به پیش میبرد. درست مثل همان حرفی که جلال آل احمد در خسی در میقاتش میگفت؛ اینکه خسی هستی و موجها و جمعیت تو را میبرد...
و من میخواهم خسی در میقات اربعین باشم، چراکه نه؟ اصلاً میخواهم که در اینجا، همرنگ جماعت باشم و به این همرنگی خودم افتخار کنم. اصلاً لابهلای این جمعیت پنهان شوم و خودم را زیر پایم بگذارم و به پیش بروم. حالا میخواهد جمعیت باشد، حالا میخواهد این عشق باشد و جمعیت نباشد و بیماری، نگذاشته باشد که الان آنجا باشیم. هرچه که هست، این در جمعیت بودن، واقعی یا قلبی، خودش موجی است که ما را به پیش میبرد. موجی که چشم میبندی، و یکباره تو را به جایی میاندازد که فکرش را هم نمیکنی...
... به جایی که دیگر «آنجا» بودن معنایی ندارد، هرچه که هست «اینجا» بودن است. دیگر بعد مسافت از این سفر برداشته میشود. دیگر قرار نیست که از نقطهای شروع کنی و به نقطهای دیگر برسی؛ که میبینی حتی لازم نیست تلاشی هم بکنی؛ هرچه که هست، اینجاست، همینجا... یک لحظه فکرش را بکن؟ هرچه که میخواهی و میجویی اینجاست و آنجایی وجود ندارد؛ رفتنی وجود ندارد؛ مسیری وجود ندارد؛ هرچه که هست در همینجا مستقر است و موجود. این آیا فوقالعاده نیست؟ و این، همانجایی است که پرتاب میشوی؛ همانجایی که بعد از حرکت به «آنجا»، همان موجهای بزرگ و جریان رود اربعین، پرتابت میکند؛ تا بعد از طی مسیر، بدانی و درک کنی که دیگر آنجایی وجود ندارد؛ هرچه که هست عشق است و اینجا؛ هرچه که هست بیمرز است. و اربعین، یعنی بیمرزترین عشق و بیکجاترین عشق؛ موجی که همینجا میتواند تو را بردارد و پرتاب کند به مرکز دلدادگی و رهایی. به جایی که دیگر مکانی نیست و زمانی نیست و رفتنی نیست و آمدنی نیست و هرچه هست، همینجا و در توست... و این، نهایت رفتن است؛ نهایت هر اربعینی و هر زیارتی...
بعضیها عادت دارند همرنگ جماعت نشوند. خوششان نمیآید از این کار. یک ضربالمثلی شنیدهاند که میگوید «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»و بعد همه زندگی و باورهایشان را بر مدار آن چیدمان میکنند. بهخاطر همین، از چیزی که بوی همرنگی جماعت را داشته باشد، بهشدت فراری هستند. حالا به این گروه، باید عده دیگری را هم اضافه کرد که مخالفت با همرنگی جماعت، برایشان نوعی هویت است؛ نوعی کلاس کار و نوعی «اتیکت» که بگویند ما چقدر انسانهای خلاف موجی و خلاف جهتی هستیم؛ ما چقدر انسانهای خاصی هستیم.
من اما نگاهم طور دیگری است. فکر میکنم گاهی چه اشکالی دارد که همرنگ جماعت هم بشوم؟ اصلاً فکر میکنم که گاهی، باید همرنگ جماعت شد. چراکه نه؟ وقتی جماعت دارند به مسیر درستی میروند، چراکه نه؟ وقتی مجموعه انرژی این جماعت، مجموعه اشتیاق آنها، تو را در خودت حل میکند، و تو را به پیش میبرد، چراکه نه؟
علمیاش را میخواهید؟ در روانشناسی اجتماعی، از اثرگذاری پیرامون و محیط اطراف بر آدمها صحبت میشود. اینکه محیط اطراف چقدر میتواند شما را به انجام کاری ترغیب کند و اینکه ما انسانها، هم از محیط اطراف اثر میپذیریم، هم اثر میگذاریم. که اینها مثل پینگپنگ میمانند؛ دوطرفهاند و مدام در رفتوآمد. علمیاش را میخواهید؟ دکتر داکورث است که در کتاب پژوهشی «عزم» خود، اشاره میکند که ورزشکاران حرفهای، اصلاً نیازی نیست که خودشان را شکنجه بدهند تا صبح زود از خواب بیدار شده و تمرینات طاقتفرسا را دنبال کنند و در خلوت و تنهایی خودشان، مدام درد و رنج تمرین را تاب بیاورند. پس چه؟ آنها کافی است که عضو یک تیم حرفهای باشند. همین برای پیش رفتنشان کفایت میکند؛ آن وقت در فضایی قرار میگیرند که دیگر بدون اینکه خودشان بخواهند، باید سر وقت در تمرین حاضر شده و با دیگران تمرین کنند و به پیش بروند. این، موج است که آنها را به پیش میبرد. درست مثل همان حرفی که جلال آل احمد در خسی در میقاتش میگفت؛ اینکه خسی هستی و موجها و جمعیت تو را میبرد...
و من میخواهم خسی در میقات اربعین باشم، چراکه نه؟ اصلاً میخواهم که در اینجا، همرنگ جماعت باشم و به این همرنگی خودم افتخار کنم. اصلاً لابهلای این جمعیت پنهان شوم و خودم را زیر پایم بگذارم و به پیش بروم. حالا میخواهد جمعیت باشد، حالا میخواهد این عشق باشد و جمعیت نباشد و بیماری، نگذاشته باشد که الان آنجا باشیم. هرچه که هست، این در جمعیت بودن، واقعی یا قلبی، خودش موجی است که ما را به پیش میبرد. موجی که چشم میبندی، و یکباره تو را به جایی میاندازد که فکرش را هم نمیکنی...
... به جایی که دیگر «آنجا» بودن معنایی ندارد، هرچه که هست «اینجا» بودن است. دیگر بعد مسافت از این سفر برداشته میشود. دیگر قرار نیست که از نقطهای شروع کنی و به نقطهای دیگر برسی؛ که میبینی حتی لازم نیست تلاشی هم بکنی؛ هرچه که هست، اینجاست، همینجا... یک لحظه فکرش را بکن؟ هرچه که میخواهی و میجویی اینجاست و آنجایی وجود ندارد؛ رفتنی وجود ندارد؛ مسیری وجود ندارد؛ هرچه که هست در همینجا مستقر است و موجود. این آیا فوقالعاده نیست؟ و این، همانجایی است که پرتاب میشوی؛ همانجایی که بعد از حرکت به «آنجا»، همان موجهای بزرگ و جریان رود اربعین، پرتابت میکند؛ تا بعد از طی مسیر، بدانی و درک کنی که دیگر آنجایی وجود ندارد؛ هرچه که هست عشق است و اینجا؛ هرچه که هست بیمرز است. و اربعین، یعنی بیمرزترین عشق و بیکجاترین عشق؛ موجی که همینجا میتواند تو را بردارد و پرتاب کند به مرکز دلدادگی و رهایی. به جایی که دیگر مکانی نیست و زمانی نیست و رفتنی نیست و آمدنی نیست و هرچه هست، همینجا و در توست... و این، نهایت رفتن است؛ نهایت هر اربعینی و هر زیارتی...
چهار شنبه 16 مهر 1399
کد مطلب :
112553
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/rkVmk
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved