مهدیه مصطفایی- کانادا
همهچیز از یکسری اخبار جستهوگریخته از شرق دنیا آغاز شد. میگفتند یک سرماخوردگی ساده بیشتر نیست اما روزی رسید که آنقدر بزرگ و نزدیک شد که تا دم در خانهمان آمد. طوری که هربار که میخواستیم وارد خانه خودمان شویم باید عملیات گندزدایی را پشت سر میگذاشتیم. هرکسی از این دوره سخت و تازه قرنطینه، تجربهای کسب میکند. این متن هم تجربه یک مادر 40ساله در دوران کرونایی است که فرزندش تا چند هفته دیگر 6ساله میشود و با همسرش در مونترال کانادا زندگی میکند.
ترس از دست دادن را 10سال قبل زمان مهاجرت بهصورت عمیق تجربه کرده بودم و نمیخواستم با آمدن این ویروس کذایی هیچچیز را از دست بدهم. برای همین سعی کردم خودم و خانوادهام را قرنطینه کنم. کارم را کم و کمتر کردم تا وقت بیشتری را برای بیحوصلگی و بازی با پسرم بگذارم. مدتها بود برای خرید بیرون نرفته بودم. همسایهها هم خودشان را قرنطینه کرده بودند. صدای هیاهوی بچهها در پارک روبهروی خانه دیگر شنیده نمیشد و نقاشیهای رنگینکمان جای تصویرهای واقعی و چهرههای خندان در پشت پنجره خانهها قاب شده بود.
این تغییر بزرگ برای من زمانی آغاز شد که بعد از تقریبا یکماه و نیم به تنهایی برای خرید از خانه بیرون رفتم. به خانم رهگذری لبخند زدم و متوجه شدم که لبخند من را نمیبیند چون ماسکی که بر چهره داشتم، مانع میشد. به چشمان هم خیره شدیم و احساس کردم که زیر ماسکش، او هم به من لبخند میزند و حال مرا درک میکند. دلم از این تغییر لرزید.
هرروز خبرهای جدید و آمارهای تکاندهنده در استان کبک راه گریز از این شرایط را سختتر و سختتر میکرد. جریمههای سنگین، ممنوعیت ورود کودکان به بسیاری از مراکز خرید و در آخر هم اجباری شدن استفاده از ماسک در فضاهای عمومی. روزها در پی هم گذشتند و حالا برای ما این سوی دنیا 5ماه از نخستین روزهای قرنطینه گذشته است. همگی مثل آدمهای فضایی شدهایم. هرروز صبح ماسک بهصورت از خانه بیرون میرویم و بسیاری از ما به شرایط عادت کردهایم. دیگر برای ورود به فروشگاهها سختمان نیست اگر درجه تب را کنترل کنند و سؤالات مکرر «تب دارید؟ سرفه نمیکنید؟ و...» را بپرسند. ماسک و ژل ضدعفونی هم مثل بقیه وسایل زندگی بخشی از زندگی ما شده است. دیگر فراموشش نمیکنیم و آن را در سبد خرید خانه جای دادهایم.
خرید کردن هم برایمان راحتتر شده است. ماههای اول قرنطینه با وسواس خاصی میوهها و سبزیها را میشستم و ضدعفونی میکردم طوری که وقتی از آشپزخانه بیرون میآمدم از خستگی انگار یک کار تماموقت انجام داده بودم، حالا این کار هم عادی شده است مثل یک اتفاق تکراری و روزمره در زندگی.
دولت استانی در کانادا میگوید شرایط تحت کنترل است و همهچیز خوب است. آمارها اگر واقعی باشند مرگومیر به 2تا 3نفر در روز رسیده است و تعداد مبتلایان آنقدر زیاد نیست. نمیدانم این فصل از زندگی در دنیا چطور قرار است خاتمه یابد اما جدال بر سر ساختن نخستین واکسن کرونا هم به جای خوشحالی برایم ترس به همراه دارد. فکر اینکه چند نفر دیگر قربانی سوءاستفاده قدرتهای جهان شوند، وجودم را میلرزاند.
راستش را بگویم واقعیت برای من در این سر دنیا تغییری نکرده است. میدانم که همهچیز نمیتواند از یک سرماخوردگی ساده شروع شده و در تمام دنیا این حجم از قربانی را گرفته باشد. بهنظر من هنوز شرایط تحت کنترل نیست چرا که من نمیتوانم پسرم را مقابل در مدرسهاش در آغوش بگیرم و ببوسم، نمیتوانم ماسکم را بردارم و به او لبخند بزنم، حتی نمیتوانم او را تا مقابل در مدرسه همراهی کنم؛ برای من همچنان همهچیز «ممنوع» است. فاصلهها از آنچه فکر میکنیم بیشتر شده است. حتی از 2متری که قانون برایمان گذاشته و مقابل مدرسه و خیابانهای اطراف خطکشی شده است. ما خیلی وقت است که انسانهای آزادی نیستیم، فرقی نمیکند کجای این دنیا باشیم چون هنوز هیچچیز در هیچکجای دنیا تحت کنترل نیست؛ حتی عشق آن هم در روزهای کرونایی.
شنبه 29 شهریور 1399
کد مطلب :
110521
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/KrzZJ
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved