• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
شنبه 18 فروردین 1397
کد مطلب : 11128
+
-

اول شخص مفرد

بچه‌های خیابان پشتی

یادداشت
بچه‌های خیابان پشتی

منصور ضابطیان|نویسنده وروزنامه نگار:

هامبورگ؛ خیابان پشتی هتل در هامبورگ فضای آشنایی دارد؛ فروشگاه‌هایی که آدم را یاد خیابان‌های تهران یا مشهد می‌اندازند با خوردنی‌هایی که ایرانی، افغانی، پاکستانی و در بعضی جاها هندی است. آلمان یکی از مهاجرپذیرترین کشورهای اروپایی برای مهاجران ایرانی و افغان بوده است؛ آدم‌هایی که به لطایف‌الحیل از مرزهای فراوان گذشته‌اند و به اینجا آمده‌اند برای شکلی دیگر از زندگی، اما با این حال غربت رهایشان نمی‌کند، همیشه گریبان‌شان را می‌گیرد و می‌بردشان تا موسیقی‌های خاطره‌انگیز، تا غذاهایی که بوی خانه می‌دهند و تا حرف‌زدن به زبان مادری.
بسیاری از افغان‌های اینجا از مسیر ایران به اروپا رسیده‌اند. خیلی‌هایشان سال‌ها در ایران کار کرده‌اند و رنج کشیده‌اند تا بتوانند پولی پس‌انداز کنند و به هزار و یک روش از خانه همسایه هم بیرون بزنند و بیایند به این سوی جهان. همه آنهایی که چند سالی در ایران کار می‌کرده‌اند، خاطره خوبی از خانه همسایه ندارند. آنها معتقدند که ایرانی‌‌ها مهمان‌نواز نبوده‌اند، آنها را تحقیر کرده‌اند، به آنها توهین کرده‌اند و ملیت‌شان را چون ناسزایی به‌کار برده‌اند. آنها غلط یا درست بغضی را از خانه همسایه با خود آورده‌اند که گاهی می‌‌شکند و بدجور هم می‌شکند. خیابان پشتی هتل پر است از مغازه‌های افغان‌ها. ایرانی‌ها در آلمان اگر صاحب حرفه باشند، عمدتاً در مرکز یا بالای شهر مغازه دارند و اینجا بیشتر افغان‌ها هستند که فروشگاه‌ها را اداره می‌کنند. افغان‌ها در بسیاری از فروشگاه‌ها عامدانه کارگران ایرانی را استخدام می‌کنند. به آنها سخت می‌گیرند و - خودمانی - اذیت‌شان می‌کنند. آنها می‌خواهند انتقام یک بدرفتاری تاریخی را در سرزمینی دیگر بگیرند. وارد یکی از این فروشگاه‌ها می‌شوم که هزار و یک خرت و پرت می‌فروشد. مردی که پشت صندوق نشسته افغان است. مردی میانسال که چهره‌اش از دور فریاد می‌زند که رنجی ممتد را در زندگی‌اش تحمل کرده است. او سر یکی از کارمندانش چنان فریاد می‌کشد که من معذب می‌شوم. جوانک را می‌بینم که تقریباً بغض‌کرده، چشم و ابرو و موهای مشکی‌اش می‌گوید که ایرانی است. حتم دارم که ایرانی است. خودم را می‌زنم به آن راه که یعنی اصلاً من فارسی نمی‌فهمم. از فروشگاه بیرون می‌زنم و بغض می‌کنم. نه به‌خاطر آن جوانک ایرانی، نه به‌خاطر گذشته مرد افغان؛ به‌خاطر بی‌رحمی دنیا که بدجور است!

این خبر را به اشتراک بگذارید